
در عصر تغییرات سریع تکرار مکررات جز ضرر حاصلی ندارد. هر روز را به گونهای آغاز می کنیم که برایمان بدیهی است که تا آخر شب آخرالزمان سر برسد. همه منتظر ضربه نهایی اند. جهان فلج شده، منتظر انقراض نوع انسان است. انسانهای انسان مانده تلاشهایشان را بیحاصل میبینند و از گلدستههای مسجد ندای استغاثه است که برمیخیزد. اردیبهشت ماه است اما شکوفهها با تندبادی سنگین در اهتزازاند و بازیچه میشوند در جریان آسمان. نه خبر قتل، نه خبر غارت، نه خبر زنده زنده سوزاندن آدمیان زیر آسمان آبی در پنجره دید همگان، نه حتی خبر سیل و زلزله تکاندهنده نیست، حتی توجهبرانگیز هم نیست. این جملات بدبینانه نیستند و در واقع چیزی نیستند. ما بر ویرانههای دروغ و شرارت نشسته ایم، ویرانههایی که در لابلای آن استخوان و گوشت خودمان هم خودنمایی میکند.
اکنون ما در تکرار کدام تاریخ بشری ره میسپریم؟ ما مردمان تخدیر شده، تخدیر شده در مخدرهایی که حتی چهره مخدر ندارند، در تخدیر نمایشگرهای کوچکی که به اندازه دستهایمان طراحی شده؟ مردمانی که گله گله به بردگی زور و قدرت درآمدند و گاه با ذوق و شوق به مسلخ بردگی رفتند و هنگامی که صدای قفل آخرین طوق برآمد فهمیدند که دیگر بازگشتی نیست.
و خدایی که دیگر نیست.
در کمتر از صد سال پیش در فلات ایران کرکره حجرهها به نام خدا بالا کشیده میشد. آدمها خودشان را وصل به بیکرانگی میدانستند و برای نزدیکی به آن بیکرانگی پاک از نیکوکاری و پرهیزگاری بهره میبردند. شرح آن که چه شد که انسانی که منطقالطیر میخواند کودک بیهوشی شد که خوشحال است که روز به روز کودنتر میشود تکرار مکررات و بیفایدهتر از بیفایده است. جمع انسانهای انسان مانده روز به روز کوچکتر میشود تا جایی که به جای کشتی نوح زورق کوچکی برایشان در سیل آخرین کافی باشد.
چه کنیم که انسان بمانیم؟
اول آن که هرکاری در مسیر انسان ماندن را عقب ماندگی معنا میکنند. خداپرستی هم بخشی از ارتجاع است که باید به حال کسی که در این تله مانده دل سوزاند. صداها و بلندگوها هم متعلق به وقاحت و بیشرمی است که دریا دریا موج میزند. بپذیریم و نجنگیم که سودی ندارد. همه به خاطر داریم که در چند دهه پیش شعاری همهگیر شد با این عنوان: در آینده کسی که کامپیوتر نداند کور است و بیسواد است. حال میتوانیم ببینیم که کامپیوترها و تلفنهای هوشمند نیازی به دانستن ندارند و استفاده روزمره از آن با کمترین بهره هوشی هم ممکن است. پس میتوان گفت آن شعار برای این بود که مهارتهای معمول مثل خواندن کتاب، نوشتن با دست، نقاشی با قلم و... را از دست بدهیم و حالا مغزی داشته باشیم که به وضوح کوچکتر از گذشته است، به مرض حواسپرتی مبتلا است و بزرگترین مشکلاش عدم تمرکز است. چیزی مثل شروع زوال عقل.
چه کنیم که انسان بمانیم؟
انسانی که در لبه ویرانه ایستاده تنها یک هل کوچک میخواهد تا به قعر چاه فرو رود. برای یک شهر فوق پیشرفته تنها قطع برق کافیست که مردمانش به قبل از دوره نوسنگی کوچ کنند. در این زمان در قاره آمریکا تنها آمیشها زنده خواهند ماند. این که توقع داشته باشیم همه ما از مهارتهای زندگی بین آمیشها برخوردار شویم حماقتی است که از همان ذهن کودن مدرن برمیآید. واقع بین باشیم.
در قدم اول خداپرست باشیم. ایمان داشته باشیم که خالق ما، خالق زمانه ما هم هست، به سوی او برگردیم، درک کنیم که نام هیچ دینی برای ما مایه شفاعت نخواهد شد، بفهمیم که این دنیا کوتاه و گذراست، زندگی کنیم که زندگی انسانی را دریابیم، خدا را در درون خودمان پیدا کنیم، خدا در خلقت ببینیم و از برچسب خداپرست به خودمان نترسیم. بفهمیم که اگر به سوی او برگردیم، اگر ایمان به خدا و انسان مخلوق خداوند داشته باشیم راههایی را خواهیم دید که چشمها بر آن بسته باشد:
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ (مائده 66)
هیچ چیزی فراتر از انسان بودن ما نیست. ادوارد تنر میگوید: حیف است که این فناوریهای درخشان تهدیدی شوند برای هوشی که خلقشان کرده است. البته این فرد در تله پیشداوری عمومی گرفتار است، از نظر او انسان تا قبل از این فناوریهای درخشان بدبخت ذلیلی بوده که در نور شمع مینشسته و ما در عصر طلایی بشریت هستیم. میتوانیم نگاهی بیندازیم به چند اثر کوچک باستانشناسی که از فلات ایران دزدیده شده و در موزههای جهان به نمایش درآمدهاند. تمام اینها بیشتر از یک هزار و گاه بیش از دو هزار سال قدمت دارند. محال است که این آثار بدون فناوری پیشرفته به وجود آمده باشند. اما این فناوریها منقرض شده اند و نمیدانیم چگونه، همانطور که نمیدانیم چطور اهرام ثلاثه با این دقت به وجود آمدهاند: قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ، أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً (سوره غافر)



فناوری بسیار شکننده است، چرا که ابزار است و از خود هویت ندارد. و ابزاری که در راه تباهی به کار گرفته شود تباه خواهد شد و چیزی از آن باقی نخواهد ماند. چون ابزاری که به دقت از آن مراقبت نشود و در مسیر درستی نیفتد.
چه کنیم که انسان بمانیم؟
سلامتی یک انسان، که بر دو پایه عمده خوردن و فعالیت است، مهمترین بخش انسان بودن اوست. سلامتی را بر هرچیز مقدم بدانیم. پرهیزگاری در خوردن و پرداختن به سلامت جسم در سایه فعالیتهای سازنده و مراقبت کننده اولین پایه انسان بودن و انسان ماندن است.
چه کنیم که انسان بمانیم؟
وجه مشترک انسان و خالق انسان، خلق است:
جهان او آفرید این خوبتر ساخت، مگر با ایزد انباز است آدم (اقبال لاهوری)
از فناوریها استفاده مسرفانه نکنیم. هویت یگانه ما در هر چیزی که از ما برمیآید باید حضور داشته باشد. در جهان متزلزل آینده کسانی که بتوانند مستقل باشند، غذایشان، لباسشان، نانشان را خودشان بسازند، در تعمیر ابزارآلات دستی داشته باشند، بتوانند انرژی تولید کنند برنده خواهند بود. جهان آزمندی که هوش مصنوعی میسازد اما حتی این هوش مصنوعی هم نمیتواند به او کمک کند تا از نابودی قریبالوقوعش جلوگیری کند دیگر دست و دلباز نخواهد بود تا از مردمی که بیش از برده برایشان ارزش قائل نیست نگهداری کند. مغز انسان و خلاقیتاش بزرگترین سرمایه اوست و استفاده نابجا از فناوری جز کودنی به همراه ندارد.
احتمال بیماریهای همهگیر با توجه به جنگها و تخریب وسیع محیط زیست و تغییرات اقلیمی بسیار بالاست و محال است که بتوان با این سطح پایین سلامت همگانی درمان مناسبی در سطح وسیع داشت. اگر کسی گوشه کوچکی برای تولید اندک محصول سالم دارد باید در مراقبت از آن در حد توان بکوشد. اگر کسی مهارت عملی دارد، سازندگی دارد، به هنرهای دستی آشناست آن را همچون گوهر قیمتی نگه دارد. از اسراف به هر شکلش باید به شدت دوری کرد:
حباب آسا چنان بر چشمه هستی سبک بنشین
که گر چین بر جبین زد از نسیمی، خیمه برچینی (شهرآشوب)
سبک زندگی سالم، هوشیار و پیوسته در همراهی با بیکرانگی یگانه هستی، آن خداوند بیهمتا، هدف هر روزه باشد که این هدف در همین گوهرهای کوچک پنهان است، گوهرهایی که خود هر یک دریایی فیروزهای اند.
و
چشممان دیگران را ببیند، ما بدون هم، بدون با هم بودن، بدون همدردی و ملاطفت با یکدیگر، بدون مهرورزی به خلقت و همنوع چیزی نیستیم. ارزش ما به فهمی است که فرای منافع و سودمان داریم. ارزش ما به گسترشی است که روحمان فرای مرزهای ذهن و بدنمان می کند. پس دستمان همیشه در پی دستی باشد که برای کمک بلند شده است.
در آخر از حقیقت فرار نکنیم. دیو آز در حال تنوره کشیدن است و همه دیوها را خواهد بلعید.
و در آخر خودش را.