چند روز پیش در جلسهای کاری، طرح ۹۰ روزهی یک کسبوکار را ارائه دادم. مدیرعامل بعد از خواندن، جملهای گفت که ذهنم را درگیر کرد:
«بگذارید این را به کسی نشان بدهیم که عمیقتر است.»
از همان لحظه، پرسشی مدام در ذهنم چرخید: این عمق را چطور میسنجند؟
آیا به سن و سال ربط دارد؟ به مدارک دانشگاهی؟ به رزومهی شغلی؟ یا به اینکه مشاور باشد و در شرکتهای بزرگ کار کرده باشد؟
واقعاً نمیشود یک آدم ۳۵ ساله عمیق باشد؟ یا ما گرفتار همان اثر هالهای شدهایم؛ خطایی که باعث میشود یک ویژگی مثبت، همهی برداشتهای دیگر را تحتتأثیر قرار دهد.
خیلی وقتها کسانی که «عمیق» به نظر میرسند، شاید فقط یک کار را سالها تکرار کرده باشند. مثل ضربالمثل «پول، پول میآورد»؛ در کسبوکار هم همینطور است: یکبار اسم در میکنی، بعد اسم خودش کار میآورد. در میان ده پروژه، دو تا موفق میشود و همین کافی است برای ساختن اعتبار.
یاد آزمایشی میافتم: دو ظرف با توپهای قرمز و آبی. انتخابهای اول تصادفیاند، اما از یک جایی به بعد، وقتی یک رنگ غالب شد، شانس انتخابش بیشتر میشود. دیگر چندان تصادفی نیست.
در مشاوره هم همین است: کسی شبکهی اجتماعی قوی دارد، مدام دعوت میشود. بعد بقیه که میبینند او همهجا هست، خودشان هم دعوتش میکنند. از یک جایی به بعد، مهم نیست چه میگوید؛ مهم این است که «او»ست.
امروز میخواستم همین را بنویسم: عمق داشتن همیشه به سابقه، دستاورد یا شبکهی اجتماعی ربطی ندارد.
شاید مثل آن زاهدی در روستای دورافتاده، کسی که هیچوقت دیده نمیشود، اما بیشتر از خیلیها عمق خدا را فهمیده باشد.