nasertahmak / ناصر تهمک
nasertahmak / ناصر تهمک
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

شعر

تو روبروی یک تنِ در فکرِ بوسه ‌ات
در آرزوی خواب و تخت و فکرِ تخت ‌تر
او روبروی یک زنِ آرام و... وای از
این مرزهای ذهنیِ از کوه سخت‌ تر
آرام در گرمای سوزانی که مرگ را
تَش ‌بادِ زنده‌ای به دو تن تازیانه زد
هی ضربه ضربه بود که در قلب‌ تشنه‌ها
با خستگی که عشق‌ ها را موریانه زد
ما روبروی هم , به لب , خیره و سکوت
وَ چشم ها که داد را در پرده می ‌زنند
با دست‌های بی‌ هدف و چشمْ ‌انتظار
که اتفاق بوسه‌ ها را نرده می ‌زنند
نه یک قدم جلو, نه عقب, چپ نه, راست نه
دارند می ‌روند تا... می ‌خواهمت بفهم
یک گرگ که به چیرگی و خون, تشنه است
یک آهوی دلبسته به گرگِ بدون رحم
باد از هزار طرف به موهاش می‌خورَد
موهات نقطه ضعف را به باد گفته ‌است
هی دور می‌شوند... «نرو»... دور می‌شوند
یک لحظه بعد ردِّ پا را باد رُفته است
یک تن که تشنه بود و فقط در سکوت ماند
یک زن که تشنه بود و فقط در سکوت رفت
در مرزها چه می‌ گذرد که نمی ‌شود
در مرزها چقدر عطش از رنگ و روت رفت
می‌خواهمت... تمامِ تن گُر گرفته ات
می‌خواهی ‌ام... وَ عشقِ تو به تیرگیِ گرگ
می‌بوسمت... شکارِ تنت توی چنگِ من
می‌بوسی‌ام... رها شده در چیرگیِ گرگ

از کتاب «مافیای سیر و سلوک» نوشته‌‌ی «ناصرتهمک».

غزل پست مدرنشعر پست مدرنچهارپارهناصر تهمک
کارشناس ارشد حقوق بشر | شاعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید