کوچه ی اول: پیش به سوی آرزوی دوچرخه سواری
سلام . اسم من ناروینه . ناروین به معنی انار کوچک هستش. اینجا میخوام لحظات قشنگی که توو سفر بودم و خیلی دوسشون داشتم و تلاش کردم واسه به دست آوردنشون رو واستون بنویسم.
همه چیز به طور رسمی از پاییز 1402 شروع شد. روزی که تصمیم گرفتم در سن 34 سالگی، تبدیل به یه انسان جدید بشم. با خودم عهد بستم و دستم رو روی زانوم گذاشتم و یاعلی گفتم و به سمت آرزوهام حرکت کردم . بجای گفتن ای کاش، به سمت تحول حرکت کردم.
به دنبال ترس های زندگیم با سرعت حرکت کردم. از بچگی عاشق دوچرخه سواری بودم . بزرگتر که شدم عاشق گروهی رکاب زدن . ولی هیچوقت به خودم نمی دیدم که روزی بتونم همراه با یک گروه در سطح شهر، در اوج سرما و گرما، سربالایی ها و سرپایینی ها رو رد کنم و روز و شب و اوج ترافیک، پا به پای پیشکسوتان گروه رکاب بزنم. از اتوبان ها رد بشم، در کوچه پس کوچه های شهر رها بشم و مقصدهای جدید رو کشف کنم. بعدش به خارج از شهر برم و مسیرهایی که با خودرو امکان دسترسی نداشتن، لذتش رو با آدمای مختلف تجربه کنم. از دل جنگل به دل کویر و نمک زار حرکت کنم. با آدمای جدید آشنا بشم و دوستان نابی پیدا کنم. فکرشو نمی کردم که روزی برسه انقدر کنارشون احساس امنیت و آرامش داشته باشم تا چندین شب رو در کنارشون به راحتی زندگی کنم.
قصه از اینجا شروع شد، یه روز بابام یه دوچرخه توی شمال داشت، از اون خسته شده بود و میخواست بفروشتش، منم دیدم بهترین موقع هستش واسه شروع . چون خیلی دوچرخه سواری رو دوست داشتم . یه مقدار واسم بزرگ بود اندازش ولی تونستم باهاش تعادلم رو حفظ کنم . جاهای مختلفی برم . با اون به سر کار میرفتم .
خونمون سهروردی بود ، محل کارم سبلان . محله ی سبلان یه جای فوق العاده شلوغه چه برسه که بخوای با دوچرخه رفت و امد کنی. خلاصه روزای اول تا میرسیدم خونه نیمه نفس میشدم . از شدت استرس و ترافیک.
ولی خداروشکر تونستم به راحتی رفت و امد کنم