مردی که نمی تواند خشمگین شود نادان است و مردی که خشمگین نمی شود داناست. (نقل از کنفسیوس)
این جمله نقل از کنفسیوس، بودا یا شاید اصلاً ضرب المثلی قدیمی است که فردی خردمند آن را گفته و سپس سینه به سینه چرخیده است. معنی تحت الفظی آن این است که فردی که نمی تواند خشمگین شود کلاً موضوعی که مورد خشم است را نمی فهمد. اما مردی که خشمگین نمی شود آن قدر به موضوع و نتایج و عواقب آن مسلط است که دلیلی برای خشم نمی یابد. در واقع خشم با نوعی استیصال همراه است.
انسان وقتی مورد ظلم قرار می گیرد خشمگین می شود. وقتی حقی از او زایل شده و او هم راهی منطقی برای جبران و بازیافت حق خود نمی بیند.
انسان وقتی دروغ می شنود خشمگین می شود. دروغ نه تنها ظلم و گرفتن حق فهمیدن حقیقت است از دیگری، به نوعی احمق پنداشتن او هم هست. خصوصاً وقتی دروغگو توان و بلندگوی حرف زدن را دارد اما فردی که دروغ می شنود نمی تواند پاسخی در خور بدهد.
انسان وقتی اشتباهی را متوجه می شود و کاری نمی تواند بکند هم خشمگین می شود. چند روز پیش مقاله ای عریض و طویل در مورد ریشه های فکری بنیادگرایی خواندم که در واقع آدرسی است اشتباه. ما الان، عملاً بنیادگرایی نداریم، بنیادگرایان را هم نمی بینیم. آن چه که در قالبی به نام بنیادگرایی می بینیم تعدادی موجود فاسد، قاتل و بیماران روانی هستند که بالاخره باید تمام پلیدی و بیماری خودشان را در یک قالبی نام بدهند. گروهی به نام طالبان شاید سی سال پیش، شاید زمان ملاعمر، بنیادگرا بود، یا نبود و شناخته شده نبود. اما اکنون فساد و تباهی این گروه چیزی نیست که کسی نداند. بنیادگرایی خیلی راحت در خدمت فساد قرار میگیرد چرا که بنیادگرایی بر ظاهر استوار است و شما هیچگاه نمی توانید درون یک بنیادگرا را ببینید. در ضمن یک بنیادگرا الزاماً مذهبی نیست. مثلاً یک کمونیست بنیادگرا ممکنست آنقدر به کمون و زندگی اشتراکی اعتقاد داشته باشد که یک لباس شخصی هم نداشته باشد. بنیادگرایی به وسواس هم بسیار نزدیکست و به همین دلیل ما در بعضی زمان های خاص بنیادگرایان را آشکارا می بینیم. به همین دلیل هم هست که بنیادگرایی هیچگاه از میان نمی رود، چون همیشه جایی نهان باقی می ماند. و به همین دلیل هم هست که وقتی بنیادگرایی در خدمت فساد قرار می گیرد بنیادگرایان صحنه را ترک می کنند، مبارزه خاصی ندارند و ترجیح می دهند در دنیای بسته خودشان بمانند.
روندهای اشتباه همیشه خشمگین کننده اند. بسیاری از کسان راهکارهایی دارند که می تواند به همه، حتی شخص اشتباه کننده، سود بیشتری برساند اما هیچ عرصه ای برای ارائه ندارند. در اینجا خشم و استیصال طوری به هم می پیچد که افتراق این دو از هم سخت می شود.
گیرافتادن در موقعیت های متزلزل اضطراب آور است و هنگامی که بروز این موقعیت ها دست شما نباشد و عملاً بازیچه جمعی باشید که در این روزگار قدرت دست آنهاست خشمگین می شوید. خشمی که بسیار شایع است.
حالا به لحظه ای می رسیم که همه این موقعیت ها با هم برای فردی پیش می آید.
آیا این فرد خشمگین می شود و نادان است، خشمگین می شود و داناست؟
یا این فرد خشمگین نمی شود و نادان است، خشمگین نمی شود و داناست؟
خدا بداند.