در نکوهش چاپلوسی به درازنای تاریخ ادبی مثال و توصیه وجود دارد. توصیه ها از بزرگان دینی شروع می شود و متفکران و اندیشمندان ادبی، تاریخی و ... تا انسانهای عادی را در برمی گیرد. واقعاً مشکل یک چاپلوس چیست؟
گاه حس دلسوزی هم نسبت به یک متملق برانگیخته می شود. نکند او یک طرفدار یا به قول انگلیسی زبانان یک fan ساده لوح است که تنها از سر سادگی و عشق و علاقه است که چنین رفتار و گفتاری را دارد. حتی به داستان شبان و موسی نیز اشاره کرده اند که البته این شوخی و مطایبه است. اما واقعاً اشکال اصلی درچاپلوسی کدام است؟
اگر تمام پیش داوری های معمول در مورد چاپلوسی را کنار بگذاریم که معمولاً همگی به اثر ناخوشایند و بدی مربوطند که به تملق شنونده وارد می شود، نکته مهم دیگری را از لای گرد و غبار غفلت بیرون می کشیم که همانا دشمنی هدفمند است: قصد نابودی چیزی را دارید؟ تملق نامربوط بگویید، چاپلوسی ای بکنید که ربطی به آن موضوع ندارد، گودرز را به شقایق ربط بدهید و گودرز را به عرش اعلی بکشانید. آیا یک دشمن هدفمند اینقدر ضریب هوشی ندارد؟ اینجا دیگر ساده لوحی شنونده است که خودش را به رخ می کشد.
مولانا داستان قشنگی در مورد برزخ و مرگ و درختان دارد و در آن به سوال عایشه از پیامبر در مورد باران اشاره می کند. این داستان یک داستان تاریخی نیست، اصلاً منظور مولانا این نیست، مولانا به باران های لطف و رحمت الهی اشاره می کند، که این باران به زیر ردای پیامبر باریده، در واقع بخش محسوس عالم غیب بوده و قس علیهذا. حالا فکر کنید کسی این داستان را به صورت یک داستان تاریخی و در قالب داستان عاشقانه پیامبر و عایشه بیاورد و از مولانا هم به عنوان سند یاد کند. با علم به این که در عالم اسلام بخشی عایشه دوست اند و بخشی، خصوصاً به دنبال غائله جمل، با عایشه زاویه اساسی دارند. حال چه اتفاقی می افتد؟
عایشه دوستان از خوشحالی پر در می آورند و عایشه نادوستان هم بر سر و سینه می کوبند و مولانا را نفرین می کنند. هیچ کسی هم نه به داستان مولانا، نه به مثل شناسی، نه به نحوه گفتار مولانا، نه به مثنوی و نه به هیچ چیز دیگری توجه نمی کند. آخرش هم ادله می آورند که از اساس داستان تاریخی نبوده و سندیت معتبر ندارد. عایشه دوستان که به جایی نرسیدند و به عایشه ندوستان هم دستاویز جدیدی داده نشد. چه کسی در این وسط متنفع شد؟ کسی که می خواهد مولانا از صحنه ادبی و فکری مخاطبینش حذف شود.
حالا سرمان را برگردانیم و نگاهی به جهانی بکنیم که در آن زندگی می کنیم. جهانی که پوچی و بیهودگی از سر و روی آن بالا می رود و کثرت تنعم جسمانی بخشی را به تهوع کشانده و بخشی دیگر را در حسرت کشته است. و هر دو بخش هم می دانند که در نهایت هیچ چیزی عاید نمی شود، هیچ در هیچ. بخش قدرتمند این جهان گذشته مسیحی دارد، گذشته ای که واقعاً چیزی برای ارائه ندارد هر چند که با موافقت با سقط جنین و ازدواج همجنس بازان سعی دارد خود را با تحولات روز هماهنگ کند. همزمان از مدیا قرائت زیباشناسانه ای از دین مسیحی می بینیم که ریشه در تمایلات تمامیت خواهانه سرمایه داری دارد که به شدت در تلاش است که این حوزه را از آن خود کند. از سریال انگلیسی فادر براون که یک کشیش دوست داشتنی است که به کارآگاهی علاقمند است تا فیلم ها و سریال های شبکه هالمارک که مضامین آن نه فقط تکراری است که انگار یک فیلمنامه است که فقط بازیگرانش عوض می شوند. و وقتی به آپلودرها و سایتهای تورنت نگاه میکنیم که در فاصله زمانی ای کمتر از چند ساعت از این شبکه کابلی گران قیمت، فیلم ها و سریال هایش را در فضای نت می گذارند، می فهمیم که حتماً مخاطبینی هستند که به بهای خرید وی پی ان ها، این محصولات را دانلود می کنند. همه این ها را کنار اسلام هراسی ای بگذارید که چندین دهه است که در غرب به عنوان یک پروتکل دنبال می شود. بهتر است دقت کنیم، این سنی هراسی نیست، شیعه هراسی نیست، حنفی هراسی، حنبلی هراسی نیست، بلکه کاملاً اسلام هراسی است. مثل سیاستی که در قبال ایران پیگیری شده که جمهوری اسلامی هراسی نیست، بلکه ایران هراسی است. و هیچ کدام از این سیاست ها بدون پشتوانه عظیم مالی نیست. حجم این پشتوانه مالی واقعاً از حد درک آدم های عادی خارج است.
حالا اگر شما بخشی از ادیان ابراهیمی پیش از اسلام باشید چه می کنید؟ فکر کنید واقعه تاریخی ای وجود دارد که در آن واقعه تاریخی، پیامبر حقانیت خود را ثابت کرده گذشتگان شما رسماً بی آبرو شده اند. شما چه می کنید؟واقعه را زیر سوال می برید؟ از در و دیوار سند می بارد. خودتان را زیر سوال می برید؟ گذشتگانتان را؟ چه می کنید؟ خیلی راحت، آن واقعه را به چیزی ربط می دهید که اساساً ربط ندارد، اصلاً برای آن نیامده، آن چیزی که شما سعی دارید وصلش کنید مورد قبول بخشی از جامعه اسلام است، اما شما سعی دارید این ربط را به گونه ای پررنگ کنید که روی اصل قضیه سایه بیندازد. دشمنی ای هدفمندتر از این وجود ندارد.
گویند بعد از سقیفه بنی ساعده، ابوسفیان به سراغ علی (ع) آمد و به او گفت: ای علی، بیا تا با تو بیعت کنم که تو جانشین برحقی، و علی (ع) گفت: چقدر کینه تو به اسلام طول کشید ای ابوسفیان....