خرده میگیرند که مگر شما چقدر شجریان را میشناسید؟ مگر چند آلبومش را خریدید یا اصلا چقدر شجریان گوش کردید که حالا غمگینید؟ اگر از اینکه اصلا" چرا ما باید با غمگین بودن آدمها و بروز دادنش در صفحه شخصیشان کار داشته باشیم، بگذرم میخواهم شرحی بدهم در وصف این سوگ.
آواز و موسیقی شجریان منحصر به فرد است و همین منحصر به فردی باعث ماندگاریش در بین پدربزرگم، پدرم، من و احتمالا فرزندم است. آواز شجریان موسیقی مهمانی و پارتی و جمعهای تینیجری نبود. موسیقی مسیر سفر و توی مترو و ... نبود، اگرچه خیلیها اینقدر دوستش دارند و اینقدر درکش میکنند که همیشه به آن گوش میدهند اما آواز شجریان موسیقی اندیشیدن است، موسیقی لحظههایی که هیچ چیز برای آرامشدن پاسخگو نیست، موسیقیای برای عمیق شدن، موسیقیای برای احساس لذتی مشترک بین چند نسل.
اولین آشنایی من با موسیقی شجریان به روزهای کودکیم برمیگردد، به شروع شناختم از موسیقی و صبحهای سرد زمستان که بخاری هرچه تلاش میکرد زورش نمیرسید خانه را گرم و ما را بیدار کند و بابا میدانست هیچ چیز به اندازهی یک موسیقی خوب نمیتواند دلیلی برای شروع یک روز باشد، بابا یک سبد مستطیلی داشت که پر از کاستهای مختلف بود و روی خیلی از کاستها با خودکار بیک نوشته شده بود شجریان.
ما یک همسایه مذهبی داشتیم، از همانها که موسیقی را گناه میدانستند و معتقد بودند هر چیز ریتم داری یکی از درهای جهنم را برایشان باز میکند، همسایهمان عادت داشت به نذری آوردن از شله زرد افطار شب بیست و یک رمضان بگیر تا قیمه شب عاشورا، همه را با عشق میپخت و در سراسر محل تقسیم میکرد. مامان میگوید هنوز هم این کار را میکند انگار. یک روز دم افطار این همسایه مذهبیمان زنگ در را زد و یک ظرف حلوا داد دست مامان، مامان هرچه اصرار کرد که بیا چند دقیقه بنشین گفت:"نه بروم که به ربنای شجریان برسم." این دومین حضور پررنگ شجریان در ذهن من است.
در دوران دبیرستان یک دوستی داشتم که سلیقه خاص خودش را داشت، روی میز و گوشه دفتر و هرجایی را که گیر میآورد یک تیکه آهنگ انگلیسی مینوشت و موسیقی مورد علاقهاش را خوانندههای انگلیسی زبان و رپ خوانها تشکیل داده بودند. یک روز آمد پیشم و خواست با بلوتوث برایش نرگس جادو را بفرستم البته نمیدانست که اسمش نرگس جادوست گفت همان آهنگ که گوشش میدهی و خوانندهاش از بازیهای یار و اشک میگوید حالش عجیب بود و انگار پای عشق وسط بود، این سومین مواجهه پررنگ برای من بود.
پدرم مرد فرهنگی متعادلی بود که از موسیقی لذت میبرد، همسایهمان خانم مذهبی بود که معتقد بود موسیقی گناه است و دوستم دختر نوجوانی بود که احساس کرده بود هیچکدام از آن موسیقیهایش نمیتواند تسلیاش بدهد، حالا که دارم این متن را مینویسم دارم علت این حجم سوگ را میفهمم، میفهمم که شجریان موسیقیای برای همه بود، موسیقیای که شاید برای خیلیها یک موسیقی همیشگی نبود، اما لااقل در یک برهه زمانی آنها را به یک خاطره به یک عاطفه یک احساس یا لذت وصل میکند.
حالا مطمئن تر شدهام که شجریان هرگز نمیمیرد و فرزندانم هم حتما" از این موسیقی لذت میبرد.
آقای مرغ سحر یادت تا ابد گرامی خواهد ماند.