Naimeam
Naimeam
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

چراغ روشن، چراغ خاموش، چراغ روشن و...

اوایل که آمده بودیم این خانه، فقط یک چراغ آزار دهنده بود که شب‌ها پرده را که کمی کنار می‌زدم تا از ذره آسمانی که از میان ساختمان‌های آجری نصیبم می‌شد لذت ببرم، این یک چراغ روشن بود که هرگز خاموش نمی‌شد بعدتر فهمیدیم خونه مادر آقای همسایه طبقه هفتم است و پیرزن تنها احتمالا شب‌ها از ترسش همه چراغ‌ها را روشن می‌گذاشت. دیگر کمتر آزارم می‌داد اما همیشه منتظر شب‌هاي تعطيلات بودم كه چراغ خاموش مي‌شد. اوایل خرداد بود كه چند شبی دیگر چراغ خانه روشن نبود، چند شب اول حس راحتی خوبی داشتم موقع خواب اما چند شب که گذشت به نظرم این تاریکی نشانه خوبی نبود، و درست بعد از یک هفته آقای همسایه را دیدم با لباس سیاه و فهمیدم چراغ آن خانه برای همیشه خاموش شده است. حس خوبی که چند شب اول داشتم آزارم می‌داد. یک جور عذاب وجدان از راحتی که برایم پیش آمده بود؛ چند هفته‌ای گذشت و یک روز صبح کارگران به جان خانه افتادند، ظاهرا خانه فروش رفته بود و ساکنین جدید می‌خواستند همه چیز خانه را نو کنند حتی دیوارها؛ بعد از گذشت چند ماه حالا از دیروز دوباره چراغ خانه روشن شده است، چراغ‌های جدید و چه بسا پرنورتر! دیروز که از پیاده‌روی می‌آمدم دیدم کامیونی آمده بود و داشت یک‌سری لوازم قدیمی را بار می‌زد و از خرده ریزه‌های توی کامیون و حضور آقای همسایه پایین بار مشخص بود که آخرین نشانه‌های حضور پبرزن را دارد می‌فروشد، تخت تک‌نفره، یک فرش قرمز دستباف و خرده ریزههای قدیمی که احتمالا زمانی ساعت‌ها و یا شاید روزها برای انتخابشان وقت صرف شده بود و حالا وسايل قديمي و جاگيري بودند كه بايد از شر شان راحت شد. ياد اين شعر محمود درويش افتادم كه:

فراموش می‌شوی

گویی که هرگز نبوده‌ای

خبری بوده باشی

و یا ردی

فراموش می‌شوی

اگرچه مرگ جایگزینی نو با کهنه است در این جهان، اما مرگ دیگران، نیست شدن خودمان را یادآور می‌شود اينكه روزي، ساعتي، براي هميشه مي‌رويم و تمام آنچه دوست مي‌داشته‌ايم و به ما تعلق داشته‌اند، حتي تمام آنچه برايش حرص خورده‌ايم را از دست مي‌دهيم و دير يا زود چراغي خاموش مي‌شود و چراغی پس از آن روشن.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید