ناصر کاظمی − ۹۹
مدت زمان خواندن متن به دقیقه: ۸ دقیقه
در پیچوخمهای جستجوی هویت
سلام! مخاطب این متن دانشجوی ورودیه. اما سعی شده که به دغدغهها و احساساتی بپردازیم که تنها مختص به دانشجوی ورودی نیستن. فقط برای اونها جدیدن و تاحالا باهاشون دستوپنجه نرم نکردن. برای همین خوندنش برای بقیه هم چندان خالی از لطف نیست. مرسی...
«وظیفهای که ما باید برای خودمان در نظر بگیریم، تنها احساس امنیت نیست؛ بلکه این است که توانایی پذیرش ناامنی را در خود پرورش دهیم.»
اروین د. یالوم
تو حالا یک دانشجوی تازهوارد در دانشگاه هستی و در میانهی دریایی از دانشجویان با استعداد و توانمند قرار گرفتهای. احتمالا در دبیرستان یکی از بهترینها بودی و در تمام کارهایی که انجام میدادی، که عمدتا درس خواندن بود، عملکرد درخشانی داشتی. اما با ورود به دانشگاه، با افرادی روبهرو میشوی که از خودت توانمندتر و پیشرفتهتر به نظر میرسند. اینجاست که اعتماد به نفس پیشینت را از دست میدهی و خود را در مقابل همدورهایهایت گم میکنی. حتی ممکن است دانشجویان سالهای بالاتر را ببینی که عملکرد تحصیلی برجستهای دارند و دستاوردهای چشمگیری کسب کردهاند و فاصلهی زیادی بین خودت و آنها احساس کنی. انگار تو به اینجا تعلق نداری و اشتباهی اینجا قرار گرفتهای.
این حالت را «سندروم ایمپاستر» مینامند، الگویی روانشناختی که در آن فرد دستاوردهای خود را زیر سوال میبرد و دائم با ترس افشا شدن به عنوان یک «کلاهبردار» دستوپنجه نرم میکند. به عنوان یک دانشجوی جدید، دیدن دانشجویان بزرگتر و همسالانی که به نظر میرسد در حال پیشرفت هستند و توانمندیهای فراوانی دارند، میتواند این احساسات را در تو برانگیزند. تو ممکن است فکر کنی که به آن محیط تعلق نداری یا این که به اشتباه پذیرفته شدهای. این احساس در بین دانشجویان، بهویژه در محیطهای رقابتی بسیار شایع است. نام دیگر این سندروم «نشانگان خودویرانگری توانمندان» است و بیشتر افراد بااستعدادی که در جمع افراد موفق و سختکوش قرار میگیرند، آن را تجربه میکنند.
راه مقابلهی مشخصی برای این سندروم وجود ندارد. آنقدر شایع است که شاید تو که این متن را میخوانی، خودت هم به آن دچار شده باشی. اما کمتر کسی دربارهاش حرف میزند و مانند یک راز ناگفته بین دانشجویان پخش میشود. همه از آن با خبرند؛ اما کسی دربارهاش صحبت نمیکند. بهترین کار در برابر احساس ناتوانی، احساس عدم تعلق و خودکمبینی، که از علائم اصلی این سندروم هستند، پذیرش آن است. آگاه شو و بپذیر که این احساسات وجود دارند. زیرا با یک شرایط جدید و چالشبرانگیز روبرو شدهای. البته پذیرش به این معنی نیست که بپذیری این احساسات واقعیاند و تو همانطوری هستی که حس میکنی یا تصورت از ناکافی بودن درست است. بلکه برعکس، باید به این آگاهی برسی که این احساسات پایه و اساس منطقی ندارند و تنها بخشی از یک چالش بزرگتر هستند.
این احساسات تنها بخشی از چالشهایی هستند که یک دانشجوی ورودی با آنها روبهرو میشود. ورود به دانشگاه و آغاز یک مرحلهی جدید از زندگی میتواند بسیار چالشبرانگیز باشد. بسیاری از عناصر جدید وجود دارند که باید به آنها عادت کنی: آدمهای جدید، روتینهای جدید، انتظارات جدید. دیدن دیگران که در فعالیتهای گوناگون بهشدت مشغول هستند و به نظر میرسد که موفقیتهای زیادی کسب میکنند، میتواند این احساس سردرگمی و فشار را در تو تشدید کند. ممکن است احساس کنی که عقب هستی یا باید خودت را به سرعت بهروز کنی. از طرف دیگر، تا قبل از ورود به دانشگاه تصویری ایدهآلی در ذهنت از خودت در چهار سال آینده یا حتی پس از آن ساخته بودی. یک سری انتظارات و اهداف و ایدهآلها داشتی و برای آنها برنامهریزی کرده بودی. اما وقتی پایت را در دانشگاه میگذاری، پایههای آن تصویری که برای خود ساخته بودی، متزلزل میشوند یا حتی کلا فرو میریزند.
برای مثال، در دانشکدهی مهندسی کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف، وقتی ترم اول شروع میشود، در ابتدا همه چیز خوب به نظر میرسد. اکثر وقتت را به تفریح و آشنایی با دوستان جدید اختصاص میدهی. به خاطر همان شور و شوقی که داری، حضور در کلاسها هم به یک تجربه هیجانانگیز تبدیل میشود. اما به مرور زمان، جدیت تحصیل در دانشگاه را بیشتر حس میکنی. برخی از همکلاسیهایت را میبینی که با برنامهریزی دقیق و منظم درس میخوانند. دانشجویان یک یا دو سال بزرگتر را میبینی که علاوه بر تحصیل، در فعالیتهای متنوع فوقبرنامه مشغول میشوند؛ برخی در فعالیتهای صنفی فعالیت میکنند، برخی دیگر در زمینههای هنری و فرهنگی شرکت دارند و عدهای در حال برگزاری رویدادهای مختلف هستند. دانشجویان سال آخر را میبینی که در تلاش مداوم برای اپلای به دانشگاههای خارجی هستند. در این بین، عدهای را میبینی که مشغول کار هستند و برخی دیگر از همان سالهای ابتدایی کارشناسی به دنبال تحقیق و پژوهش در آزمایشگاههای استادها رفتهاند. احتمالا در این میان با برنامههایی مانند کوآپ نیز آشنا میشوی. این تنها بخشی از آن چیزی است که با آن روبهرو میشوی.
چنین محیطی کافی است تا یک دانشجوی ورودی احساس ترس کند. گوشهوکنار دانشکده و دانشگاه، جریانهای مختلفی را میبینی که هر کدام هدفی را دنبال میکنند و شعاری دارند. هیچ کدام از اینها برایت کاملا قابل درک نیست و نمیدانی کدام درست است و کدام غلط. در این بین، خودت و آن اهداف و تصوراتی که از خودت داشتهای و ظرفیتهایی که برای خودت میدیدی را در مقابل این همه چالش میبینی.
به هر حال باید پذیرفت که برخی افراد به دلیل داشتن برخی ویژگیها، چه استعداد، چه امکانات و آموزش و چه بهرهمندی از تجربیات دیگران، بهتر خود را با شرایط وفق میدهند. احتمالا در دانشگاه با این افراد مواجه میشوی. حال تو که بعد از اتمام دوران دبیرستان وارد دانشگاه شدهای و تجربه و آگاهی خاصی نداری، در مواجهه با چنین شرایطی معمولا دو نوع رفتار را میتوانی از خود نشان دهی. یا خودت را به دست این جریانها میسپاری، بدون این که خیلی فکر کنی با آنها همسو میشوی و هر جا که جریان برود و به هر در و دیواری که بخورد، با آن همراه میشوی، یا این که کلا کنار میکشی و همه چیز را نادیده میگیری.
هر دوی این رفتارها مخرب و نادرستاند. در هر دو حالت، تو تواناییها و استعدادهای خاص خودت را نادیده میگیری و آنچه واقعا برایت با معنا است را رها میکنی. معیارهایی که خودت را با آنها میسنجی، به جای این که به توصیف خودت کمک کنند، صرفا رتبه و جایگاهت را در آن جریان بیان میکنند.
در چنین شرایطی، سردرگمی و احساس فشار کاملا طبیعی است. این که حس میکنی پذیرفتن این همه چیز برایت سخت و دشوار است، کاملا قابل درک است. دلیلی ندارد که از همین ابتدا درگیر چنین مسائلی شوی. اگر حس میکنی هنوز یک دانشآموز دبیرستانی هستی و خیلی از این مسائل فاصله داری، باید این حس را بپذیری. چرا که درست همین است. تو مسائل مهمتری داری که باید به آنها فکر کنی. اینکه در سن ۱۸ سالگی از خانواده جدا شدهای و در یک محیط کاملا ناآشنا قرار گرفتهای، خود به تنهایی چالشی بزرگ است. تنها این که بتوانی از پس درسهایت بربیایی، کار بزرگی است. نیازی نیست که ذهنت را درگیر مسائل دیگری کنی. تنها کافی است بدانی که کمکم با هر آنچه لازم است آشنا میشوی و یاد میگیری. جریانها را فقط از دور مشاهده کن. از این دید به مسئله نگاه کن که درست است تکاپوی عجیبی در جریان است، اما این خود به این معنی است که برای هر کسی فرصتی وجود دارد که خودش را پیدا کند.
آنچه که تا به حال گفته شد، دربارهی جنبهی حرفهای زندگی یک دانشجوی ورودی بود. اما این همهی ماجرا نیست. دانشجو از بدو ورود با چالشهایی مربوط به روابط با دیگران نیز روبهرو میشود. ممکن است بقیهی همکلاسیهایت را ببینی که خیلی راحت با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. طبیعی است که تحت تاثیر این جو قرار بگیری و حس کنی که تو هم باید به همان شکل با دیگران دوست شوی، یا حتی موضوع را مانند یک مسابقه ببینی و اینگونه تصور کنی که اگر نجنبی، از بقیه عقب میافتی. پیدا کردن دوستان در دانشگاه خیلی مهم است، حتی شاید مهمترین کاری باشد که یک دانشجو در ترم اول تحصیلش میتواند انجام دهد، اما باید با احتیاط و آگاهی این کار را انجام دهی.
به یاد داشته باش که مسیر تو در دانشگاه، همانند سفری است که با تجربیات، شکستها و موفقیتهای خودش همراه است. تو در این سفر در مواجهه با جریانهای مختلف و انتخابهای گوناگون، باید تصمیم بگیری که چگونه با آنها برخورد کنی. مهم است که به خاطر داشته باشی، همراهی با جریانات مختلف نباید به قیمت از دست دادن هویت و استقلال فکری خودت تمام شود. توانایی ایستادگی در برابر فشارهای بیرونی و حفظ تمرکز بر اهداف و ارزشهای شخصیات، بخشی از یادگیری و رشد در محیط دانشگاهی است. این را هم بدان که قرار نیست روزی از دست این احساسات رها شوی. در هر سنی و هر جایی که پا بگذاری، همواره با این احساسات روبهرو میشوی.
همانطور که د. یالوم میگوید، رشد و توسعهی شخصی، اغلب در مواجهه با چالشها و ناامنیها رخ میدهد. تجربهی ناامنی در دانشگاه، چه در زمینهی تحصیلی و چه اجتماعی، فرصتی است برای کشف خود و رشد کردن. مهم است که بدانی هر تجربهای، چه خوب و چه بد، بخشی از سفر تو به سوی کشف خود و رسیدن به بلوغ فکری است. پذیرش چالشها، مواجهه با ترسها و یادگیری از تجربیات مختلف، تو را به فردی قویتر، مستقلتر و آگاهتر تبدیل میکنند. بنابراین، به جای ترس از ناشناختهها و ناامنیها، آنها را به عنوان فرصتهایی برای رشد بپذیر و با دل و جرئت کامل، به پیش برو.
هر دانشجویی در دانشگاه، مسیر منحصر به فرد خود را دارد. تو نیز مسیر خاص خودت را پیدا خواهی کرد. هر چالش و هر موفقیت، بخشی از این سفر است که تو را به سمت فردی کاملتر و آگاهتر هدایت میکند.