اگر از من بپرسین فرض کن «دیوار» واقعا شبیه به یه دیوار بود، اونوقت چهشکلی میتونست باشه؟ بدون اینکه فکر کنم میگفتم آبی! یه دیوارِ آبی.
اگر بخوایم درنظر نگیریم که من رنگ آبیو بیشتر از همهی رنگای دیگه دوست دارم (که واقعا دوست دارم!)، چیزی که اینجا رو آبی میکنه، آدماشن. آرامش و اعتمادیه که همین آدما تشکیل میدن.
از اولین روزایی که به دیوار اومدم مدت زیادی نگذشته، اما یادم نمیره جدا از شوقی که داشتم، با چقدر ترس و دلهره پامو گذاشتم اینجا. ترسِ اینکه کوچکترین کاری که میکنم میتونه روی زندگی میلیونها آدم توی ایران اثر ــ حتی خیلی کم ــ بذاره.
اما چیزی که بعد از اون اتفاق افتاد، متفاوت از تصورات من بود. دیوار به آدمهاش فرصت تجربههای جدید میده. فرصت اشتباه کردن و مهمتر از همه فرصت یادگرفتن و به چالشکشیدن توانمندیهاشون. چیزی که توی من رفته رفته ترسم رو تبدیل به اشتیاق کرد. از انجام دادن کارهایی که تا به حال نکرده بودم لذت میبردم و افتاده بودم دنبال چیزایی که همیشه آرزوی انجامشو داشتم اما هیچوقت فرصتش نبود. یا شاید جسارت انجامش. حالا جدا از محیط و آدماش، دیوار یه چیز ارزشمند بهم داده بود. اونم نقشی بود که داشتم و هر روز با علاقه باید ایفاش میکردم. اولین جذابیت دیوار برای من شد فرصت یادگیری!
اما دومین چیزی که برام جذاب بود، این بود که بیشتر از هرجایی که تجربهی کار کردن رو توش داشتم، دیوار برای همهی آدماش فرصتهای برابر خلق میکرد. فرصتهای برابر، ارزش برابر، احترام برابر. برابری و برخورد یکسان با تمام اعضا همون چیزی بود که باعث موفقیت میشد. شبیه یک کار تیمی خوب که با موفقیتش همه به یک میزان خوشحال میشن و با شکستش همه به اندازهی هم ناراحت!
امسال تولد ۹ سالگی دیواره و من امسال اولین سالیه که کنار دیوارم. تو این چند ماهی که اینجا بودم فهمیدم این دیواری که ساخته شده، به همین راحتیا خراب بشو نیست! سیستم رو آدماش میسازن و سیستمی درسته که اگر یکی از آدماش کم بشه و یکی دیگه جاشو بگیره، هنوز مثل قبل کار کنه. واسم حتی مهم نیست تولدای قبلی دیوار رو نبودم و تولدای بعدیشو قراره باشم یا نه. مهم اینه چه باشم یا نباشم، دیوار به راهش ادامه میده و همیشه تو ذهنم یه دیوارِ آبی قشنگ میمونه. چیزی شبیه به قشنگ ترین دیوارِ دنیا!