من هر وقت به عکس ایشون نگاه میکنم به نظرم با چشمانش دریایی از عشق و محبت را به سمت بیننده جاری میکند، آن نگاه نافذ و گیرا که انگار میخواهد بگوید زبانت را نمیفهمم موجود دوپا و بیریخت که فکر ميكني محور جهاني و برترين موجودات عالم. اما اگر چپ نگاهت كنم احتمالا فریاد ناموزونی میکشی و حیف که ذاتا گیاهخوارم و حتی اگر گوشتخوار هم بودم از بین این همه آهو و خرگوش و گوزن مسلما انتخاب خوشمزهای نبودی اما برای تفریح بد نبود اگر هراز گاهی که نزدیکم میشدی، با ژست ببر گونهای میترساندمت و خانوادهام را شاد میکردم اما حیف هروقت چشمم به قیافه شجاعی که به خودت میگیری در حالی که با فروپاشی فقط چند نعره کرگدنی حتی نه؛ یه پا کوبیدن ساده فاصله داری، دلم برایت میسوزد و احساس میکنم همین که از ابتدای خلقت کرگدن آفریده نشدنی خودش به اندازه کافی عقده و حقارت برایت ساخته، حتما توی دلت میگویی حالا حتما لازم نبود کرگدن شاخدار زیبایی باشم همین که کرگدن میبودم هم کافی بود اما خب خلقت است دیگر دست من و تو نبوده و توی بیچاره مثل هزاران موجود بیچاره دیگر شانس کرگدن شدن را نداشتید. حتی بیشاخ! به خاطر همین است که شما موجودات غیرکرگدنی را دوست دارم، آره خب قبول است این یک دوست داشتن از روی دلسوزی است، اما با این همه دوستتان دارم شما هم به طریقه خود زیبایید... احتمالا! راستش را بخواهی منم گاهی اوقات که ککی دوشاخه (همون کرگدن دوشاخ دشت کناری که دارد تمام علفهای زمین را میبلعد، نگاهش کن! انگار تابحال چیزی نخورده با اون دوشاخش!) را نگاه میکنم ته دلم به شاخ دومش رشک میورزم اما راستش را بخواهی به نظرم تکشاخه بودن یه طور دیگری یونیک است، بگذریم توام داشتی نطقی را ارائه میدادی درباره اینکه هر وقت به عکس من نگاه میکنی به چه فکر میکنی که باز مثل همیشه در زیباییام غرق شدی و از خود بیخود شدي و باز هم يادت رفت چه ميخواستي بگویی، گرچه بعيد میدونم با این قیافه بیریخت چیزی جالب توجهای برای گفتن داشته باشی آدمکِ بدبخت...