ویرگول
ورودثبت نام
ناهید عبدی
ناهید عبدی
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

پاندول امید و ناامیدی

تا همین چند دقیقه پیش برف می‌بارید. فکر می‌کردی تا شب نشده آسمان از خجالت زمین درمی‌آید و حسابی رویش را سفید می‌کند. اما نشد.

به همان سرعتی که باریدن گرفت، یک‌باره تمام شد و فقط سرمایش ماند. بی‌هیچ اثری. بی‌هیچ تغییری.


چند سال پیش مدیری داشتم که درست مثل برف امروز باریدن می‌گرفت. تبلیغ تلویزیونی که می‌رفت آرام و قرارش هم می‌رفت و فردا صبح که (استثنائا) به‌موقع وارد شرکت می‌شد قشنگ می‌فهمیدی چند هزار بار خواب تبلیغش را دیده و بی‌صبرانه منتظر می‌ماند تا مشتریان سینه‌چاک از درودیوار شرکت بریزند و حسابی روی مدیرمان را پیش مدیرترهایش سفید کنند.

اما به همان تندی اولیه، این حس فروکش می‌کرد و فقط سرمای خرج کردن مقداری پول می‌ماند.


دوستی هم داشتم که مدام عاشق می‌شد و فارغ. البته سرعت عاشق شدنش همیشه بیشتر از فراغت‌هایش بود.

هر بار هم انتظار داشتی این عشق تازه، چهرۀ زندگی‌اش را تغییر دهد و رنگ خود کند. اما دیری نمی‌پایید که فقط سردی یک سرخوردگی برایش می‌ماند و دیگر هیچ.


وقتی می‌روی جای آسمان می‌ایستی و به زندگی‌ات نگاهی می‌اندازی می‌بینی زندگی عبارت است از کلاً نوسانی بین امید و ناامیدی.

بین باریدن و قطع شدن.

بین انتظار روسفیدی و تحمل چهرۀ عادی زندگی.

انگار اگر این بارش‌های بیهوده نباشد اصلاً نمی‌توانی زندگی‌ات را فصل‌بندی کنی و نامی برایش بگذاری.


این باریدن‌ها و هیچ شدن‌ها و دوباره باریدن‌ها اگر هیچ ثمره‌ای هم نداشته باشد و تنها برای یک سردی سرخوردگی آمده باشد، حداقل نشانت می‌دهد که امید وجود دارد.


نشان می‌دهد زندگی پاندولی است بین امید و ناامیدی.

ذهن تو به اندازۀ هر بارش قد می‌کشد و بزرگتر می‌‌شود. حتی به اندازۀ سرمایی که بعدش می‌ماند.

هدف باریدن است نه روسفید شدن از بارش و نه همیشه نتیجۀ خوب گرفتن.

همین است که می‌گویند مسیر مهم است نه هدف.


اگر تجربۀ یک‌بار باریدن را داشته باشی احتمال دارد که بازهم تجربه‌اش کنی.

الآن که این‌ها را می‌نویسم باران زده.




امیدموفقیتزندگیتغییرتوسعه فردی
مدرس و مشاور مدیریت Nahidabdi.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید