نرگس نوشت
نرگس نوشت
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

دنده

امروز صبح خواب موندم هول هولکی حاضر شدم نتونستم حتی صبحونه درستی بخورم از ساعت ۹ تا ۳/۵ بعدازظهر خوابگاه برنگشتم به خاطر کلاسی درد و دارویی که حضور و غیاب نشد بارون و طوفان به پا شد شاخه ی یکمتری درخت کنده شد و درست جلوی پام جایی که یک دقیقه قبلش ایستاده بودم فرود اومد مجبور شدم به خاطر رد شدن و رفتن به اونور خیابون کل خیابونو دور بزنم قشنگترین کفشامو پوشیده بودم که خیس و گلی شدن تمام لباسام خیس و سنگین شده بودن مخصوصا مقنعه ام احساس میکردم گوشهام بی حس شدن باد جوری مخالف میوزید که انگار میخواست منو از جا بکنه دیر رسیدم به سرویس وقتی رسیدم هنوز خیلی دور نشده بود ایستگاه از شدت بارون خیس خیس بود مجبور بودم تو اون وضعیت نیم ساعت تموم روی پا وایستم انگشتای دستم مثل همیشه تو سرما شروع کردن به ورم کردن و در نهایت هم گوشیم خاموش شد و ..... اما من انگار متوجه رخ دادن هیچ کدوم نبودم یا بودم اما برام مهم نبود وقتی که برای جلو رفتن مقابل باد مچاله شده بودم از ته دل میخندیدم وقتی که مجبور بودم خیابونو دور بزنم از شلپ شلپ صدای اب زیر چرخ ماشینا کیف میکردم صدای موزیکو بلند کرده بودمو زیر بارون قدم میزدم حتی اگه میتونستم زیر بارون می رقصیدم! فک میکنم امروز حال و هوای خوبی داشتم همه چیز انگار به چشمم قشنگ میومد همونی که تو میگی،انگار امروز از دنده ی راست بیدار شده بودم میدونی؟ به نظر من چیزی به اسم خوش شانسی یا بدبیاری وجود نداره اما این که روزا از کدوم دنده بیدار شده باشی میتونه خیلی روی برداشتت از زندگی تاثیر داشته باشه پ.ن:اما میترسم، میترسم از روزی که دنده مون بخواد رو برداشتمون از هم دیگه هم تاثیر بذاره

نصف نویسنده نصف دندونپزشک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید