ویرگول
ورودثبت نام
نرگس نقشی
نرگس نقشی
خواندن ۸ دقیقه·۷ ماه پیش

سرگذشت یک قند پارسی در بنگاله*

از حدود ۶ ماه قبل سفر که درباره هند حرف زدیم، هر روز صبح که از خواب بلند می‌شدم ذهنم به صورت تصادفی برای خودش شروع می‌کرد به خواندن یک آهنگی که یادم نیست کجا شنیدم و اصلا چرا شنیدم: «بولی چوریا بولی کنگنا». هند در ادبیات ایران نشانه یک جای دور است که هم خطرناک است و هم معدن سحر و جادو، البته بین ابیات شعرای مسلمان بنیادگرا (که بنیادگرا بودن یک مسلمان در قرن ۷ و ۸ هجری همچین هم چیز عجیبی نیست) هر چقدر هم که شیخ اشراق تلاش خودش را در زمینه تعریف شرق و غرب کرده باشد (!) هند «کفرستان» است. اما برای من هند فارغ از این توصیف‌ها «سرزمین عجایب» است. جایی شبیه همان سرزمینی که آلیس بهش وارد شد: «تقریبا هیچ پاسخی برای سئوال‌ها نیست، اما انقدر سئوال به سئوال‌ها اضافه می‌شود که انسان با خودش می‌گوید همان بهتر که جوابی پیدا نکردم و نمی‌کنم!» سفر به هند شبیه یک هندوانه در بسته است. شبیه یک جعبه که نمی‌دانی چه چیزی در داخلش انتظارت را می‌کشد، هر چقدر هم که برایت تعریفش را کرده باشند. اما این جعبه شعبده‌ای دارد که اگر دل بدهی، ممکن است چنان مجذوبش شوی که نتوانی دل بکنی... .

پنج جاذبه اصلی در هند برای من وجود داشت: ساختمان‌ها، طبیعت، فرهنگ، غذا و به صورت کلی خدا و معبد و مایتعلق به! و اگر برایتان سوال ایجاد شده که ما سفر را از کجا شروع کرده‌ایم، پاسخ مشخص است: با غذا!

ما سفر را هم با غذا به پایان رساندیم. رستوران هتل اوپری در اودایپور آخرین فرصت ما برای خوردن غذای هندی بود. و تجربه بسیار خفن مرغ خامه‌ای.
ما سفر را هم با غذا به پایان رساندیم. رستوران هتل اوپری در اودایپور آخرین فرصت ما برای خوردن غذای هندی بود. و تجربه بسیار خفن مرغ خامه‌ای.


هندی بیا سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم!**

پروازهای ایرانی همیشه در بدترین زمان‌ها و بدترین گیت‌ها هستند. دلیلش هم واضح است، هر ایرلاین به میزانی که هزینه می‌کند در برنامه پروازی فرودگاه قرار می‌گیرد. برای همین این پروازها عموما نصفه شب به مقصد می‌رسند و شما مجبورید صبح فردا را در یک سفر طولانی، از ظهر شروع کنید. به همین دلیل ما ماجراجویی در هند را با رستوران کاوالیتی شروع کردیم و بعد از آشنایی مفصل با هند، فهمیدیم به عنوان اولین مواجهه با این سرزمین عجایب و چیزهایی که قرار بوده در هند تجربه کنیم انتخاب درستی بوده! کاوالیتی یک رستوران نسبتا گران و حدودا ۷۰ ساله در میدان اصلی دهلی نو بود که با چند دقیقه پیاده روی از بازار پهارگنج به آن می‌شد رسید. در و دیوار رستوران پر بود از عکس‌های قدیمی آن میدان در ۱۰۰ سال پیش که حس و حال قدیمی می‌داد. مشتریان رستوران نه خیلی پولدار به‌نظر می‌رسیدند و نه معمولی. قشر متوسط هند آن‌جا بود، با لباس‌های تقریبا مدرن، زنان ظاهرا مستقل و درآمد مکفی برای غذا خوردن در یک رستوران خوب. قشر متوسطی که احتمالا برای برابری، توسعه و حل آسیب‌های اجتماعی تلاش می‌کند و غصه می‌خورد، و من خوب می‌دانم این راه در چنین سرزمین‌هایی دشوار و سخت و ناامید کننده است...

I can eat even spicy than this!

ما غذای تند می‌خوریم؟ بله. ما غذای تند دوست داریم؟ بله. ما در هند به‌دنبال غذای تند بودیم؟ بله. اما اجازه بدهید واقعیتی را مطرح کنم: غذاهای هند آنقدرها هم که فکر می‌کنید تند نیستند. درواقع غیرقابل تحمل نیستند. در هند بنابر اصل همزیستی مسالمت‌آمیز شما نمی‌توانید خیلی غذا با گوشت قرمز پیدا کنید. درواقع غذاها دو دسته‌اند: غذای گیاهی و مرغ. البته در مک دونالد و برگر کینگ همبرگر پیدا می‌کنید، اما همبرگر مرغ! اما معجزه غذا در هند این است که در همه حالت آن خوشمزه است. چه رستوران هتل اوپری در کنار دریاچه اودایپور، چه سمبوسه خیابانی کنار قلعه سرخ آگرا. یکی از خوشمزه‌ترین غذاهایی که در هند خوردم تالی است. هر ایالت تالی خودش را دارد و من یکی از این‌ تالی‌ها را در غذاخوری مسلمانی در کنار تاج محل خوردم. صاحب غذاخوری پرسید اهل کجاییم؟ گفتیم ایران. پرسید چقدر غذا را تند درست کند؟ علیرضا گفت وری اسپایسی و من گفتم مدیوم. صاحب رستوران مدام می‌پرسید غذا چطور است؟ این غیرت هندی‌ها روی غذا و درست خوردن غذا را چندبار دیگر هم دیدیم. خصوصا روی تالی! علیرضا کله‌ای تکان داد و گفت:I can eat even spicy than this !

به گارسون گفتیم bread می‌خواهیم. گفت نان؟ گفتیم آفرین همان. و این نان خوشمزه و زیبا و گرم را آورد.
به گارسون گفتیم bread می‌خواهیم. گفت نان؟ گفتیم آفرین همان. و این نان خوشمزه و زیبا و گرم را آورد.


غصه نخور، خدا زیاده!

هند ۳۶ میلیون خدا دارد. این برای مایی که در فهمیدن امر همین یک خدا هم با هم درگیریم واقعا عدد زیادی است! و جالب است که هر کدام از این خداها تا می‌توانند مناسک و قانون دارند، یعنی حتی محض تفنن یک خدای ساده‌گیر هم ندارند که بگوید چیزی نمی‌خواهم، بروید با هم بسازید!

اولین خدایی به صورت رسمی با او آشنا شدیم خدای سیک‌ها بود. خدای سیک‌ها شاد بود اما درآمد خوبی هم داشت. چپ و راست قربانی و خوراکی بود که به سمتش روانه می‌شد، سر آدم‌ها بدون تبعیض جنسیتی حجاب می‌کرد و مجبور می‌کرد حتی جوراب‌هایت را هم در بیاوری! روی زمین معبد سیک‌ها مثل مساجد مسلمان‌ها فرش بود و در مرکز معبد یک گروه آواز با طبلا در کنار مقبره‌ای حال اجرای دست جمعی دعا بودند. یک آخوند نارنجی پوشی هم جلوی مقبره ایستاده بود گل و غذا و پول می‌گرفت و به پای مقبره می‌ریخت. اما لحظه طلایی آن معبد این بود که موقع بیرون آمدن، یکی از مریدان را دیدیم که جامه دریده و با اشک شوق به سمت خادمان رفت که آب مقدس بریزد روی دستانش. آقای خادم با تحکم بهش فهماند اول روسری‌ات را سرت کن بعد آب می‌ریزم. که البته بله، ظاهرا آسمان همه جا دنیا یک رنگ است!

متاسفانه خدای سیک‌ها با عکس گرفتن مشکل داشت!
متاسفانه خدای سیک‌ها با عکس گرفتن مشکل داشت!


بعد از آن یک معبد هندو رفتیم که ظاهرا پاتوق کاست آقای گاندی بوده. معبد پر از مجسمه خدایان بود و نصف بیشتر زمان را داشتم تلاش می‌کردم به علیرضا اثبات کنم این بندگان خدا(یان!) این مجسمه‌ها را نمی‌پرستند. آن‌ها به افسانه این مجسمه‌ها معتقدند و این مجسمه‌ها یا حیواناتی که در معابد نگهداری می‌کنند، نماد و توتم آن افسانه‌هاست. معبد قرمز و سفید بود با سنگ‌های سرد (بله باز هم مجبور بودیم کفش‌ها را در بیاوریم!) و یک معماری فانتزی و جالب. نکته جالب طرح ستاره داوود در سردر ورودی معبد بود که بعدها فهمیدیم این نماد مغول‌ها بوده و خلاصه، جای رائفی پور خالی که محتوای ده سالش جور جور بود!

از این نوع معبد هندوها در این سفر چندتایی دیدیم. عموما بزرگ بودند و پر از صدا. یک روز در اودایپور سری به جودیش تمپل زدیم و از قضا روز بزرگداشت خانم ساراسودتی (یکی از خدایان زن) بود و همه شاد و خوشحال انگر که مراسم عروسی یکی از اعضای خانواده باشد وسط معبد در حال رقص بودند. خدا را شکر مذهب تنها چیزی است در هند که ظاهرا کاست نمی‌شناسد! در میان معابد هندو، معبد آرکاداشام علاوه بر معماری جذابش یک قسمت جالب داشت:‌ وسایل شناسایی دالای لامای بعدی!

یکی از معبدهای عجیب هندویی که رفتیم معبد هانومان بود. در این معبد  میمون‌ها عزت و احترام داشتند و کاهن معبد هم خیلی با ما احساس صمیمیت کرد و بت بزرگ را نشانمان داد. همه اینها مشکلی نداشت، جز اینکه معبد در میان کو‌ها بود و خوراک آدم ربایی!
یکی از معبدهای عجیب هندویی که رفتیم معبد هانومان بود. در این معبد میمون‌ها عزت و احترام داشتند و کاهن معبد هم خیلی با ما احساس صمیمیت کرد و بت بزرگ را نشانمان داد. همه اینها مشکلی نداشت، جز اینکه معبد در میان کو‌ها بود و خوراک آدم ربایی!


هندوها معتقد به تناسخند و دالای لاما هم از این اعتقاد مستثنی نیست. برای همین روزی که دالای لاما می‌میرد کودکان به دنیا آمده را شناسایی می‌کنند و وسایل شخصی دالای لامای قبلی را به کودک نشان می‌دهند. اگر همه اش را درست تشخیص دهد او همان دالای لاماست که دوباره متولد شده. علیرضا وقتی داشت این را برایم تعریف می‌کرد آخرش گفت که البته اگر بگوییم جامعه آماری ۱۰ نوزاد است و وسایل ۵۰‌تا، حدود ۳۳ درصد احتمال وجود دارد که یکی از این نوزادان همه این وسایل را درست تشخیص دهد. که البته ممکن است بپرسید خب اگر آن بچه بیچاره نخواهد دالای لاما باشد چه؟ یا مثلا پس بقیه بچه‌هایی که در بقیه نقاط جهان به دنیا می‌آيند چه؟ که باید بگویم این‌ها همان سئوال‌هایی هستند که در هند به جای گرفتن جواب به سئوال‌های شما اضافه می‌شوند!

آخرین معبدی که در هند دیدیم، معبد بودایی‌ها بود. ساکت و موکت شده و پر از عود. توقع خاصی هم نداشت، خالی از مجسمه و سر و صدا و صندوق اعانه. فقط یک مجسمه بودا در انتهای معبد بود در حالیکه یک پایش را داده زیر آنیکی پایش و یک چیزی هم با دستش روی هوا می‌خواهد به ما بگوید و متاسفانه انگار پریده‌اند وسط حرفش. که خدا بیامرزد، مرد خوبی بوده.


مساله دین در هند، می‌تواند یک صاعقه باشد وسط باور کسی که خودش را به یک دین باورمند می‌داند. بخواهم دقیق‌ترش را بگویم، آن لحظه که فرد باورمند با واقعیت چیزی جز خدای واحد و حتی ادیان ابراهیمی مواجه می‌شود ممکن است بپرسد برتری باور من به این باور چیست؟ برتری داستان‌های دینی‌ای که من بر اساس آن‌ها پایه‌های دینم را بنا کرده‌ام نسبت به این افسانه‌ها چیست؟ اگر مناسک و آیینی که در کنار دین من رواج دارد شبیه به همین دینی است که آن را گمراهی می‌دانم، پس فرق کجاست؟ نمی‌شود دو رفتار واحد شکلی باشد که از نظر ماهوی متفاوت باشد، اگر شکل دو راه نور و تاریکی با هم فرق نکند، پس خدا روی چه چیز انسان حساب کرده که بتواند عین آدمیزاد یخرجونهم من الظلمات الی النور*** شود؟

و شک، معجزه هند است برای پیدا کردن جواب سوال‌ها. مهمترین معجزه هند برای من.



*شکرشکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود (غزلیات حافظ - غزل ۲۲۵)

**نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم/ سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم (غزلیات شهریار - غزل ۱۰۲)

***«اللَّه ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور.» (سوره بقره - آيه ۲۵۷)

سفرنامه هندوستانادیان در هندوستانسفرنامه هندنرگس نقشیغذای هندی
در همه روزهایی که ماده و قانون می‌خواندم، پایم روی زمین بود و کله‌ام توی هوا. اینجا هم جستارهای کوتاه می‌نویسم از زندگی‌ام.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید