𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏
𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

«تولدی‌درسرزمین‌ِویرگول»

به نام مناسب‌ترین واژه‌ها

به رسم محبت به نام خدا🤍

سلام، امیدوارم که حالتون خوب باشه؛ بنده بانو ناروئی هستم؛ من عاشق ادبیاتم. این اولین روز حضور من در ویرگوله. من یک انسانم؛
اما یه انسان متفاوت، کسی که خون تو رگاش جاری نیست، بلکه چشمه‌ای از عشق به نوشتن درون رگاش می‌جوشه. دنیا برای من شبیه یه داستان بلنده، یه داستانی که تمومی نداره. من بخشی از این داستانم تو هم بخش دیگه‌ای از این داستانی اما این فکر گاهی گیجم می‌کنه که دنیا داستانه یا رمان یا دلنوشته یا شایدم فیلم‌نامه؟! داستان و فیلم‌نامه بیشتر بهش میاد ولی دلنوشته هم یک جزء از زندگیه. اصلا نویسنده‌ی این داستان ناتموم کیه؟ چطور این همه معلوماتش گسترده‌اس؟ این نویسنده می‌دونه قراره من چطور زندگی کنم، چطور میمیرم و آینده‌ام از چه قراره. آره یه نویسنده تموم رخدادهای درون داستانشو می‌دونه و می‌دونه قراره چه اتفاقی برای هر کدوم از شخصیت‌های داستانش بیفته. راست می‌گفتند نویسنده‌ها ترسناکن ولی کاش که همه‌ی ما آدما عاقبت به خیر بشیم. خب چیکار کنیم که تو این کتاب‌ِ داستان‌ناتمام یک شخصیت مثبت باشیم و آخر قصه‌ی زندگیمون به خوبی و خوشی تموم بشه؟ ما خودمون باید تصمیم بگیریم با سلاح‌هایی که این نویسنده بزرگ بهمون داده(خداوند):به کمک اختیار، که یکی از بهترین داشته‌های هر انسانه. ما اومدیم این‌جا که بجنگیم برای بدست آوردن تموم اون چیزی که حقمونه برای این که مثل کلاغ داستانمون همیشه وسط راه نمونیم نباشیم. شاید بارها شنیدید که قدیمیا همیشه آخر قصه می گفتن: قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید گرچه هیچ‌وقت نفهمیدم چرا کلاغ داستانمون هیچ وقت به خونش نرسید.😂ولی سرگذشت خوبی نداشت و همیشه از کاروان زندگی جا می‌موند و یه درس شد برای دیگران؛ منم یاد گرفتم که همین‌جوری دست روی دست نزارم و به راهم ادامه بدم تا مثل کلاغ قصمون از قطار زندگی جا نمونم. باید به وسیله نعمت‌های ارزشمندی که خدا بهمون داده که ابزارهایی هستند برای رسیدن به مقصد، به راهمون ادامه بدیم و هیچ وقت امیدمون رو از دست ندیم.

به پایان آمد این دفتر

حکایت همچنان باقیست...

 من عاشق ماجراجویی‌ام و شمارو هم دعوت می‌کنم به یه ماجراجویی که قراره این‌جا اتفاق بیفته با حضور من.
من عاشق ماجراجویی‌ام و شمارو هم دعوت می‌کنم به یه ماجراجویی که قراره این‌جا اتفاق بیفته با حضور من.


#روز تولد من در سرزمین ویرگول

تاریخ:۱۴۰۳٫۷٫۱۸


روز تولد من در سرزمین ویرگولداستان ناتماماختیارمقصدکلاغ داستانمون
و‌ سبز‌ خواهی‌‌شد؛ با‌ باریکه‌ کوچکی‌ از ‹ نور › ! - مبتلا به قلم🤍☕
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید