من نارمید هدیه ای از طرف خدا برای پدر و مادرم هستم.
خانواده ما کلا 9 نفر هست.
من سه تا داداش بزرگتر از خودم دارم وسه تا هم کوچکتر از خودم .
مامان من خیلی دختر دوست می داشت و هر وقت میخواست زایمان کنه به این امید که این دیگه دختره.
دوره قدیم امکاناتی نبود که قبل از زایمان خانواده متوجه بشن که فرزند اونا دختره یا پسر.
با یه عالمه دعا و درخواست از خدا بالاخره خدا منو به اونا داد.
هر سه ،چهار سالی که از عمرم میگذره یه اتفاقی برام رخ میده که مرگ رو با چشمام میبینم .وهر لحظه احساس میکنم خدا منو از اونا میگیره.
از اینا بگذریم خدایی ،دختر یه هدیه است . من همیشه تلاش میکنم از این هدیه الهی مراقبت کنم.
تمام تلاشمو میکنم که خانوادمو خوشحال کنم.
امروزم به مناسبت روز دختر دوستم منو دعوت کرد بیرون .فوق العاده با درک هست هدفش این بود که منو خوشحال کنه و احساس تنهایی نکنم.چون در حال حاضر پیش خانوادم نیستم.خیلی تنهام.
دوستم لیلی خانم حکم خواهر بزرگتر منو داره ومن همیشه خواهر صداش می کنم.