پیش درآمد
اگر علم را توانایی بشر در کنترل و استفاده از طبیعت بدانیم
متمم قانون اساسی مشروطه بر اساس قانون اساسی فرانسه و بلژیک بود
محمدعلی فروغی دردشتی ملقب به ذکاءالملک
اگرچه در دوران پهلوی تلاش فراوان شد که کل دوره قاجار معادل سیاه ترین دوره تاریخ ایران قلمداد شود هم اکنون میدانیم که بسیاری از وطن دوستان، صنعتگران، بازاریان، دوست داران فرهنگ و ادب و شعر و قلم و حتی عالمین و متفکرین زیادی در آن صد و سی سال در ایران زندگی کردند و خدمات زیادی را به این مرز و بوم نمودند. در این خاک انسانها خیلی در بند زمامداران نبوده اند و ستمکاری حاکمین از دید آنها نیز چیز غیرطبیعی نبود. با همین زمینه فکری، آنها ترجیح می دادند در سایه بمانند و خیلی دیده نشوند تا خواب گرگها آشفته نشود.
پیشرفت های علمی از قرن 18 شروع شدند. استعمار قاره آمریکا از قرن شانزدهم شروع شده بود. استعمار قاره آفریقا و آسیا پس از آن شروع شد و تقریباً همزمان با پیشرفتهای روزافزون علمی بود. و این بدان معنی است که استعمار با قدرت علم به کشورهای مستعمره وارد شده است. این کشورها به علت عقب بودن قوای علمی توان مقابله با استعمار را نداشتند. بعضی از آنها با قدرت اسلحه های به روز آن زمان، که در توان نظامی کشورهای مستعمره نبود، فتح شدند و بعضی با قدرت نرم و نفوذ در قوای حاکمه. اما مرعوب شدن، این عنصر انسانی، در هر دو نوع استعمار به وجود آمد. علم، مثل جادو، مردمان را مسحور و مرعوب خود کرد.
علم چیزی بود که با آن می شد تمام مشکلات را حل کرد و یا حداقل نور جدیدی را بر آن تاباند. انقلاب علمی از همان ابتدا با دین زدایی شروع شد. دین عامل عقب ماندگی، ارتجاع، بدبختی و فقر بود و این تفکر بدون واسطه، از دین قرون واسطایی کلیسا ناشی می شد. وگرنه علوم اسلامی، که زیربنای تمام علوم مدرن هستند از دین باورانی ناشی می شدند که دینشان به هیچ عنوان مایه عقب ماندگی نبود. این حقایق چیزهایی نیستند که نیاز به اثبات داشته باشند. داستان گالیله را حتی کودکان می دانند و دوران طلایی جهان اسلام که از زمان خلفای عباسی شروع شد از بدیهیات تاریخی است. اما هنوز محققی نداریم که بتواند به درستی تحلیل کند که چرا جهان اسلام به محاق تاریکی رفت. اما از نظر زمانی، این فرونشست با برآمدن انقلاب علمی غرب تقریباً به دنبال هم هستند. و این انقلاب علمی استعمار ممالک دیگر و دو جنگ جهانی را در دل خود نهفته دارد.
در همین جا به یک نکته معترضه اشاره کنیم. آن چه که انقلاب علمی در کشورهای مستعمره پدید آورد با آنچه که در کشورهای استعمارکننده به وجود آورد هیچ نسبتی با هم ندارند. در کشورهای استعمارکننده، مصداق بارز ضرب المثل چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا، فرهنگ آن مردمان را جارو کرد. نگاهی به ادبیات قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بیندازید و ببینید که توصیف آنها از زندگی در آن زمان چه بوده است. آن مردمان به طور کامل منقرض شده اند، خودشان، فرهنگشان، نحوه زندگی شان و نیز محل زندگی شان. همه چیز. اما در کشورهای مستعمره، انقلاب علمی یک اسلحه بیشتر نداشت، تحقیر و بدبخت نمایاندن آن مردم.
همانطور که استعمار با قدرت علم وارد کشورهای مستعمره شد، علم نیز همزمان با استعمار به این کشورها معرفی گشت. علم به عنوان یک ابزار قدرت، هیچگاه هدیه ای نیست که به کشورهای فقیر ناتوان هدیه شود، حتی به چنین چیزی فکر کردن هم ابلهانه است، در واقع ابله شدن است، وگرنه به طور معمول کسی نباید چنین فکری کند. اما به ندرت دیده می شود که کسی به این نکته بدیهی توجه کند. این امر مثل اعلامیه حقوق بشر است، فرانسه اعلامیه حقوق بشر را به تصویب می رساند و همزمان کشورهای دیگر را به مستعمره خود در می آورد، بومیان آمریکا را می کشد، سیاهان را به بردگی می گیرد و ... همانطور که بلژیک در آفریقا جنایاتی می کند که هیتلر پیش آنها روسپید است. باز هم به ندرت دیده می شود کسی به این تناقض فاحش بپردازد.
این را تنها می توان با مرعوب شدگی توضیح داد. واژه قبلی که برای این وضعیت روانی بیان شده، الیناسیون است که به معنی از خود بیگانگی است. اما حقیقت قضیه این است که از خودبیگانگی نتیجه مرعوب شدن است. آدمها در مقابل این توانایی مرعوب شدند و خودشان را از دست دادند، خود حقیقی شان را. البته نه همه.
علم و توانایی و قدرت نهفته در آن همه را تحت تاثیر قرار داد. علم به عنوان پاسخی برای همه سوالات، به عنوان درمانی برای همه دردها و به عنوان راهکاری برای همه افراد و جوامع خودنمایی کرد. اما آن چه که کشورهایی که عقب افتاده یا درحال توسعه خوانده می شدند نفهمیدند این بود که توانایی اصلی در تفکر علمی بود و نه خود علم. علم یک وسیله بود و هست، وسیله را می توان برای رسیدن به هر هدفی استفاده کرد، وسیله به خودی خود راهکار نیست، گرچه یک توانایی یا قدرت هست. این توانایی از همان بدو ورود در دو جهت خیر وشر به کار رفته است، خیر آن در مسائل پزشکی بود و نقطه برجسته شر آن بمب اتم. اما تفکر علمی را به زبان ساده می توان اینگونه بیان کرد: بررسی یک مساله بدون هیچ گونه پیشداوری، قضاوت و خرج احساسات همراه با جمع آوری اطلاعات و آمار کافی. سپس طراحی یک راهکار برای حل آن مساله و به دنبال آن پایش آن راه حل در فواصل منظم و بازبینی مجدد آن راه حل تا مرحله آخر حل مشکل. در جوامع عقب افتاده نامیده شده، حتی یک مساله را نمی توان مثال زد که با این نقشه راه، حل شده باشد، البته پس از ورود علم نوین به جهان بشری وگرنه تمام عالمین جهان این فرمول ساده را بلد بوده اند.
ایران نیز از این قاعده و قانون مستثنی نبوده است. نگاهی به تاریخ مشروطه، حال که سالها از آن گذشته، ما را به این نتیجه می رساند. مشروطه، همچنان که از اسمش پیداست، برای مشروط کردن نهاد حاکمیت و آزادی سیاسی، برقراری عدالت و حکومت قانون برپاشد. انسانهایی بسیار عزیز، سالم و صادق با تفکراتی بس عدالت خواهانه و آزادی خواهانه سر به پای آن گذاشتند و تا همین الان هم مبارزات پابرجاست. اما نتایج عملی آن چه بوده است و کل مبارزات و هزینه دهی ها بر سر چه بوده است؟ حقیقت قضیه آن است که برای مشروط کردن نهاد حاکمیت و آزادی سیاسی و نه حکومت قانون و عدالت. در واقع مبارزات به جنگ قدرت کشانده شد و جدای روحی که حاکم بر این مبارزات بوده است ،جسم این مبارزات، جنگ قدرت بوده است، که این بخشی از همان چشم اسفندیار این مبارزات است. برای فهم بیشتر این مساله می توان به درگیری های داخلی احزاب مشروطه خواه اشاره کرد.
قدمی به عقب برداریم و مرعوب شدگی را نظاره کنیم. وقتی از چیزی می ترسید یا وقتی مبهوت چیزی می شوید مثل وقتی شیفته آن هستید و به تبع همان حس، خود را فراموش می کنید. این امر یا سهوی است یا عمدی. سهوی از سر برانگیختگی احساسات است و عمدی وقتی است که آن اتفاق یا موجودیت، شما را تحقیر می کند، شما را کوچک می کند، شما را ناتوان می کند یا ناتوان جلوه می دهد. شما وقتی تاریخ بیداری ایرانیان را می نویسید (قصد نقد این کتاب نیست) در پس زمینه ذهنی شما این است که ایرانیان تا آن موقع خواب بوده اند و شاهانی ساده لوح داشته اند و مردمی از شاهانشان ساده لوح تر که دنباله روی آنان بوده اند. لازم نیست که دوباره تاکید کنیم که همین پیش زمینه غیرعلمی و غیر آکادمیک است و مردم، حداقل در آن زمان، معطل چنین توجیهاتی نبوده اند. هیچ حکمی بدون آمار صحیح، بدون بررسی، بدون پیش داوری و بدون پذیرش امکان تصحیح در بررسی های آینده معتبر نیست. به توضیحات آبراهامیان توجه کنیم که در مورد ظهور طبقه متوسط توضیح می دهد که این طبقه متوسط پس از ارتباط با کشورهای دیگر به مشکلات خود واقف شدند. نکته قابل توجهی است، یعنی آنها در وضعیت زمان خود مشکلی نداشتند و پس از اتفاقات قرن نوزدهم این بود که دچار مشکل شدند نه این که به مشکلات خود واقف شدند. بشر قبل از قرن نوزدهم خنگ و عقب افتاده و بی شعور نبوده است، بلکه در ظرف زمانی خود با سرعتی در خور زمانه اش رو به جلو بوده است. اما ظهور علم جدید این توازن را به هم زد و نیازهای جدیدی به وجود آورد. البته بلاشک، این بخشی از تاریخ بشر است، چیزی نیست که در مقام قضاوت آن را بد و خوب بدانیم. مهم آن است که بدانیم در هر اتفاقی، اعم از کشوری یا جهانی، جای ما کجا بوده است، برخورد ما چه بوده است، چه نتیجه ای گرفته ایم و حالا باید چه کنیم.
به تاریخ قانون اساسی مشروطه نگاه کنیم. نوشتن قانون اساسی در واقع از زمان ناصرالدین شاه شروع شد و اولین آن توسط ملکم خان نوشته شد. ملکم خان بنیان گذار اولین فراماسونری (فراموشخانه) در ایران است. قانون اساسی احتمالاً دو بار دیگر هم نوشته شد، تا به متمم قانون اساسی مشروطه رسید که بر مبنای قانون اساسی بلژیک و فرانسه بود. مشروطه خواهان به دنبال نظامی سکولار مثل اروپا بودند. در مقابل آنها جناحی بود که شیخ فضل الله نوری از چهره های شاخص آن است. شیخ فضل الله نوری به دنبال مشروطه مشروعه بود که اصل دوم متمم قانون اساسی از یادگارهای وی است. اصلی که مقرر میدارد علمای اسلام به قوانین مجلس نظارت داشته باشند. این اختلافات، بنیان جنگ قدرتی بود که مشروطه را تضعیف کرد. در تمامی این جنگ قدرت، هیچ تحرکی در مورد عدالت خواهی عملی نمی بینیم. جدا از آن که همین عدم وجود عدالت، آن کشتارهای دلخراش را به وجود آورد.
افتتاح مجلس شورای ملی سال 1285 بود. محمدعلی فروغی آن زمان سی سال داشته است. وی از مبارزان مشروطه، یکی از افراد مهم در انقراض دودمان قاجار و به سلطنت رسیدن رضاخان بود. وی تا سال 1321 که در تهران درگذشت، چه از نظر سیاسی و چه از نظر فرهنگی کارهای بزرگی برای ایران انجام داد. وی نیز از اعضای فراماسونری ایران بود و با توجه به تالیفات فراوان وی، شناخت این شخصیت نکات کلیدی زیادی در فهم تاریخ آن زمان به ما میدهد. پس از مطالعه نوشته ها و خاطراتش و دقت در کتابی مثل سیرحکمت در اروپا، می فهمیم که هیچ کس خادم مطلق یا خائن مطلق نیست و هر کسی به فراخور توان و درکش از شرایط سعی کرده که بهترین تصمیم را بگیرد و بیشترین تلاش را انجام دهد. شاید امیرکبیر نیز از این داستان مستثنی نیست و نیز مصدق، محمد مصدق نخست وزیر محبوب ایران. محبوب بودن هیچ کس، گرچه قلب انسان را به طپش می آورد، او را از اشتباه مصون نگه نمی دارد. و اگر ما نتوانیم شخصیت های عزیزی که حداقل قلبی سالم و روحی جوانمرد داشته اند را درست ببنیم و نقد کنیم، هم آنها را از دست خواهیم داد و هم دستاوردهایشان را.
به نکته اصلی بازگردیم. بهترین، مفیدترین، کامل ترین و برترین چیزی که در دنیاست برای همگان «ترین» نیست. ترین هر کس ابتدا از شناخت خودش شروع می شود، ابتدا از شناخت ریشه هایش شروع می شود، ابتدا از شناخت هدف اش شروع می شود، ابتدا از مقیاس های کلان اش شروع می شود. اگر کسی خودش را نشناسد مانند آن است که صورت مساله ای را نداند و بخواهد آن را حل کند. این فرد هیچگاه به هیچ راهی پی نخواهد برد. در تاریخ ایران زمین، ایرانیان همواره به دنبال اخلاق، فرهنگ و معرفت بوده اند. ایرانیان هیچ گاه بخشی از زندگی انسانی را نفی نکرده اند، لذت بردن از زندگی را نهی نکرده اند و دنیا را بد نشمرده اند. آنها دنیاپرستی، اسراف، حرص و آز را بد می دانسته اند. ایرانیان خدا و زندگی را ستایش می کرده اند، آنها در زندگی نیک، ستایش خداوندگار را می دیده اند و در زندگی به دنبال معنا، هدف و خداوندگار بوده اند. این، نقشه کلی راه زندگی آنها بوده است. ادبیات ایران، این دژ بزرگ، تسخیر ناپذیر و ارزشمند ایران، به دقت و درستی این نقشه راه را تبیین کرده است. اگر در کشاکش دهر، ایرانیان اعتقاد و باور خود را به این هدف کهنه ناشدنی و زوال ناپذیر از دست نمی دادند تا این حد متحمل خسران و زیان نمی شدند. در همین کشاکش، آن چه که آنها توانستند حفظ کنند با توجه به همین سرمایه عظیم انسانی بوده است. گذشتگان ما، در برخورد با به قول آبراهامیان دنیای بیرون ، اگر قبل از هر چیز به خودشان می نگریستند، به داشته هایشان، حتی تنها به شاهنامه که چکیده باور ایرانیان از خلقت و سیر تاریخی انسان بوده است، تا این حد عذاب نمی کشیدند و هزینه نمی پرداختند. آنها در جنگ قدرت سر یکدیگر را نمی بریدند و در عوض آن، لختی می نگریستند به حرف حقی که طرف مقابل دارد. نه مشروعه خواهانش درد دین داشتند که دین، قرار بود راهی باشد به علم، به دانش، به فهم، به معرفت و به اخلاق. نه مشروطه خواهانش می فهمیدند که پیشرفت چیست که اساس آن پیشرفت در تفکر علمی و شناخت خود و توانایی های خود است. همین الان هم، بخش مهم راه چاره آنان، همین نسخه است.
با همین زنهار، می فهمیم که دروغ، حملات غیر اخلاقی به دیگری به اسم جنگ قدرت سیاسی، نا عدالتی، ناراستی، دزدی و ... است که مشکل اصلی ایرانیان است. جامعه ایرانی شاید از دیدگاه کسی که در جامعه ایران نیست، پاره پاره و چند تکه برسد، اما به راستی یک روح و یک هدف بیش ندارد و آن اعتلای انسانی است. همین است که در یک زلزله، همه را برای کمک به جاده ها می کشاند. همین است که این خاک را این قدر عزیز می کند، همین است که روی همه تجزیه ها و جنگهای نژادی و سیاسی و قومی خط بطلان می کشد که انسانیت و اعتلای اخلاق خدایی، فرای همه اینهاست. همین است که مثالهای فراوانی در تاریخ و اساطیر ایران دارد، همین است که وطن را مادر می کند، وطن را پدر می کند و همه ناراستانی که چهره موجه به خود میگیرند، حتی چهره موجه وطن دوستی، را رسوا می کند. همین است که ایرانیان را متحد و یک پارچه می کند، همان یکپارچگی که از دید خیلی کسان توجیه ندارد و سعی می کنند با مثال های دیگری ایران را گسسته جلوه دهند. ایرانیان، یک پارچه، در کشتن وحشیانه و خائنانه سپهبدشان فریاد کشیدند، و این به خاطر آن بود که آن سردار، انسانی بود اخلاقی و باورمند، هر چند که پس از درگذشتنش، دیگران بخواهند تصویری دیگر بکشند که سودی نخواهد داشت. ایرانیان مثل همه جهانیان، خائنین هم در بینشان دارند که انکار وجودشان دردی از کسی دوا نمی کند. ایرانیان هنگامی به آرامش و سرشاری از زندگی می رسند که رو به روشنی داشته باشند که این راهی است درخشان نه سرمنزلی برای غنودن. چیزی به نام اختلاف بین ایرانیان وجود ندارد اگر خائنین را به کنار نهیم. آزادی برای ایرانیان معنی ولنگاری و بی خبری ندارد که برای فهم آن تنها کافیست به سرخط های ادبیات نگاهی بیندازیم. تعادل و در کنار هم بودن، همدیگر را پذیرفتن، به روی اهرمن یکپارچه بودن، به ایمان و اعتقاد و باور آراسته بودن، همه و همه و همه این است که آرزوی ایرانیان است. اگر چیزی بتواند این آرزو را برآورده کند و اگر چیزی بتواند این آرزو را نزدیک کند خوشبختی به ارمغان خواهد آورد وگرنه روی سترگ و ریخت بزرگ و هیمنه پرسروصدا همین خواهد شد که جهانی را به انقراض می کشاند. علمی به اسم اقتصاد پدید می آورد که با بهره گیری از دانش ریاضی، به کلاشی و سرگردنه بگیری می رسد. تا در سرانجام به گونه ای جیب شما را خالی کند و از شما برده ای به اصطلاح متمدن بسازد که حتی مالک فردای خود نباشید، چه برسد به سقف خانه ای که در آن زندگی میکنید. و جالب تر از آن که از این بردگی خوشحالید، به آن مفتخرید و برای برده بودن و به بردگی رسیدن تلاش هم میکنید. گرچه که نوع نگرش شما، هیچ تاثیری در اصل قضیه ندارد و ماهیت هیچ چیز را عوض نمی کند و پس از گذران دوره توانمندی جسمی به پوچی روان و جسم می رسید و در میگذرید در حالی که دنیا و آخرت را باخته اید.
سرآخر توصیه می کنم برای آراسته شدن به زیور زیبای ادبیات، و در نتیجه آن به گوهر درخشان خودشناسی، به بنیاد فرهنگی توس، سری بزنید و به آن چه که اساتید ادبیات در طبق اخلاص گذشته اند نگاهی بیندازید. بی گمان مبهوت خواهید شد.