ویرگول
ورودثبت نام
ناصر عزیزخانی نویسنده ،شاعر و پژوهشگر وفعال رسانه
ناصر عزیزخانی نویسنده ،شاعر و پژوهشگر وفعال رسانه
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

خبرگزاري فارس: ناصر عزيزخاني، نويسنده، در پاسخ به رنج‌نامه عليرضا قزوه، يادداشتي را نوشته است

دکترعلیرضا قزوه
دکترعلیرضا قزوه


/يادداشتي از ناصر عزيزخاني/بخند و بسوز و ببار و بتاب «قزوه»

?خبرگزاري فارس: ناصر عزيزخاني، نويسنده، در پاسخ به رنج‌نامه عليرضا قزوه، يادداشتي را نوشته است.

به گزارش خبرنگار فارس، متن كامل يادداشت ناصر عزيزخاني به اين شرح است: وطن ماه تابي وطن آفتاب بخند و بسوز و ببار و بتاب استاد ارجمند دكتر عليرضا قزوه سلام بر شما الان كه اين نامه را براي شما مي نويسم شب جمعه است و صداي خاطره انگيز حاج صادق آهنگران از مدينه منوره در ايران اسلامي پخش است حاج صادق كميل مي خواند حاج صادقي كه صداي او با صداي آرپي چي و توپ و تانك و شهيد و مفقود الاثر و جانباز گره خورده است. صدايي كه روزي مثنوي جان سوز شما را خوانده است: شب است و سكوت است و ماه است و من فغان و غم و اشك و آه است و من شعرهاي شما را حنجره هاي ديگر هم خوانده اند حنجره هاي هنرمنداني مثل استاد عليرضا افتخاري اما من هنوز فكر مي كنم اين شعر شما با آن صداي خاطره انگيز روايتگر روزهاي حماسه است. روزهاي نه سبز و نه سرخ و نه سياه و نه هيچ رنگ ديگر روزهاي رنگ خدا. آشنايي من با شما امروزي نيست شما از شاعراني بوديد كه قبل از آنكه ببينمتان در كلاس درس سرمشق من بوده ايد معلمان من وقت تدريس ادبيات انقلاب به شعر هاي سه شاعر توجه بيشتري داشتند شعرهاي شما و شعرهاي قيصر و شعرهاي سيد حسن و من با اينكه نويسنده بودم نه شاعر در سركلاس هاي شعر حاضر مي شدم به شوق آموختن شعر شما معلمان من مي گفتند و من خودم هم مي ديدم كه جرأت در شعرهاي شما حرف اول را مي زند همان روزها عنوان شاعر اعتراض به نام شما ثبت شد چهره معترض شما بر شعر معاصر به خصوص شعر انقلاب هميشه بي نقاب بوده است شما در سال 67 فرياد مي زديد: فاش مي گويم كه امنيت ندارد شهر ما من چراغ خانه از دست عسس دزديده ايم شما در سال 68 زمزمه مي كرديد: زخم زبان شنيده اي از نا برادران يوسف فداي آن جگر پاره پاره ات اين شعر هاي شماست: از سنگ هاي بيابان خاموش ماندن عجب نيست از ما كه هم كيش موجيم اين گونه ماندن عجيب است و اين اعتراض هاي شما در دهه 60: دسته گل ها دسته دسته مي روند از يادها گريه كن اي آسمان در مرگ طوفان زادها سخت گمناميد اما اي شقايق سيرتان كيسه مي دوزند با نام شما شيادها اين آرزوهاي شماست در سال 65: قسمت نشود روي مزارم بگذارند سنگي كه گل لاله بر آن نقش نبسته و اين هشدارهاي شماست درسال 70 : دوستان نا اميدم دوستان نا اميد آسماني تر ببينيد آسماني تر شويد دغدغه هاي شاعرانه شما پيش روي ماست: داد زد چرا كسي به دادمان نمي رسد دست هاي عاشقانه تا دهان نمي رسد داد زد تمام چيزهاي خوب از شماست نان و عشق و گل چرا به ديگران نمي رسد گفتم آري، آري اعتراض و عشق حق ماست حق مردمي كه دستشان به نان نمي رسد اين شعر مال سال 1370 شماست نه امروز كه «انبوه شاعران تماشا» سنگ مردم را به سينه مي زنند و نه ديروز شاعر مردم بوده اند نه امروز از درد مردم آگاهند. و در كوله بار غربتشان هيچ دلي از روزهاي واپسين نمانده است. شما امروز فحش مي شنويد! چرا كه از ديروز با چهره اي بي نقاب در شعر انقلاب درخشيده ايد آيا اين شما نبوديد كه در سال 68 فرياد مي زديد: آه دنيا باز در مرگ شقايق صبر كرد آه لعنت بر زبان بسته ناقوس ها كو قلمدان صداقت كو مُركّب دان درد حُسن خود را مي نمايانند اين طاووسها كدام شاعر به جرأت شما در سال 68 به جان سالوس و ريا افتاد؟ آيا اين شعر از شما نيست: چهره آيينه ها مان سخت پنهان مانده است پرده برداريد از خوش رقصي سالوسها و اين شعر، شعر سال 86 شما نيست: تنها تو بد نديده اي از واعظان شهر ما نيز در شمار شهيدان تهمتيم پس چرا فحش نشنويد؟ آنها كه امروز از دست شعر هاي شما به ستوه آمده اند ديروز شما را و شعر شما را آيا نخوانده اند و نديده اند؟ نكند آن سالوسها كه زخمي شعرهاي دهه 60 شما هستند امروز در شعرهاي دهه 80 شما بي نقاب شده اند. معلمان من در كلاس درس از شعرهاي شما و قيصر و سيد حسن حسيني صحبت مي كردند و من نويسنده بودم نه شاعر شعرهاي شما را با عشق درس مي گرفتيم در شعرهاي شما چهره پدر من پدري كه هرگز نديدمش پيدا بود.من با تمام وجود مي فهميدم اگر چه شاعر نبودم كه شعر شما به خون پدر من به خون هيچ شهيدي خيانت نكرده است. مي ديدم و معلمانم هم مي گفتند كه قزوه در شبلي و آتش و از نخلستان تا خيابان و از همان مولايي صحبت كرده است كه ويلا نداشت قزوه جرأتمند با شعرهايي كه اگر تاريخ آنها را نگاه كني انقلاب را بهتر مي شناسي : پر طاووس فتاده است به دست مگسان كو سليمان كه نگين گيرد از هيچ كسان ديوها دعوي اعجاز سليمان دارند مرغ پيغام بر ما شده اند اين مگسان تاريخ اين شعر سال 1378 است نه خرداد 1388 اين شعر در حافظه ها، با قيست: هر چند كه در شك شما نيز يقيني ست من مانده ام اين دين كه شما راست چه ديني ست ترانه هاي شما هم فراموش نخواهد شد ترانه اي كه شما براي جانبازان شيميايي سروديد: ما هياي سرخ عاشق توي حوضي از اسيدن دلشون يه دنيا درده كي مي دونه چي كشيدن و دوبيتي هاي شما: تو مثل كوي بن بستي دل من تهي دستي تهي دستي دل من اگر يك ذره بو مي بردي از عشق به دنيا دل نمي بستي دل من و اين دو بيتي كه شعر سنگ مزار شهداست ، شعر سنگ مزار پدر من: خوشا آنانكه جانان مي شناسند طريق عشق و ايمان مي شناسند بسي گفتيم و گفتند از شهيدان شهيدان را شهيدان مي شناسند همين امروز بر سر مزار پدرم آب و گلاب بر اين شعر پاشيدم. و اين رباعي كه آرمان ماست: در عشق نمي توان زبان بازي كرد مي بايد ايستاد جان بازي كرد از خون شهيد شرممان باد مگر با حرمت لاله مي توان بازي كرد پس چرا فحش نشنويد دوست مشترك من و شما مرتضي اميري اسفندقه (مرتضي عزيز) به من مي گفت: از قزوه تعريف نكنيد او از تعريف بدش مي آيد او از تمجيد بدش مي آيد و من وقتي با شما روبه رو شدم ديدم درست است. شما دنبال تعريف و تمجيد نيستيد . اما اين همه فحش شنيدن هم طاقت بالايي مي خواهد. شما در شعر سپيد زرقا شايد اين روزها را مي ديديد: زرقا دگر چه مي بيني كوه را گرگ مي بينم و زمانه را دشنه دزد دگر چه مي بيني ؟ درهاي بسته را مي بينم عنكبوتي ديوانه مي بينم آتش مي تند براي صيد عقاب آري شما فحش مي شنويد شما كه در قطار انديمشك نوشته ايد: آقا! جايي كه لنگه كفش پاي چپ بفروشند سرغ نداريد؟ حالا قطار كهنه انديمشك افتاده در انبار راه آهن تهران تو افتاده اي در گوشه اتاق دو درسه و دست كم صد عصا شكسته اي از اندوه اين شعرها را آن روزها حتي دوستان شما نفهميدند دوستاني كه در تلاش بودند از همان روزها كه شاعر مردم شوند شاعر مردمي و در مسير شاعر مردم شدن دوستان دست و پا قطع شده خود را از ياد برده بودند كه بايد مي بردند و شما بي خيال اين حرف ها جايي ايستاده بوديد كه قطار انديمشك با همه شهيدانش و جانبازانش و مفقود الاثر هايش از آنجا مي گذشت و قصه مي گفتيد: يكي بود و ديگري هم بود وآنكه بود شما بوديد و آنكه بود قطار انديمشك بود در شعرهاي شما در روزگار تلاش شاعران معاصر براي مردمي شدن يك بار ديگر صداي سوت قطار انديمشك پيچيد آن قطار با شعرهاي شما يك بار ديگر برگشت (با بوي سيب و پيراهن يوسف) شما براي آن قطار مرثيه نوشتيد: كجاست قطاري كه شعر مي رفت و قصه بر مي گشت حالا كوه قصه شان را مي گويد با ابر ابر شعرشان را مي بارد بر دشت در خواب خاك هنوز قطار انديمشك مي گذرد آري اينچنين است قطار انديمشك باشعر شما يك بار ديگر در روزگاراني كه ارباب فتنه در پشت پرده نقشه مي كشيدند به راه افتاد و شما حركت اين قطار را ترسيم كرديد: بي آن همه سوار زخمي وتن ها چگونه برگردد اسلحه را گذاشتند بر شقيقه اش گفتند باز گرد باز نمي گشت از يال هاي قطار خون مي چكيد استاد بزرگوارم دكتر عليرضا قزوه رنج نامه شما را در روز نامه كيهان ديدم، خواندم و بيشتر از آنكه غمگين شوم متأسف شدم براي آنها كه شاعري مثل شما را فحش مي دهند و اصرار دارند كه شاعر هم هستند. من جرات كردم وبي اجازه براي شما نامه نوشتم و دراين نامه يك بار ديگر تا آنجا كه توان بود شعرهاي شما را مرور كردم. شعرهايي كه امروز وقت بررسي دوباره آنهاست. من نامه نوشتم براي شما تا اين نامه در كنار ناجوانمردي هاي امروز دوستان و دشمنان شما به يادگار بماند. معلمان من به من درس داده اندكه (متن باقي مي ماند. پس به متن نگاه كنيد نه پديد آورنده متن) آنها كه امروز به شما فحش مي دهند آيا مي توانند متن شما را نديده بگيرند ؟ بي انصافي است. اين شعر هم از شماست شعري كه من آن را خيلي دوست دارم و اين روزها زمزمه مي كنم: من از جهان شما چيزي نخواسته ام هم اينكه زير سايه باران ها جايي براي شعر گفتن من باشد كافيست به قدر يك دو وجب جا هم براي مردن در طوفان ها با يك عالمه حرف و درد بايد نامه ام را به پايان برسانم من نامه ام را از مدينه شروع كردم و دلم مي خواست كه با چند بيت از تركيب بند عاشورايي شما تمام كنم اما اجازه بدهيد باشعري ديگر نامه را به پايان ببرم من تركيب بند عاشورايي شما را در عرفه امسال با خود به كربلا خواهم برد و در حرم حضرت ابا عبدا... الحسين (ع) خواهم خواند و با تمام وجود براي شما دعا خواهم كرد. پس اجازه بدهيد نامه من با شعر ديگري از شما به پايان برسد شعري كه مثل همه شعرهاي ديروز شما كه امروز تعبير شد، فردا تعبير خواهد شد و آن فردا به گفته خدا و پيام آوران و امامان معصوم دور نيست كه بسيار هم نزديك است: بهارهاي شگفتي در راهند فردا گلي مي شكفد كه بادها را پرپر مي ارادتمند-ناصر عزيزخاني تهران انتهاي پيام/م

شاعر _ نویسنده #دکتری روانشناسی بالینی از دانشگاه آکسفورد انگلستان _#دکتری روانشناسی عمومی از دانشگاه تهران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید