naghmeh_pr
naghmeh_pr
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

فمینیسم، جنبش نفی گریزناپذیر و مصادره بازار


فمینیسم با ترجمه ساده دفاع از حقوق زنان، تقریباً از قرن نوزدهم میلادی پا گرفت. تنها برای توضیح آن کتاب‌ها نوشته اند، تفسیرها کرده‌اند و طیف وسیعی از فعالین اجتماعی یا خود را به این نام خوانده‌اند یا به این نام خوانده شده‌اند. وقتی یک معنی در این طیف وسیع مورد استفاده قرار گرفته باشد توصیف مشخص از آن بسیار دشوار و گاه ناممکن است به‌ویژه که مدعیان بسیار دارد.

خیلی از معانی در وادی مفسرین و فلاسفه مانده‌اند و پا به اجتماع نگذاشته‌اند و یا اگر در اجتماع اثری داشته‌اند یک اثر مستقیم نبوده است. اما اگر معانی تخصصی پا به گستره وسیع اجتماع بگذارند حتماً از کاربرد اولیه خود فاصله گرفته‌اند چرا که اجتماع انسانی هیچگاه یکدست نیست. مثال آن عرفانی است که در قرن هفتم هجری قمری، با درخشش مولانا پا گرفت. نفوذ این عرفان در سطح اجتماع آن را متهم به بی‌عملی و سکون در برخورد با حمله مغولان کرد. برخی بر این باورند که عرفان در زندگی اجتماعی باعث سکون می‌شود چرا که سرمنشاً تمام تحولات و تغییرات و پیشرفت‌ها را در درون انسان می‌بیند و در مقابل برون کاملاً بی‌تفاوت است و رخدادها را هم جبری و هم گذرا تلقی می‌کند. این نظریه موافقین و مخالفین بسیار دارد که هنوز هم با یکدیگر به توافق نرسیده‌اند.

فمینیسم یا جنبش دفاع از حقوق زنان از جوامع مسیحی شروع شد. شاید تکیه بر باورهای عمومی مسیحیت در هر رخدادی به نظر درست نیاید اما حذف چنین باور گسترده‌ای که قرن‌ها تسلط کامل بر فکر و جان و مال مردم داشت در اتفاقات اجتماعی حتماً درست نیست. جنس دوم دانستن زنان، نقص عقلشان، عدم اجازه تملک، نداشتن نام خانوادگی ثابت و هزاران درد بی‌درمان دیگر که ریشه در تفکر مذهبی مسیحیت داشت در مواجهه با انقلاب صنعتی به تقابل مستقیم رسید. البته نه انقلاب صنعتی یک انقلاب یک شبه بود و نه انقلاب صنعتی قادر بود به طور ناگهانی نفس مردسالاری و خودبرترپنداری در مردان مسیحی را بزداید. اما دفاع از حقوق زنان در این برهه از زندگی بشری کاملاً ناگزیر می‌نمود و پس از جنگ جهانی دوم و نیاز به استفاده از زنان در کار خارج ازخانه، به سرعت گسترش یافت و تلاش‌ها تشدید شد. اکنون بسیاری از نیازهای اولیه‌ای که بنیان‌گذاران فمینیسم به دنبال رفع آن بودند برطرف شده، زنان جوامع مسیحی نام خانوادگی خودشان را دارند، اجازه تملک دارند، اجازه حضانت از فرزند دارند و.... گرچه هنوز در کشوری مانند آمریکا حقوق پرداختی به آن‌ها از مردان کمتر است. اما آیا جنبش فمینیسم رنگ باخته یا قدرتش کمتر شده یا تبلیغات برای آن کاهش یافته است؟

اول آن‌که این جنبش با همان ریخت و شکل و قیافه به جوامع غیرمسیحی نیز تسری داده شد. یک تسری تقریباً اجباری که معمولاً با تبلیغ نهادهایی بود که آن‌ها را بین‌المللی می‌نامیم. و استفاده زنان جوامع دیگر از همان نهادها برای پیشبرد حقوق معطل مانده‌ای که در حال مبارزه برای آن بودند. مشکلات این داستان و حواشی آن از حوصله این چند خط بیرون است، فقط ذکر این نکته لازم است که هر راهی که جنبش فمینیسم در جوامع مسیحی پیمود در جوامع غیرمسیحی هم دنبال شد.

دومین مساله که آینده این جنبش را رقم زد و همچنان رقم می‌زند نقطه اجتناب‌ناپذیری آن بود، انقلاب صنعتی و پس از آن سیطره بازار. ابتدا نگاه کوتاهی به اتفاقات اجتناب‌ناپذیر داشته باشیم.

برخی رخدادها، جدا از خوب و بد بودن آن‌ها، اجتناب‌ناپذیرند. مادر سیاوش دختری‌ است که نامش را نمی‌دانیم، اما می‌دانیم هنگامی‌که پدر بیخود از الکلش قصد کشتن وی را داشت از خانه گریخت. او نمی‌توانست از خانه نگریزد، گریز او جدال بین مرگ و زندگی بود. همین اتفاق را در همین زمانه هم ممکن است ببینیم، رخدادهای بسیار دردناکی در خانواده‌هایی که والدین معتاد دارند. لازم نیست داستان اینقدر هول‌انگیز باشد. والدین سخت‌گیر و بی‌منطق، جوامع بی‌منطقی که قانون در آن‌ها هیچ حرمتی ندارد، سازمان‌های آموزشی که هیچ توجهی به بازخوردی که از دانش‌آموزان می‌گیرند ندارند، همه و همه باعث رخدادهای اجتناب‌ناپذیرند. والدین سخت‌گیر ممکن است حرف درستی هم بزنند اما نوع گفتار وکردار آن‌ها که مغایر با شخصیت و عزت نفس فرزندان آن‌هاست صورت مساله را عوض می‌کند. فرزندان به جای این‌که در پی رشد باشند انرژی را صرف دفاع از خود می‌کنند، خودی که دائم در معرض حمله والدی است که از فرزند زور بیشتری دارد. و هرجا که زور جای قدرت بنشیند همین اتفاق می‌افتد، اتفاقی که دوسوی مهم دارد. یک سوی آن دفاع ناگزیر از خود است، و سوی دیگر عقب‌ماندگی از رشد. این سوی دوم است که همیشه مغفول واقع می‌شود چرا که به نظر طبیعی می‌رسد فردی که تحت فشار و ستم قرار گرفته‌ خشمگین باشد، در حال دفاع از خود باشد و رفتارهای عاقلانه از خود به خرج ندهد اما این طبیعی بودن دردی از فرد دوا نمی‌کند. نفی ناگزیر همیشه خلا ایجاد می‌کند، نفی، موجودیت موجود را از بین می‌برد و حفره خالی هیچ‌گاه وجود خارجی ندارد. اگر نفی برای اثبات برنامه‌ای نداشته باشد در لحظه موفقیت توسط قویترین نیرو ضبط خواهد شد. و شوربختانه هر چه نفی ناگزیرتر باشد، هر چه زور و ستم قبل از آن شدیدتر، خشن‌تر و بی‌انعطاف‌تر باشد احتمال ضبط و مصادره توسط قویترین نیرو بیشتر است. چرا که نیروی منفی قبلی اجازه تفکر و رشد را از فرد یا افراد و جامعه گرفته است.

فمینیسم نیز یک جنبش نفی ناگزیر بود، جنبش نفی ستم به زنان و نادیده گرفتن توانایی‌های بالقوه و بالفعل آن‌ها. اما این جنبش به‌طور گسترده از جنبش نفی به جنبش اثبات نرسید و در مرحله نفی ظلم به زنان ماند و ذره ذره به سمت شعار مردانه‌شدن زنان سمت و سو پیدا کرد. جنبش در پی آن شد که آن‌چه که مردان داشتند را به زنان نیز اختصاص دهد حتی اگر ویژگی‌های جنسیتی باشد. جنبش هیچگاه در پی تعریف یک انسانیت مشترک بین زنان و مردان نبود، هیچ‌گاه بر اصول انسانی پافشاری نکرد، و در ادامه هیچ‌گاه تفاوت‌ها را به رسمیت نشناخت و الگوی مردسالارانه را به عنوان غایت هدف خود پذیرفت و هم‌اکنون به نفی زنان رسیده است.

جدا از نظرات رادیکال و تندروی‌های عجیب کسانی که خود را الان فمن می‌نامند فمینیسم در عرضه عمومی اجتماع نیز اثرات وسیعی جای گذاشته است. جنبش نفی ناگزیر توسط قویترین نیرو که بازار در حال گسترش بود ضبط شد، کار خارج از خانه برای زنان نه فقط یک حق، که یک اجبار و یک روش اثبات انسان بودن و مستقل بودن در نظر گرفته شد، انجام کارهایی که تا دیروز قبضه شده مردان بود، کارهایی که خشونت جزو اجتناب‌ناپذیر آن بود، افتخار زنان قلمداد شد و کار به جایی رسید که زن نبودن، یعنی ویژگی زنانه نداشتن یک برتری و توانایی شد. هرج و مرج جنسی که به عنوان نقش برتر مردان تعریف شده بود در بین زنان جای خود را باز کرد و عرصه لباس و پوشش نیز در خدمت آن قرار گرفت. عوارض این هرج و مرج که به تمایلات نامتعارف و رفتارهای غیرمعمول جنسی انجامید هم به سرعت توسط بازار مصادره شد. همجنس‌بازی یک حق تلقی شد، مدیا به صورت گسترده به تبلیغ آن پرداخت و کار به جایی رسید که جزو آموزش مدارس گردید. هیچ‌کسی فکر نمی‌کرد جنبش معصومانه‌ای که برای احقاق حق نان، سرپناه و حقوق مساوی زنان برپا شده بود به چنین سرانجامی برسد.

برای هر بخش این داستان می‌شود شرح مفصلی نوشت اما غرض از این نوشتار تاکید بر این نکته است که جنبش‌های نفی ناگزیر باید بدانند که اگر برنامه‌ای برای اثبات و به دست آوردن نداشته باشند تنها به نقطه رهایی می‌رسند. نقاط رهایی بسیار دلچسب و دلپذیرند، رهایی از هر قید غیرانسانی، فشار، زور و... به انسان حس پرواز می‌دهد، فنر فشرده‌شده وجود را باز می‌کند، اعتماد به نفس را جلا می‌دهد و عمق خشنودی آن به‌قدری است که هر فداکاری را توجیه می‌کند. اما همین نقطه رهایی اگر نداند که نقطه بعدش کجاست در همان نقطه نخواهد ماند که آن نقطه بسیار ناپایدار است و اگر کسی می‌اندیشد که از آن به بعد در رهایی خواهد زیست باید خاطرنشان کرد که رهایی وجود خارجی ندارد. رهایی علیرغم درخشش چشم‌نوازش یک نقطه بسیار ناپایدار است که از طرف قدرتمندترین وکتور موجود در محیط بلعیده می‌شود. اگر وکتورهای متنافر قدرت برابری داشته باشند و نقطه هم تمایل به پایداری داشته باشد ممکن است برای مدتی کوتاه نقطه میانی ثابت بماند اما همین ثابت ماندن از تحرکش جلوگیری می‌کند و نقطه رهایی به نقطه گیرافتادن بدل می‌شود، البته چنین نقطه‌ای تخیلی است و در اجتماع همیشه بخشی نیروها برترند.

و در آخر باید به مفهوم کاملاً نامفهوم آزادی اشاره کرد. آزادی هم در نفی خود، در نفی آزاد نبودن تعریف می‌شود و عملاً تعریف مشخصی از آزادی در دست نیست. اما یک چیز را باید حتما دانست: آزادی حتماً آزاد بودن در راهی است که به آن به اندازه خودمان آگاهی داریم و قصد داریم در آن راه پای بگذاریم. آزادی رها بودن نیست، رهایی آزاد بودن نیست، رهایی به معنای کلمه خود رها بودن است، یک انسان رها فکر می‌کند که آزاد است که به هرجا که می‌خواهد برود. اما وقتی نه آگاهی و نه قصدی برای راه و هدفی خاص نیست یک انسان رها در چمبره نیروهایی خواهد افتاد که با القای حس کاذب آزادی از رهایی او به نفع خویش استفاده می‌کنند و این نیرو در زمانه ما، در حال حاضر چیزی نخواهد بود جز بازار.


انقلاب صنعتیحقوق زنانفمینیسمجامعه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید