nahidtaherinahid2
nahidtaherinahid2
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

لطف‌های کوچک باعظمت

در روزمرگی‌های تلخم غرق شده‌ام. در حال فکر کردن به ستم‌هایی هستم که به من روا داشته شده. ناگهان صدای موبایلم می‌آید، همسر برادرم که او را باجی صدا می‌کنم، برایم استیکر قلب بافتنی فرستاده که دو تکه آن همدیگر را بغل کرده‌اند. یعنی من به یادت هستم غصه نخور. کمی بعد، همین خواهر‌خوانده به پسرش آراد که همان برادرزاده شیرین من است، می‌گوید به عمه زنگ بزن و با او حرف بزن. همین تلفن کوتاه، سرزنده‌ام می‌کند.

در خانه مادربزرگ، در حال مراقبت از او هستم که پایش شکسته و توان راه‌رفتن ندارد. از دایی‌هایم غرغر شنیده‌ام و ناراحتم. کمی بعد یکی از زندایی‌هایم می‌آید و با روی خوش با من برخورد می‌کند و بعد از کیفش چند بسته بیسکوییت رنگارنگ درمی‌آورد و می‌گوید اینها را برای تو آوردم. نمی‌توانم بگویم که چقدر از این توجه خوشحال شدم.

گاهی اوقات، به‌خاطر حرف‌های نامربوط و مسخره‌ای که از این و آن می‌شنوم و برخوردهای نامتعارفی که از دیگران می‌بینم، خودم را درمانده می‌بینم. اما اتفاقاتی هرچند کوچک آرامم می‌کنند.





مهربانیزیباییحال خوبتو با من تقسیم کن
دانش‌آموخته رشته مترجمی زبان انگلیسی، مترجم دورکار و همکار با سایت‌های ترجمه آنلاین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید