Narges Naraghi
Narges Naraghi
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

گرافیتیِ فلامینگونوازِ نیمه‌متعصب


هر روز صبح مَرده می‌شینه اون لب، فلامینگو می‌زنه. زنه هم میاد رَختاشو پهن می‌کنه و می‌ره.

امروز دیدم دعواشون بود؛ زنه می‌گفت چرا همه‌ش من باید لباس پهن کنم تو فلامینگو بزنی؟ می‌گفت از فردا من می‌شینم اون لب، ساز دهنی می‌زنم، رَخت‌ها رو تو پَهن کن.

تا قبلش زنه‌رو ندیده بودم. امروز بار اول بود می‌دیدمش. تا چشمِ زنه به من افتاد صدام کرد و گفت بیا از منم عکس بگیر؛ ببین چقدر چینِ دامنم قشنگه. همین‌که این حرف رو زد یه دور چرخید و دامنش باز شد عینِ چرخ‌وفلک. تا دوربین رو برگردوندم سمتش، مَرده غیرتی شد و دستم رو هُل داد. نتونستم از زنه عکس بگیرم.

زنه شروع کرد بدون اشک و هق‌هق حرف زدن: که من تا کی باید زیر پوستهٔ سالم دیوار بمونم؟ خسته شدم از زندگی زیرِ این پوست. می‌خوام بیام بیرون؛ می‌خوام از هوای آزاد تنفس کنم؛ می‌خوام آدما رو ببینم؛ آدما منو ببینن؛ منم حق دارم از مجرای پوسیدگی‌های دیوار دنیای واقعی رو ببینم؛ خسته شدم از زندگی توی امنیتِ مضحکِ دیوارِ سالم.

یکی که داشت از کنار دیوار رد می‌شد رو کرد به زنه و گفت: نگران نباش؛ خودم همین روزا تیشه‌مو میارم؛ یه تیکهٔ پوسیده از دیوار رو می‌کَنم؛ و با قلمِ رنگی نقاشی‌ت می‌کنم.

مرده مدتی بود داشت بلوز می‌زد و دست از فلامینگو کشیده بود. نگاهی که به رهگذر کرد توش قدردانی بود. انگار کم‌کم فهمیده بود پوسیدگیِ دیوار سهمِ همه‌ست نه سهمِ انحصاریِ خودش...

گرافیتیحقوق زنانخیال پردازیتخیل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید