در بخش اول به چگونگی شکلگیری نواستعمار در قالب قوانین حقوق بینالملل پرداختیم و سپس در بخش دوم به اصول کلی اقتصادی حاکم بر نواستعمار نگاهی کردیم. حالا به بخش مهمی نگاه میکنیم که مربوط به تک تک ماست، مبارزه ما. ابتدا یادآوری چند نکته:
1- عادی انگاری نکنیم. این که از وضعیت کلی سیاسی حاکم برجهان، تاریخ استعمار و کلیات اقتصادی حاکم و صنعت جنگ هیچ نمیدانیم اما در عوض اطلاعات عجیب و غریبی از روابط پشت پرده داریم که هیچکدام راستیآزمایی نشده عادی نیست. این که پرستش خدای یگانه و فهم حاکم بر جهان هستی را عرفان خاصی میشناسیم که همه قادر به درک آن نیستند عادی نیست. اگر نگاهی به ادبیات کهن بکنید جملاتی از این دست مردی... درویشی... بازرگانی ... و غیره را زیاد میبینید که همه از مردم عادی بودند. این حجم از نادانی در سرزمین ما عادی نیست. دانایی پشتوانه و توانایی ماست. همین است که وقتی به کشور حمله میشود برخی را میبینیم که از قول کسی که خان و مان را ویران کرده و از کشته پشته ساخته جمله نقل میکنند و استناد می کنند. یک نگاه کوچک بکنیم به والاستریت ژورنال:
ترامپ و نتانیاهو با ارسال پیامهای متناقض اما هماهنگ، ایران را فریب داده و ذهنیت آن را از احتمال جنگ منحرف کردند. این عملیات از سکانس "عروسی خونین" در سریال Game of Thrones الهام گرفته شده بود و هدف آن "قتلعام" فرماندهان و دانشمندان ایرانی بود. در لحظه برخاستن جنگندههای اسراییلی، ترامپ در شبکه اجتماعی خود تأکید کرد: «ما همچنان به راهحل دیپلماتیک برای مسئله هستهای ایران متعهد هستیم!»
ممکنست آدمها والاستریت ژورنال نخوانده باشند اما هر آدمی که صاحب چشم و گوش و اندک عقلی باشد میداند که یکشنبه قرار بر مذاکره بود و جمعه به ایران حمله پیشدستانه شده بود!!! حملهای که مغایر قوانین سازمان ملل است. این عادی نیست که شما به حملهور و ویرانکننده خانهتان استناد کنید. عادی نیست. پس برای درست کردن چیزی که عادی نیست تلاش کنیم. که برای برخی تلاش دیر است و برای بسیاری هنوز زمان هست. وقتی سقف خانه روی سرمان خراب شد، وقتی عزیزمان از دست رفت، وقتی آواره شدیم دیگر نمیتوانیم خط قرمز را بفهمیم و با آن زندگی کنیم و مثل بسیاری از دیگران دنبال مقصر میگردیم و مقصری نزدیکتر از خودی نخواهیم یافت. چنین است که وقتی قربانی حملهور هستیم به خودزنی میرسیم. درنگ نکنیم که فردا دیر است.
2- ساز و کاری که جهان در این سیصد سال اخیر (حداکثر سیصد سال) رفته را بفهمیم. به هیچ عنوان نیازی به فهم ریزهکاری نیست و فهم کلی است که گرهی از کار ما میگشاید. نام این ساز و کار را مدرنیته، تمدن اروپایی، سرمایهداری و ... میخواهید بگذارید و فقط نام غرب را حذف کنید. وقتی چیزی را غربی میخوانیم یعنی یک شرقی مقابل آن وجود دارد در صورتی که چنین چیزی وجود ندارد. آن چیزی که ساز و کار مدرنیته خوانده میشود جهان را گرفته و اگر چیزی مقابل آن ایستاده یا نفله شده، یا حذف شده و یا بلندگویی ندارد که صدای آن را بشنویم. حالا خود ما هستیم، باید ببینیم کجای این ساز و کار، که تنها یک ساز و کار نظامی – سیاسی نیست و ساز و کاری است که با سبک زندگی، نگرش به جهان و تصمیمگیری های فردی ما کار دارد هستیم. این ساز و کار دو پایه سترگ دارد: دروغ و حذف دیگران. دروغ که آشکار است و حذف دیگری به معنی روندهایی است که یک برنده و یک بازنده دارد و برنده به مرحله بعدی میرود تا یا بازنده شود یا دیگری را بازنده کند. و آن برنده و بازنده فقط انسان نیستند، تمام اجزایی هستند که با آنها سر و کار داریم. و کل این ساز و کار یک چتر بزرگ دارد که همه اجزا را زیر پوشش خود میآورد: خدایی نیست.
که خدایی نیست، که ما بیهوده بر جهانیم برای دو روزی و لذتی زودگذر که بس که زودگذر است به رنج بیشتر شبیه است. که خدایی نیست و فردایی هم نیست، که مرگ سیاه همه چیز را از ما میگیرد و باید که مرگ را به دیگران بدهیم تا مرگ خودمان به تعویق افتد. که خدایی نیست و پاسخگویی نیست و فردایی نیست...
3- میگذرد. جهان در گذر است، زمانه ما زمانه رنج است و نه لذت. زندگی تکنولوژیک اندکی راحتی میدهد و عظمتی انسانی را میگیرد. هیچکس بر جهان باقی نمانده و همه رفته اند. مهم آن است که چگونه بودهاند و این بودگی چه هویتی به آنها داده است؟ به خودشان، نه به یادی که از آنها باقی مانده است. من اگر انتخاب کنم که جهان سازندهای دارد و این جهان در گذر، برای خلق معناهاست و رنج و شادیاش در گذر است و من باید بیافرینم جهانی از معنا که انتخابهای من است و سرانجام در میگذرم به سوی خالق خویش در جهانی که انتخاب و خواست من است و از هر گونه گزند و نابودی به دور، خوشبختترم یا این که بپذیرم نتیجه یک جهش کور یک جهان کور تصادفی هستم از میمونی که روی درخت بوده؟ و انتخاب هم ندارم و یک جبر طبیعی ام و شان انسانی خود را دور بیندازم و آن را غیر علمی!!! بپندارم و تمام زندگیام صرف مسابقهای شود که انتهایی ندارد؟ و اخلاق هم برایم مقطعی بشود و نسبی و همین بشود که میبینیم. تلی از زباله و جنایت و عفونت روی هم تلنبار بشود که با فناوریهای درخشان به هم وصل شده است. این بدیهیات چیزی است که هر انسانی باید تکلیف خودش را با آن روشن کند، این یک عرفان پیچیده نیست.
فهم و تعیین تکلیف این سه نکته پیشنیاز است، پیش نیاز برای انتخاب چگونه زیستن و مبارزه کردن و مبارز بودن.
ادامه دارد....