بریدههایی از کتاب «ایران را از یاد نبریم»
اثر محمد اسلامی ندوشن
سالی دیگر بر ایران سپری شد. در عمر کشوری که چند هزار نوروز را جشن گرفته است، گذشت یک سال بس ناچیز مینماید.
...
در افسانهها آمده است که ققنوس مرغی است خوشرنگ و خوشآواز که منقار او سیصد و شصت سوراخ دارد و بر کوه بلندی در مقابل باد نشیند و صداهای عجیب از منقار او بر آید.
گفتهاند که هزار سال عمر کند و چون سال هزارم به سر آید و عمرش به آخر برسد، هیزم فراوانی گرد آورد و بر بالای آن بنشیند و شروع به خواندن بکند و مست گردد و بال بر هم بزند، بدان گونه که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و او در آتش خود بسوزد و از خاکسترش تخمی بیرون آید و از آن ققنوسی دیگر وجود آید.
بین افسانه ققنوس و سرگذشت ایران تشابهی میتوان دید. ایران نیز بارها به مانند آن مرغ در آتش خود سوخته و باز خاکستر خویش زائیده شده است. ایران سرزمین شگفتآوری است. تاریخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کمنظیر است. بزرگترین مردان و پستترین مردان در این آب و خاک پرورده شدهاند. حوادثی که بر سر او آمده بدان گونه است که در خور کشور برگزیده و بزرگی است. فتحهای درخشان داشته است و شکستهای شرمآور، مصیبتهای بسیار و کامرواییهای بسیار. به رغم تلخکامیها، ما حق داریم که به کشور خود بنازیم. کمر ما در زیر بار تاریخ خم شده است، ولی همین تاریخ به ما نیرو میدهد و ما را باز میدارد که از پای درافتیم. کسانی که در زندگی خویش رنج نکشیدهاند، سزاوار سعادت نیستند. تراژدی همواره در شأن سرنوشتهای بزرگ بوده است. ملتها نیز چنیناند. ... قوم ایرانی در سراسر تاریخ خود از اندیشیدن و چاره جستن باز نایستاده. دلیل زنده بودن ملتی نیز همین است. آنهمه مردان غیرتمند، آنهمه گوینده و نویسنده و حکیم و عارف، آنهمه سرهای ناآرام، پروردهی این آب و خاکاند و به تولّای نام اینان است که ما به ایرانی بودن افتخار میکنیم. چه موهبتی از این بزرگتر که کسی بتواند فردوسی و خیام و حافظ و مولوی را به زبان خود آنان بخواند؟ و برای آنکه بتوان آنان را تا مغز استخوان احساس کرد، همان بس نیست که فارسی بیاموزند، باید ایرانی بود. نباید بگذاریم که مشکلهای گذرنده و نهیبهای زمانه، گذشته را از یاد ما ببرند.
...
این گفته تولستوی را از یاد نبریم: «نیرویی برتر از نیروی این دو جنگاور نیست: یکی زمان و دیگری شکیبایی».