خیال می کردم اگر با منطق به جهان خیره شوم و با صبر و حوصله به آنچه می گذرد برخورد کنم، دنیا را زیباتر از آنچه دیگران تعریف کرده اند، می یابم.
برای آزمودن این مسئله سکوت کردم...
متنی ننوشتم. کتابی نخواندم و سراغی از هیچ یک از دوستانم نگرفتم. از همه بدتر آن بود که دنیای خیالی خودم را با تجسم یک جهان منطقی از بین بردم.
کاش دستم به آن دیگران می رسید. همان هایی که مدام از زیبایی های جهان منطقی می گویند. همان هایی که معنای تمام و کمال منطق را از بین بردند و به جای معذرت خواهی، فقط به تعریف خود ابداع کرده ی منطقشان می نازند.
دستم به آنها که نمی رسد هیچ، حتی نمی توانم حالیشان کنم منطقی ترین جهان، جهان بی منطق است.
منطقی ترین جهان، هیچ مُردنی ندارد. به جای دسته گلی سر خاک بردن، کافی است فنجانی قهوه آماده کنی، اسم رفتگانت را صدا بزنی و آنها را از هر زنده ای، زنده تر بیابی...
این جهان بی منطق، محدودیتی ندارد. می توانی دوستانی داشته باشی، با دوستانت در فضای سبز و خرم، چای بنوشید و ساعت ها در مورد فلسفه بحث کنید. زنده باد جهان بی منطق
