" اللهم عجل لوليك الفرج "
سلام رفقا بدون معطلی برم سر اصل مطلب که داستان و تجربه ی امروز چی هست
والا امروز بعد از مدت ها رفتم دانشگاه و داشتم از پله ها میرفتم بالا که یهو سرمو آوردم بالا و حسین رو دیدم کلی باهم خوش و بش کردیم.
حسین گفت: کجا میری ؟ کلاس داری؟
گفتم : آره طبقه 4 با استاد مصدق کلاس دارم ؛ تو چیکار میکنی؟
گفت : من کلاسم تموم شده و میخوام برم خونه.
منم که نمیخواستم تنها برگردم خونه بهش گفتم: وایسا یه نیم ساعت بریم سر کلاس بشینیم بعد باهم برمیگردیم.
اونم قبول کرد و رفتیم بالا که متوجه شدیم استاد عزیز امروز اصلا تشریف فرما نشدن ( خدا میدونه میخواد امتحانو چیکار کنه با اون وضع درس دادن ، از اونجا که میدونم خیلی نگرانید و براتون مهمه بعد از امتحان خبرشو بهتون میدم ? )
خلاصه برگشتیم همکف و گفتیم یکم صبر کنیم ببینیم کسی میاد یه ذره ازش بابت این همه نظم و شرافت کاری تشکر کنیم یا نه که یهو استاد کریمی رو دیدم ?
یه استاده به شدت تو قیافه و مغرور که ادا و اطوار این بانو رو نیسان نمیکشه ( اسم نیسان اومد ، احترام نظامی) از اینا که نمیدونه چیکار کنه که به بقیه بفهمونه : بابااااااااا من خیلی خفنم ?.
رفتم سمتش گفتم سلام استاد
کریمی: سلام ، بدون ماسک با من حرف نزن ( خدایی حق با ایشون بود )
منم سه سوت ماسکو از جیب پشتی کشیدم بیرون ، همینجور که داشت از پله ها با همکارش میرفت بالا بلند گفتم : استاد صبر کنید ماسکو زدم
یه نگاه به پشتش کرد ، تا رسیدم بهش گفت: دو متر فاصله رو رعایت کن!! آخه داداش دو متر؟؟؟؟ مگه میخوای ضربه ایستگاهی بزنی؟ ?
خلاصه بعد از تموم شدن ناز کردنای خانم پرسیدم : این ترم هر کدوم از استادا سوالات امتحان رو به صورت مجزا طرح میکنن یا مشترکه؟؟
کریمی: اسمت چیه ؟ ببینم تو کلاس من هستی یا نه؟
من : نه استاد من دانشجوی استاد مصدق هستم
کریمی ( ناز کن رو دوباره زد به برق ) : نه پس ، من نمیتونم این اطلاعات رو بهت بدم ؛ این اسرار طبقه بندی شدس و امنیت ملی به خطر میوفته و امکان داره....
حس کردم خیلی دیگه داره گنده گویی میکنه وسط حرفش گفتم : ممنون استاد ؛ وسط سخنرانی و ناز کردن هاش برگشتم و از پله ها اومدم پایین تا دید دارم میرم و ادا و اطوارش خریدار نداره یهو گفت: ااا کجا رفتی وایسا بذار بگم بهت
منم که اصلا حوصله شو نداشتم عطایش را به لقایش بخشیدم ( شاهنامه اس مگه ) ، حسین که از دور داشت میدید ، تا بهش رسیدم گفت : حاجی از کارت خوشم اومد ، به خودت احترام گذاشتی .
اونجا بود که حس کردم علاوه بر اینکه حرفش درسته ، کار اون استاده چقدر احمقانه بود که انقدر مغرورانه برخورد کرد. ما هم گفتیم هر چه باد آباد بعدشم اومدیم سوار ماشین شدیم و برگشتیم خونه.
هدفم این بود که بگم غرور خوبه و یه نوع خط قرمز هست اما نباید کاذب باشه و ازش به عنوان وسیله ای برای کلاس گذاشتن استفاده کرد ؛ وسیله ی مناسب برای کلاس گذاشتن اتفاقا احترام به خود هست که میشه گفت غرور عاقلانه رو با خودش همراه داره ، نه غروری که وقتی بشینی بهش فکر کنی یهو به خودت بگی :
تو جمع شون مثل یه احمق بودم.
مثل همیشه ممنون از وقتی که گذاشتید برای مطالعه ی این نوشته واقعا برام با ارزشِ دمتون گرم و موفق باشید❤️.