من ساخته شدم. یک قفس تا چیزهای زیبا درمن نگهداری شوند.
چه درد ناک که مجبورم نماد اسارت باشم و اسیر بکشم.
کسی نمیشنود صدای اشکها و نالههایم را که از درد چیزی که در درونم زندانیست مینالم.
ای پرنده گریه نکن یک روز آزاد خواهی شد.
و اما من همچنان قفس خواهم ماند.
اشک میریزم و برایت آرزوی آزادی میکنم اما چه میشود کرد که خودم مفهوم اسارت هستم.