«هفتۀ پیش پوست ماری را در جاده پیدا کردم. ایستادم، آن را برداشتم و به خانه آوردم. کاملاً سالم بود. آن را مقابل آفتاب به پنجره آویزان کردم و طی چند روز بارها به آن نگریستم. حالا میدانم من هم بهواسطهای، بارها پوستانداختهام. حالا میدانم با این پوست قدیمی چه کنم.»
هرکسی بهواسطهای پوستاندازی میکند. ناملایمات زندگی، بیپولی، بیماری، ارتباطات نادرست با اطرافیان، مرگ عزیزان بهانههایی برای پوستاندازی به ما میدهند.
مشکل این است که پوست قدیمی باوجود ناکارآمد بودن، امن است.
باوجود زیبا نبودن، حاضریم آن را حفظ کنیم چون از تغییر شرایط میترسیم.
ممکن است از تنهایی، از اشتباه کردن یا از بدتر شدن شرایط بترسیم. اما واقعیت این است که تا وقتی پا روی این ترسها نگذاریم نمیتوانیم با دنیای متعالیتر خود روبهرو شویم.
این بخشی از قانون طبیعت است که یا خودمان را برای پوستاندازی آماده کنیم یا به نحوی تسلیم پوست کهنۀ خود شویم و با ناملایمات زندگی خود بسازیم.
فرآیند پوستاندازی هم برای انسان و هم برای حیوانات دردناک است.
باید شرایطی را که تا پیشازاین به دور خود تنیده بودی رها کنی و با شرایطی تازهتر وارد دنیا شوی.
به قول گری زوکاو، بهتر است وقتی شیوههای تفکر قدیمی به سراغتان میآیند، آنها را از خود دور کرده و بهجایی روشن آویزان کنید تا مرتب ببینید و سپاسگزارشان باشید.
پوست قدیمی طبیعی به نظر میرسد چون مدتها با ما بوده است؛
باید این پوست قدیمی خود را در معرض نور آفتاب قرار دهیم تا بتوانیم از پس آن، راه روشنی را که برای آینده انتخاب میکنیم ببینیم.
زندگی مدام تغییر میکند. اگر با تغییر شرایط کنار نیاییم و همراه آن پوستاندازی نکنیم، مردن همزمان با زندهبودن را تجربه میکنیم.
به آخرین واقعۀ تلخ زندگی خود نگاه کنید. انرژی منفی آن را بگیرید و از آن برای پوستاندازیِ سخت و تصمیم برای بازنگشتن به شرایط گذشته استفاده کنید.