mohammad nahalneshan
mohammad nahalneshan
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

آیا تو جمع شون مثل یه احمق بودم؟

" اللهم عجل لوليك الفرج "

سلام رفقا بدون معطلی برم سر اصل مطلب که داستان و تجربه ی امروز چی هست

والا امروز بعد از مدت ها رفتم دانشگاه و داشتم از پله ها میرفتم بالا که یهو سرمو آوردم بالا و حسین رو دیدم کلی باهم خوش و بش کردیم.

حسین گفت: کجا میری ؟ کلاس داری؟

گفتم : آره طبقه 4 با استاد مصدق کلاس دارم ؛ تو چیکار میکنی؟

گفت : من کلاسم تموم شده و میخوام برم خونه.

منم که نمیخواستم تنها برگردم خونه بهش گفتم: وایسا یه نیم ساعت بریم سر کلاس بشینیم بعد باهم برمیگردیم.

اونم قبول کرد و رفتیم بالا که متوجه شدیم استاد عزیز امروز اصلا تشریف فرما نشدن ( خدا میدونه میخواد امتحانو چیکار کنه با اون وضع درس دادن ، از اونجا که میدونم خیلی نگرانید و براتون مهمه بعد از امتحان خبرشو بهتون میدم ? )

خلاصه برگشتیم همکف و گفتیم یکم صبر کنیم ببینیم کسی میاد یه ذره ازش بابت این همه نظم و شرافت کاری تشکر کنیم یا نه که یهو استاد کریمی رو دیدم ?

یه استاده به شدت تو قیافه و مغرور که ادا و اطوار این بانو رو نیسان نمیکشه ( اسم نیسان اومد ، احترام نظامی) از اینا که نمیدونه چیکار کنه که به بقیه بفهمونه : بابااااااااا من خیلی خفنم ?.

رفتم سمتش گفتم سلام استاد

کریمی: سلام ، بدون ماسک با من حرف نزن ( خدایی حق با ایشون بود )

منم سه سوت ماسکو از جیب پشتی کشیدم بیرون ، همینجور که داشت از پله ها با همکارش میرفت بالا بلند گفتم : استاد صبر کنید ماسکو زدم

یه نگاه به پشتش کرد ، تا رسیدم بهش گفت: دو متر فاصله رو رعایت کن!! آخه داداش دو متر؟؟؟؟ مگه میخوای ضربه ایستگاهی بزنی؟ ?

خلاصه بعد از تموم شدن ناز کردنای خانم پرسیدم : این ترم هر کدوم از استادا سوالات امتحان رو به صورت مجزا طرح میکنن یا مشترکه؟؟

کریمی: اسمت چیه ؟ ببینم تو کلاس من هستی یا نه؟

من : نه استاد من دانشجوی استاد مصدق هستم

کریمی ( ناز کن رو دوباره زد به برق ) : نه پس ، من نمیتونم این اطلاعات رو بهت بدم ؛ این اسرار طبقه بندی شدس و امنیت ملی به خطر میوفته و امکان داره....

حس کردم خیلی دیگه داره گنده گویی میکنه وسط حرفش گفتم : ممنون استاد ؛ وسط سخنرانی و ناز کردن هاش برگشتم و از پله ها اومدم پایین تا دید دارم میرم و ادا و اطوارش خریدار نداره یهو گفت: ااا کجا رفتی وایسا بذار بگم بهت

منم که اصلا حوصله شو نداشتم عطایش را به لقایش بخشیدم ( شاهنامه اس مگه ) ، حسین که از دور داشت میدید ، تا بهش رسیدم گفت : حاجی از کارت خوشم اومد ، به خودت احترام گذاشتی .

اونجا بود که حس کردم علاوه بر اینکه حرفش درسته ، کار اون استاده چقدر احمقانه بود که انقدر مغرورانه برخورد کرد. ما هم گفتیم هر چه باد آباد بعدشم اومدیم سوار ماشین شدیم و برگشتیم خونه.

نتیجه

هدفم این بود که بگم غرور خوبه و یه نوع خط قرمز هست اما نباید کاذب باشه و ازش به عنوان وسیله ای برای کلاس گذاشتن استفاده کرد ؛ وسیله ی مناسب برای کلاس گذاشتن اتفاقا احترام به خود هست که میشه گفت غرور عاقلانه رو با خودش همراه داره ، نه غروری که وقتی بشینی بهش فکر کنی یهو به خودت بگی :

تو جمع شون مثل یه احمق بودم.

مثل همیشه ممنون از وقتی که گذاشتید برای مطالعه ی این نوشته واقعا برام با ارزشِ دمتون گرم و موفق باشید❤️.

غرورچرااحترام به خودکاریزماتیکارتباطات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید