قبول ! تیتر نوشته ی من گول زنکه ولی اول بگم که قرار نیست داستان و زندگی یه بچه کار و بخونید .
قرار تمام تلاش های من برای پولدار شدن و فروش تو سلسله نوشته هام بیان بشه.
قصه فروش برای من تو 10 سالگی شروع شد ...
کل تعطیلات عید داشتم به این فکر میکردم که چه جوری پول توجیبیامو مدیریت کنم که بتونم هم تو هفته 3 بار نوشمک بخورم هم و 2 با بادکنک هلیومی از گرون فروش ترین پیرمرد دنیا که همیشه دم مدرسمون وایمیستاد بخرم،نتیجه ی تموم این فسفر سوزوندن ها شد تاسیس یه شرکت فرضی به اسم (سکه) که کارش جمع کردن کارتن های شیر همگانی مدرسه توسط کارمندام(دانش آموزای بخت برگشته) و فروش اون به دکه بازیافت محل بود....درآمدم خوب بود داشتم سری تو سرا درمیاوردم که مدیر مدرسه زحمت کشید نازنین شرکتمو منحل کرد و این فکر بکر رو ازم دزدید و باهاش پولدار شد.
بعد از دبستان کلاس کار رو بالا بردم ، جینگیل پینگیل های دخترونه از بازار میخریدم هزینه رفت و آمد و سود امو میکشیدم روش با یه قیمت نجومی به دخترهای 11-12 ساله میفروختم اینجا هم ناظم محترم مچم و گرفت و تعهد دادم که دیگه تو مدرسه کسب و درآمد نکنم....نگم براتون که حس پابلو اسکوبار و داشتم و روابرا بودم ولی اون روزای خفن بودن گذشت و من تا 18 سالگی هر شب به این فکر میکردم که بالاخره منم یه روز طلوع میکنم و کارخودم و شروع میکنم پولدار میشم و از زندگی کارمندی که 3 نسل از صادقیان هارو تو باتلاق خودش کشونده راحت میشم ....
تو نوشته های بعدی شروع کار جدیم رو مینویسم.
الان من 21 ساله ام و کارمندم .....