حال من به سان حال گوزنی خسته در سرما و دلگیری غروب پاییز بود. کی؟ یه ماه پیش! قبل از دیدار با اهالی پروکسیما.
استارفیلد یه بازی جهان آزاد و ماجراجویانه جذابه که ماموریتهای اکتشافی جذاب و با چالشهای فراوونی رو درون خودش داره. کارآموزش پروکسمیا برای من خیلی شبیه بازی استارفیلده.
چهار هفته از حضور من در سیاره پروکسیما میگذره. در این مدت چالشهای مختلفی رو پشت سر گذاشتیم. از تمرینات انفرادی تا تمرینات گروهی همراه با دوستای فوق العادهای که پیدا کردم، همه و همه اتفاقات جذابی بود که توی این مدت برام افتاد.بذار یه گریزی بزنم به شروع ماجرا.
سکون و عدم پیشرفت عواملی بودن که منو ترغیب کردن به انتخاب مسیر جدید. مسیر ناهموار قبلی به من حس ناکافی بودن رو میداد. جایی که خودم رو به بهترین شکل نشون دادم ولی دیده نشد! تو همین شرایط بودم که دیدم سیاره پروکسیما فرصتی برای نشون دادن بهم داده. در اوج ناامیدی شرکت کردم. طوری بود که میگفتم خب تهش اینم نمیشه دیگه! کار با خیلی چیزا رو هم بلد نبودم پس پیش خودم میگفتم آزمونو میدم. از بیکاری بهتره. ولی شد ? حالا جهان من در سیاره پروکسیما به زیبایی درحال ساخته شدنه.
پامو گذاشتم در دوره کارآموزش وبسیما و یک چالش جدید رو شروع کردم. توی این چهار هفته فهمیدم من چقدر هیچی نمیدونم! یاد گرفتم بنویسم، اونم با اعتماد به نفس بالاتر. پیشرفت خودم رو توی تمرینات دیدم. هر روز بهتر از دیروز بودم. مهمترین اثری که داشت این حس دیده شدنه بود. این که دارم از پسش برمیام.
آیدا و دو زهرایی که هم گروهی من هستن کلی چیز جدید به من یاد دادن و از این که کنارشون هستم به شدت خوشحالم. یاد گرفتم همفکری چقدر میتونه به آدم کمک کنه. بهم یاد دادن رپورتاژ بنویسم. وقتی که دیگه ذهنم کار نمیکردم دستمو گرفتم و تذاشتن ناامید بشم.
برای اولین بار رپورتاژ نوشتم! سیر محتوایی نوشتم، تیتر نویسی رو یاد گرفتم. یادمه اوایل فکر میکردم تیتر باید کوتاه و مختصر باشه. خانم شریفی دوبار ایراد گرفت و حالا فهمیدم چطور باید تیتر بنویسم. خلاصه باید بگم من ابوالفضل یه ماه پیش نیستم. قرار بود آدم بهتری از یه ماه پیش باشم، نه؟ حالا هستم. تلاشگر، با اعتماد به نفس بالاتر و توانمند.
اما دوره چطور بود؟ مثل هر چیزی مزایا و معایبی داره. مزایاش چی بود؟ آموزش درست و اصولی، ویدئوهای با کیفیت و حل تمریناتی که چم و خم کارو یادمون داد. توجه به کار گروهی و همکاری درست هم چیزی بود که توجه منو جلب کرد. همه چیز خود آدم نیست. در تیم، منافع همه به هم گره خورده و اینو کاملا درک کردم. عیبش چی بود؟ بذار تو پاراگراف بعدی بنویسم.
دو خان رستم داریم. یکیش رو گذروندیم و یکی دیگه باقی مونده. تونستم اولین پیچ رو با موفقیت بگذرونم و خب تنکس گاد الات! داشتن اطلاعاتی از سئو توی نوشتن کمک میکنه و نمیشه اینو انکار کرد. اگه من قبلا طراحی وب نخونده بودم، میتونستم بعضی از سوالات رو جواب بدم؟ نه. این ایرادی بود که پیدا کردم! شایدم ایراد نبوده. شاید من اطلاعاتم کامل نیست. نمیدانم.
تو روزهای بدم، وسط فشارهای عصبی که بهم وارد شده، پروکسیما مثل قرص سرترالین بود. منو جدا کرد از کنج ازلت خودم، از سقوط اعتماد به نفسم و …
در کنار تمام این شوق، تمام این شادمانیها، ناراحتم. دو نفر از همراهان عزیزمون رو از دست دادیم. تلخ بود برام. بذار یه چیزی بهتون بگم رفقا، اگه اتفاقی این متن رو خوندین، یادتون باشه که شما تلاشتونو کردین. به خودتون بدهکار نیستین و کلی اتفاقات خوب در انتظارتونه. یه وقت نکنه ناامید بشین!
حس میکنم دیگه چیزی نمونده باشه که بهش اشاره نکرده باشم. اهان! حالا که انقدر آدم بهتری شدم، وقتش نیست بزنم کنار جاده خاکی الانم و استراحتی کنم و خودمو برای مسیر بهتری آماده کنم؟ وقتشه. پس به سوی بینهایت و فراتر از آن.