نعنا مشایخی
نعنا مشایخی
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

همان تراود که دروست!

شیشه را دادم پایین تا کارت پارکینگ را بگیرم. مثل همیشه منتظر دیدن یک چهره ی عبوس بودم که احتمالا یا جواب سلامم را نمی دهد یا اگر بدهد یک "ولمون کن بابا، سلامت دیگه چیه" در لحنش نهفته باشد و با انزجاری که انگار تقصیر من است که پارکینگ جا دارد و او را از لذت گفتن " جا نیست، بفرما" محروم می کنم،کارت را با نگاهی به جایی در دوردست ها بدهد دستم. اما بر خلاف انتظارم با لحنی صمیمی و گرم و با نگاهی که انگار در جنگلی سوت و کور ساعت ها منتظر دیدن جنبنده ای همزبان بوده در سلام کردن پیش قدم شد و بعد از شنیدن جواب سلام من با لحنی گرمتر گفت: "خوش اومدید. عصر خوبی رو براتون آرزو می کنم".

تا لحظه ای که ماشین را پارک کنم داشتم فکر می کردم او قطعا از کودکی آرزوی متصدی پارکینگ بودن را در سر نداشته. الان هم در جایگاهی که بتواند تمام توانایی هایش را به منصه ظهور برساند قطعا نیست. ولی او از زندگی راضی است و این رضایت در تک تک کلمات عادی اش هم هویداست. و این یعنی او یک «خوشبخت» است. ناخودآگاه می توانستم کنارش زنی را مجسم کردم که او را قهرمان زندگی اش می داند و صدای پدر و مادرش را شنیدم که می گویند "پسرمان بینظیر است". شاید هم نه. شاید این همه رضایت خاطر از جایی در درون خودش می آید که اگر اینگونه است حالش جای غبطه خوردن دارد.

او خودش را حتما تمام روز در اتاقک کوچک دلگیر پارکینگ نمی بیند. او خودش را شاید در دشتی، کنار رودی یا همان جایی که دوست دارد می بیند. او شاید همانی باشد که خوشبختی را از بیرون به درون نیاورده. خوشبختی اش راهی از درون به بیرون دارد.

خوشبختیرضایتحال خوب
نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید