امروز از آن روزها بود، از آن روزهای بد، تلخ و یادآور تلخ تر از خود. نمی شد از آن ننوشت و نمیتوان نوشت، چه بنویسیم در این آشوب آتش و خون؟ در میانه این همه درد، تلخی و نفرت؟ اما حداقل باید نوشت، باید کاری کرد....
1- باید به خود نگریست در آینه، در آینه ای که جز حقیقت ننمایاند. باید دید که جزو کدام دسته از مردمانیم؟ شاید تا دیروز می شد به گمانی، به حدسی، به روایتی دلخوش کرد، به اندکی مسالمت اندیشید، آینده را تاریک ندید. شاید تا دیروز می شد انبوه رنگارنگ مردمان را با اغماض و چشم پوشی نگریست و گفت منظوری ندارند. اما امروز، روز دیگریست. امروز فردای همان روزی است که جمعی جاندارانی که توان کلام به زبان فارسی را هم دارند (برای اینان تاکنون اسم مناسبی پیدا نشده) دور هم جمع شدند و طلب بمب و خشونت و جنگ کردند برای مردمی در دوردست تا برایشان آزادی فراهم کنند. سوای همه حرف های تکراری که در جواب ناپلئون ها و هیتلرها و کشورگشاهای دیگر زده شده، حتی هنوز حرف است در خشونت ناگزیر انقلابها که وجودشان را توجیه ناپذیر می کند. چرا که از خشونت، مسالمت و انسانیت و آزادی زاده نمی شود. هر انقلابی باید زمانی مدید آثار خشونت را از خود بزداید تا شاید بتواند به اهداف مقدس خود برسد. چند انقلاب را به خاطر داریم که توانسته به این مهم دست پیدا کند؟ امروز فردای همان روزی است که در آن جمع خشونت درخواست شد، خون و جنایت آن هم به دست بیگانه درخواست شد، جنگ افروزی میدان یافت. حال چه کسی جوابگوی تن به خون غلطیده جوانان است یا آن کودک در آغوش پدر پرپر شده؟ آن جانداران که حسابی ندارند، حال و روزشان معلوم است، اما هر کسی که با اندک قلمی، با اندک جانبداری ای، با اندک سخنی به دنبال برانداختن روز و روزگار مردم بوده، روز و روزگاری که حتی برایشان نتوانسته فردایی را در عالم خیال تصور کند در این خون شریک است، در قطره قطره آن.
2- مردمی که حرف میزنند در این روزها چه می گویند؟ مردمی که دیده می شوند از کدام دسته انسانهایند؟ به خواب هم نمیدیدم روزی از ساکتین روزگار دفاع کنم. اما در این زمانه پرآشوب چه می توان گفت به کسانی که از صبح تا شب، غلطیده از آغوش یک دروغ در دامان دروغی دیگر، این زاده زشت پیکر روزگارمان را از دستی به دست دیگر می رسانند؟ اخباری موهوم از زبانهایی موهوم به مقاصدی نامعلوم، و شاید نه نامعلوم که جهت پراکنده شدن بسان ابر بر ذهن مردمان تا هوش و عقلشان را برباید. گروهکی که به دنبال نفرت برحق از آن چه که بر ایشان رفته، به ناحق تفنگ بردوش دارند و با پولی از ینگه دنیا به سرزمین مردم خودشان حمله می کنند. آنها شهرهای دیگر ایران را هدف قرار نمیدهند، دست گروه های کرد به کردستان و استان های همجوار، دست تروریستها گروه ریگی به سیستان وبلوچستان و دست تروریستهای کرمان به همان استان می رسد. دیگران دیده و نادیده، دانسته و نادانسته در مقابله با این قتل عام مردم به مرزداران وطن حمله می کنند. و ای کاش که بدانند، و ای کاش که دانسته و تحقیق کرده، بر مبنای مستندی متقن حرف بزنند. از آن سر کشور یا از آن سر دنیا حکم صادر می کنند. مردمی که نقطه بارزشان نادانی است، و نقطه بارزترشان فاش نمودن نادانی شان است از اظهار نظر و اظهار حکم از تمامی عناصر اقتصادی تا معاهدات بین المللی و قراردادهای داخلی و خارجی. و ای کاش که واقعاً در مورد مسائل کشور و مردمان غیرتمند بودند، که بویی از واژه ای به نام غیرت نبرده اند. نه حاضرند که در مورد آن چه اینقدر با خیال جمع حرف می زنند مطالعه کنند، نه حاضرند تحقیق کنند و نه حاضرند اگر خلافی دیده شد مخالفتی کنند، حرکتی از خود نشان دهند و یا کوچکترین بهایی پرداخت کنند.
3- چرا مردمانی که می بینیم، مردمانی که دیده می شوند تا این حد چندش آورند؟ به یاد می آوردم یک تئاتر تلویزیونی که تلویزیون در زمانی قدیم، زمانی که فقط تلویزیون برای دیدن بود، نشان می داد. تئاتر با بازیگرانی ایرانی، موضوعی خارجی داشت و در مورد بردگان و برده داری بود، برده هایی که در یک کشتی در واقع از سرزمین مادری دزدیده شده بودند تا در سرزمین دیگری به بردگی فروخته شوند، به گمانم آمریکا. فکر کنید جماعتی از بردگان اسیر در همان کشتی، از صبح تا شب، لاینقطع توی سر هم بندی هایشان بکوبند میدانید چقدر بدبختید؟ میدانید برده دار از فروختن شما چقدر به دست می آورد؟ میدانید الان در زمین مادری، خورشید در حال غروب است، در حال طلوع است، باران می بارد و شما آنجا نیستید؟ میدانید مادرتان را چطور گرفتند؟ میدانید پدرتان را به کدام مزرعه نیشکر فرستادند؟ زن و بچه تان کجاست؟ شاید هم بخشی از این بردگان، در به اسیری گرفته شدن دیگران مقصر بوده اند، شاید عذاب وجدانی هم آزارشان میداده که به هیچ وجه توجیه کننده زجری نیست که به همبندانشان می دهند بلکه نشان دهنده درون سیاه کردارشان است. در همان روزگار بدبختی، در میان همان بردگان کسانی بودند که دلاورانه جنگیدند و مردند، مرگی سرافراز، مرگی با افتخار. برخی هم بودند که تمام فکرشان را جمع کردند، با تمام دلاوریشان فرار کردند، شاید هم با تلفاتی. حتماً این مقایسه، با کشورما، با زمانه ما نسبتی ندارد، اما ما دیگر از آن بردگان که بدتر نیستیم. در شرایطی که زندگی می کنیم کسانی که کنار گوش ما حرف میزنند، در موبایلهای ما حضور دارند، لحظاتمان را در دورهم نشستن ها پر می کنند آنهایی هستند که نه برنامه ای برای آینده دارند، نه راهکاری برای بهتر شدن ارائه میدهند، نه فهم و شعوری به ما اضافه میکنند، نه اطلاعات درستی به ما میدهند، نه تحلیل کنندگان خوب و بی طرف و علمی ای هستند و نه حاضرند کوچکترین بهایی برای غلبه بر مشکلات اجتماع بپردازند. کار آنها این است که آنچه که میدانیم را به بدترین و شنیع ترین شکل به ما بخورانند. از نظر آنها آزادی و بهروزی امری است که اساساً در این بخش از کره زمین ممکن نیست (فقط در ایران است که!! ایرانی ها ...) به عمر ما که اساساً قد نخواهد داد (چند نسل لازمه که ... ) و در روزهای جدید طرفداری از براندازی بدون هیچ برنامه ای برای فردای آن بجز احتمالاً براندازی مجدد کسانی که با آنها موافق نیستند. کلاً خوشبختی چیزی است که از آسمان نازل می شود و آن هم یک دفعه، چیزی به نام نائل آمدن وجود ندارد. از دیدگاه اینان خارج مملواز آزادی و برابری و انسانیت است و همیشه حسرت آن به دلشان باقی خواهد ماند که چرا خارجی نیستند. و هیچ گاه هم به این سوال پاسخ نمیدهند که چرا این همه انرژی که صرف حلقوم افراد هموطنشان می شود را در راه خارجی بودن صرف نمی کنند. هر کشوری باشد به این همه میزان تلاش حق تابعیت اعطا خواهد کرد. اما ادامه دادن این روش دیگر معنای بی طرفی نمیدهد، وقتی در خانه جنگ است نمیتوان کناره نشست.
4- دیدن زیاد جملات احمقانه، شنیدن توجیه های احمقانه در نهایت از انسان یک احمق می سازد. وضعیت هیئت حاکمه هیچ کشوری ترور را توجیه نمی کند. ظلم شدن به فردی، ظالم شدن وی را نسبت به آدم های بیگناه موجه جلوه نمیدهد که اگر چنین بود تمام گروه های تروریستی جهان مقدس بودند. همه آنها نه از سر سیری، که به انتقام برخاسته اند. همه آنها مورد ظلم واقع شده اند اما جواب این ظلم را با خشونت میدهند، خشونت مقدس، بر انسانهایی بی گناه. هدف آنها، وسیله را توجیه می کند. آنها لشکری نیستند که جوانمردانه رو به دشمن مسلح صف بکشند، مردمانی نیستند که مبارزه مدنی را پیشه کنند، انسانهایی نیستند که با ساختن و آفریدن، با آگاهی بخشیدن و توانمندتر کردن مظلومین انتقام خود را بگیرند، آنها فقط می کشند، در بردی که چشمشان ببیند.
5- چه کنیم؟ جوابی نیست چون یک جواب وجود ندارد. خام ترین جواب این است که یک خط مشی برای خودمان تعیین کنیم و در همان جهت زندگی کنیم و نیز در همان جهت کاری کنیم، چرا که واقعاً ممکن است فردایی نباشد. این زندگی، این گوهره بی بدیل به انسان یک بار داده شده و یک بار هم می گذرد. اما باید چگونه بگذرد؟ همچون یک انسان؟ یا همچون تکه ای متعفن که حتی به درد زباله قابل بازیافت هم نخورد؟ مرداری که خاک پس بزند.