جهان ویران شده یک نسل پلاستیکی که باور داشت با کنار آمدن با همه چیز، می تواند مشکلات را حل کند.
زمانی پس از کودکی تا نوجوانی، در دوران جنگ گذشت و چه خوشبخت، با وجود جنگ. زندگی ساده، آدمهای ساده، جهان انسانها، انسانهایی ساده و صادق، بخش بزرگی از آن انسانها درگذشتند و نسل ما را تنها گذاشتند، تنهای تنها، آنها تنها خوشبختان نسل ما بودند. بخشی هم ماندند و مثل ما شدند، آدمهای پلاستیکی.
پلاستیک هوای جهان ماست، خود ماست، ما در درون و برون پلاستیکی هستیم. دیگر حقیقتی در ما نیست و ما خود دروغ شدیم، بس که حقایق را انکار کردیم، انکار کردیم همه آن چه که نتیجه طبیعی و بلافصل اتفاقاتی است که می افتاد. دانشگاه، علم و دانش سنگر ما بود، سنگر پدرانمان. حتی نه دانشگاهیان که علامه های محقق حوزه و طباطبائی ها و ... این سنگر نابود شد، ابتدا نه به تمامی. هویت و ماهیتش نابود شد، دانشگاه دیگر محلی برای دانش نبود، کسانی وارد شدند که ابتدای دانش را هم پشت سر نگذاشته بودند و ما سکوت کردیم، ما مثل پلاستیک خم شدیم، ما فکر کردیم کنار می آییم و خودمان دانش را نجات می دهیم، خودمان دانشمند می شویم، خودمان ... خودمان که کنار می آییم. حالا دیگر دانشگاه نداریم، همه چیزمان دروغ شد، تحقیق، دانش، علم، طب، درمانگری، همه و همه چیزمان دروغ است، ما با دروغ کنار آمدیم. همراه با جهان غرق شده در سوداگری، ما دیگر بیماران را درمان نمی کنیم، ما بیماری را درمان میکنیم و بیمار را تنها و بی پناه می گذاریم، به کناری.
نسل ما، زنانی مغرور و مردانی نجیب داشت. زنانی که هیچگاه اجازه نمی دادند کسی به آنها نگاه جنسیتی داشته باشد و خود نیز نگاه جنسیتی به کسی نداشتند، این ننگ بود، ننگ. مردان ما هم نجیب بودند، آنها به زنانشان احترام می گذاشتند و جز برای رابطه ای پایدار وارد نزدیکی عاطفی نمی شدند، جسمی که بماند. وارد رابطه ای موقت و بی پایه شدن، برای لذت و سرگرمی بودن، ننگ بود ننگ. این فرهنگ ما بود، این زندگی ما بود، زندگی ای که پستی و بلندی داشت، اما این افتخارات ما بود، هدف ما بود، فرهنگ ما بود، فرهنگ. چیزی که ما برای داشتنش تلاش می کردیم، به خاطرش زندگی می کردیم، چیزی که به ما هویت می داد، دلیل زنده بودن می داد، توان ادامه دادن می داد. چه شد؟
وقتی به ما توهین شد، تحقیر شدیم، به دختران و پسران ما تهمت زدند، آنها را به کثیف ترین تهمتهای جنسی ذهن های بیمار متهم کردند چه کردیم؟ مثل یک پلاستیک بی هویت، خم شدیم، روی خودمان و بعد روی نسل بعدمان چمبره زدیم، پشتمان را خم کردیم و فکر کردیم پشت ما زخم خور خوبی است. می شود به آن شلاق زد، آن را زخمی کرد، زیرش سالم می مانیم و ادامه می دهیم. ما احمقانه و پلاستیک وار و بی هویت ریشه مان را از خاک در آوردیم و برای ریشه دار ماندن بها نپرداختیم. و نادید انگاشتیم هوای عفنی که ما را مسموم کرد، زنان و مردان را مسموم کرد، تحقیر کرد، نسل بعد از ما را فاسد کرد، بی هویت کرد، نابود کرد، خالی کرد و از ما گرفت. ما حتی فراموش کردیم چطور خودمان در اجتماع مثل یک انسان بودیم، مثل یک انسان زندگی می کردیم، مثل یک انسان راه می رفتیم، مثل یک انسان غذا می خوردیم، مثل یک انسان حرف می زدیم جدا از جنسیتمان که قرار بود فقط کاربرد محدودی داشته باشد و انسانیتمان به روی بقیه زندگی مان سایه بیندازد نه آن که جنسیتمان مثل یک هیولای زشت مهوع تمام زندگی ما را در چمبره بدبوی متعفن خود بگیرد. ما خودمان را فراموش کردیم و نسل بعدمان هم هیچ نداشت جز نگریستن به جهانی که با سر در سوداگری و آبهای ناگوار غرق می شد و غرق می شود. خودمان افسرده و فرسوده از جدال هر روزه، روز به روز آب شدیم و بی هویت شدیم و ذره ذره خودمان را مثل یک کوه یخ زیر آفتاب سوزان تابستان از دست دادیم. بخشی از ما در سوداگری هویت انسانی شان را به باد دادند، بخشی جزوی از آلودگی و عفونت شدند، بخشی هم در حد امکان سالم اما افسرده و ناتوان در گوشه ای، نفس های آخر را می کشند.
حالا ما با جهانی ویران شده در آلودگی، در کثافت مطلق و فاضلاب حقیقی، هر روز خفه و خفه تر می شویم. هر روز می بینیم که روح طبیعت کشته شده، فریادی عظیم می کشد و مثل یک سیاهچاله چیزی را در خود فرو می برد، هوا، آب، خاک یا جنگل ها را. می بینیم که انسانها در جسم و روان هر روز فاسدتر و بیچاره ترند. جسمشان به بیماری ای ناشناخته می پژمرد و روحشان هم با کثافتی به اسم بیماری جنسی. که اگر یک غریزه مثل غریزه جنسی، برای آدمها مثل وسواس بشود، و اگر این وسواس توجیه هم بشود چیزی از آدم باقی نمی ماند جز کثافت مطلق. انسان به کل از دست می رود، یعنی نه این که بگوییم انسانی است که انسانیت ندارد، این دیگر آدم هم نیست. آدمی که نتواند با هم نوعش ارتباط انسانی بگیرد و رابطه جنسی بر تمام افکارش سیطره پیدا کند آدم نیست. موجودی است که باید جداسازی بشود و در صورت امکان درمان بگیرد. و اشتباه احمقانه ای است اگر فکر کنیم این به جنس مخالف محدود خواهد شد. انسان بیمار به سرعت به سمت هر نوع انحرافی می رود. جهان، جدا از تمام انحرافاتی که برای روشن نگهداشتن این تنور بیماری زا به کار گرفته، هم اکنون با بحرانی به اسم پورنوگرافی کودکان و پدوفیلیا روبروست.
و ما همچنان ساکت و پلاستیکی هستیم، اما دیگر آنقدر از راست و چپ خم شده ایم که محل برای تا شدن نمانده، مچاله شده ایم و یک مچاله را دیگر نمی توان تا کرد. هر روز ضربه ای عجیب تر به ما می خورد، هر روز با دروغی جدید، با پستی ای جدید، با فاضلابی جدید روبرو می شویم که دهان باز می کند تا تمامی نداشته های باقیمانده مان را در خود ببلعد. و ما در تمام این دهان بازکردن ها، نشانی از گذشته پیدا می کنیم. گذشته ای که در آن سهم خودمان را نپرداختیم، گذشته ای مسکوت. گذشته ای پلاستیکی.