(این یادداشت در هفته نامه پنجره که ویژه امیری اسفندقه است در شماره 14 روز شنبه 18/۰۷/۸۸ منتشر شده است)
بامرتضي اميري اسفندقه سالهاست كه آشنايم من و خواهران و برادراني كه شايد امروز خيلي از آنها همان طور كه مرا نصيحت مي كنند و احياناً قبول ندارند او را هم نصيحت كنند و قبول نداشته باشند.
مرتضي اميري اسفندقه آموزگار ادبي من بوده است به قول خودش آموزگار بي كلاس.
حتماً هر دانش آموزي از معلمش خاطراتي دارد و چيزهايي ياد گرفته است من هم از او خاطرات فراواني دارم و مطالب بسياري آموخته ام.
تلاش مرتضي اميري اسفندقه تا آنجا كه به ياد دارم تدريس يك متن خاص نبود او تلاش مي كرد و با تمام وجود كه به متن زندگي ما راه پيدا كند و در اين راه از هيچ مطلبي روي گردان نبود. بيدار ماندن تا صبح ، قدم زدن با ما تا صبح، پابه پاي ما چپ و راست خنديدن و گريستن و حتي سيلي خوردن و دشنام شنيدن.
اميري اسفندقه اصرار داشت تا با دانش آموزان خود دوست شود و معتقد بود كه در اين دوست داشتن ها است كه آموزش و پروش معنا پيدا مي كند.
آنچه كه از كلاس هاي مرتضي اسفندقه آموخته ام دو چيز آن اين روزها بسيار به دردم مي خورد اين روزها كه من پس از يك مدت طولاني قلم به دست گرفته ام و درباره اتفاقات دهمين دوره رياست جمهوري چيزهايي مي نويسم.
آن دو چيز اين است كه هيچ وقت در مسير انجام مأموريتم و تلاشم از هيچ زخم زباني آزرده نشوم به خصوص اگر آن زخم زبان از ناحيه دوستانم باشد و ديگر اينكه از نصيحت دوستان هم رنجيده نشوم و رفاقتم را با همكلاسي هايم به هيچ قيمتي به هم نزنم. از مرتضي آموختم كه خواهران و براداران هم كلاسي ام را دوست داشته باشم حتي اگرآنها اصرار به دشمني داشته باشند، من ديده ام كه مرتضي اسفندقه آموزگار من بارها توسط دانش آموزانش نصيحت شده است و خنديده است و متلك شنيده است و خنديده است و مسخره شده است و خنديده است و ... خنديده است.
اين روزها با يادآوري آن خنده هاي مرتضي در برابر آن طعنه ها و متلك ها و باز هم پافشاري بر سر اصول آموزگاري من هم قوت مي گيرم مرتضي گفت: اگر قلم به دست گرفته اي تا براي پدر شهيدت بنويسي منتظر تشويق نباش بلكه بر عكس طعنه ها را به جان بخر و نهايتاً از تعريف ها و طعنه ها بگذر و فقط بنويس چون در نهايت اين نوشته هاست كه باقي مي ماند نه طعنه ها و تعريف ها مرتضي مي گفت : پدر تو ديروز تفنگ به دست گرفت تا امروز قلم از دست تو نيفتد. اين روزها خوشبختانه بازار تعريف ها سرد است و بازار طعنه ها گرم و من به عنوان يك دانش آموز ادبي شاهد آنقدر از معلم و دوستم و بردارم مرتضي ياد گرفته ام كه از طعنه ها و تعريف ها بگذرم و فقط بنويسم.
معلم من اميري اسفندقه نه دنبال شهرت بود نه درگير سياست اما با تمام حواس متوجه اتفاق هاي جاري از بارش باران گرفته تا هياهوي خيابان من هم به ياد او اين روزها حواسم را بيشتر جمع كرده ام و
مي كنم كه نكند خداي ناكرده پشت پا به رفاقت بزنم به هيچ قيمت ...
نمي دانم از هم كلاسي هاي من كه مرتضي اسفندقه روزي روزگاري آموزگار آنها بوده است چه كساني امروز او را هنوز دوست دارند و چه كساني با او دشمنند اما مطمئن هستم كه براي او هيچ فرقي نمي كند او با تمام وجود دوست داشت و اين دوست داشتن را بي كلاس به ما منتقل مي كرد. من هم اين درس اول و آخر او را پيش چشم دارم مي توانم با جرأت بگويم كه مرتضي اميري اسفندقه هيچ وقت جناحي نبوده است و اگر روزي بتوانم جناحي براي او بتراشم آن جناح بي شك عشق خواهد بود، من و هم كلاسي هايم كه امروز خيلي از آنها پزشكندو مهندس واستاد دانشگاه و ... با مرتضي اميري اسفندقه هم كلاس بوده ايم در خيابان ها قدم زده ايم تا دير وقت و من اين قدم زدن ها را فراموش نكرده ام و نمي كنم او در قصيده واره اي كه به ما فرزندان شاهد تقديم كرده است خطاب به ما گفته است :
نه چپ و نه راست نه چه و چه ها
فارغ از كه فارغ از كه ها شما
مهرهاي داغ ديده ي سجود
جانماز هاي بي ريا شما
همين براي من كافي است، بهزاد بيگلي و برادرم مرتضي حنيفي هم اي كاش خاطرات خود را از مرتضي مي نوشتند.
مرتضي اميري اسفندقه معلم من است معلمي كه به خانه پدري من در ابهر هم آمده است و بر سر مزار پدربزرگم در يك غروب سرد باراني با من فاتحه خوانده است. و كوچه به كوچه با من تاب خورده است و در شب دي ام خيلي ناگهان حاضر شده است و رقصيده است (آن شب زلزله هم آمد) و هنوز هم هر وقت به او مراجعه مي كنم آغوش دوستي او باز است.
دلم نمي آيد كه اين نكته را و اين درس را از مرتضي ناگفته بگذارم ، مرتضي مي گفت : وقتي كه مردان بزرگ در صحنه هستند و درست كار مي كنند ما در صحنه نيستيم زماني ما را به صحنه بياوريد كه قرار است به جاي گل، گلوله بر سرمان بريزند اين به صحنه آمدن در گلوله باران تهمت و طعنه هيچ سخت تر از روي مين رفتن نيست. معلم گوشه گير من مرتضي اميري اسفندقه اين روزها بيشتر از آن روزها در صحنه حاضر است. اميدوارم نه گل دوستي و نه گلوله هاي طعنه او را از مسير دور نكند اين هم نصيحت من.
و حرف آخر اينكه مرتضي مي گفت: ما كم آورده ايم ، ما كم مي آوريم شهيدان مددی.
با درود ودعا-ناصر عزیزخانی