ویرگول
ورودثبت نام
نشریهٔ رایانش
نشریهٔ رایانشنشریهٔ دانشکدهٔ کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف
نشریهٔ رایانش
نشریهٔ رایانش
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

ویران شهر

امیرمهدی محمودی − ۰۱

سفری به قلب ادبیات دیستوپیا

از سپیده‌دم تاریخ، فیلسوف‌ها همواره در جست‌وجوی جامعه‌ای آرمانی بوده‌اند؛ جهانی بی‌نقص که در آن عدالت، صلح و سعادت همگانی حکم‌فرما باشند. این رویای دیرینه را «یوتوپیا» می‌نامند؛ واژه‌ای که از زبان یونانی برخاسته و به «هیچ‌ستان» ترجمه می‌شود؛ جایی که اگر وجب‌به‌وجب این خاک گرد را هم بگردی، نخواهی یافت. در یوتوپیا انسان‌ها از فقر، جنگ و ستم رها شده‌اند و در هماهنگی کامل با یکدیگر و طبیعت زندگی می‌کنند. از «جمهوری» افلاطون تا «شهرهای خیالی» تامس مور، این آرزوهای شیرین، آینه‌ای از امیدهای جمعی بشرند.

در سوی دیگر، در ژرفای تاریک رویاهای بشری، جایی که آرمان‌شهرها به تباهی می‌گرایند، «دیستوپیا» زاده می‌شود؛ جهانی وارونه که در آن خرد به استبداد بدل می‌شود، پیشرفت به زنجیری بر دست‌وپا، و نظم به هیولایی خفقان‌آور. دیستوپیا نه تصویر فردا، که نمود وحشت امروز است؛ آینه‌ای که هراس‌های جمعی و زخم‌های ناگفته‌مان را با بی‌رحمی تمام بازمی‌تاباند.

در این جهان‌های ساختگی، آزادی قربانی امنیت می‌شود، امنیت به زندانی بی‌دیوار مبدل می‌شود، عاطفه در برابر منطق بی‌روح سر فرود می‌آورد، و انسانیت در لابیرنتِ (هزارتوی) تکنولوژی و بوروکراسی (دیوان‌سالاری) گم می‌شود.

نمونه‌ی همه‌شناس آن، کتاب «۱۹۸۴» از جورج اورول است؛ جایی که برادر بزرگ نه یک شخص، که تجسمِ مطلقِ قدرتی همه‌چیزبین است. دولتی که نه تنها رفتارها، که اندیشه‌ها را نیز زیر نظر دارد و هر سکوتی را در خلوت ذهن‌ها می‌شنود. در این جهان پر از سانسور نظارت تنها یک ابزار نیست، بلکه فلسفه‌ای وجودی‌ است: «اگر رنج بکشی، تسلیم می‌شوی. اگر تسلیم شوی، بازآفریده می‌شوی». دوربین‌های خیره‌ای که در هر کوچه و خانه‌ای به هر کس چشم دوخته‌اند، تنها نمایشی از قدرت نیستند، بلکه یادآوری می‌کنند هیچ حریمی امن نیست؛ حتی فکر عصیان نیز جرمی نابخشودنی‌ است. دنیایی که اگر حزب بگوید «۲ + ۲ = ۵»، هیچ‌کس حق مخالفت ندارد.

برخی گمان می‌کنند یوتوپیا و دیستوپیا مانند ترکیب آب و روغن، کاملا متضاد و ناسازگار با یکدیگرند؛ در حالی‌که اگر آینه‌ی مقابل هم نباشند، دیستوپیا را می‌توان فرزند ناخلف یوتوپیا دانست. دنیایی شاد را تصور کنید که مردم بدون جنگ، بدون درد و با آرامش در کنار هم زندگی می‌کنند. این همان جایی است که ما یوتوپیا تلقی می‌کنیم. اما آلدوس هاکسلی در کتاب «دنیای قشنگ نو»، همین جهان به‌ظاهر آرمانی را به شکلی دیگر روایت می‌کند: انسان‌ها شادند، چون حکومت اجازه‌ی غمگین بودن را نمی‌دهد. در این جهان به دلیل ترس از رنج کشیدن، انسان‌ها آزادی، فردیت و معنای زندگی خود را قربانی رفاه، مصرف‌گرایی و سرگرمی می‌کنند. در این میان، انسانیت از دست می‌رود. هنر، فلسفه و حتی عشق حذف می‌شوند. انسان‌ها دیگر نه احساس عمیقی دارند و نه در پی معنا هستند؛ چرا که همه‌چیز تحت کنترل و در خدمت نظم اجتماعی‌ست.

اگرچه نظام هاکسلی فاقد خشونت‌های مستقیم است، اما به شکلی نرم و تدریجی، آزادی را از بین می‌برد—در سکوت، در لبخند، و زیر لوای شادی.

تفاوت اورول و هاکسلی در همین‌جا نمایان می‌شود: یکی دنیایی را تصور می‌کند که در آن انسان‌ها هنوز جرقه‌ای از طغیان در دل دارند، اما دیگری جامعه‌ای را به نمایش می‌گذارد که حتی تمایلی به شورش ندارد؛ چرا که مردم کاملا شرطی شده‌اند. در ۱۹۸۴ حقیقت با زور سرکوب می‌شود و در دنیای قشنگ نو با سرگرمی و رضایت. اورول از ترسی می‌نویسد که بیرون از ماست، اما هاکسلی از خطراتی که از درون ما می‌جوشند. در نگاه اورول، انسان باید برای آزادی بجنگد؛ در نگاه هاکسلی، انسان باید یادش بیاید که اصلا آزادی چیست.

دیستوپیا تنها یک ژانر ادبی نیست، بلکه فریادی است از اعماق تمدن؛ هشداری بلند که می‌گوید: «هر ایدئولوژی مطلق‌اندیش، حتی اگر با نیتی پاک آغاز شود، در صورتی که آزادی را سلب کند، می‌تواند به کابوسی تمام‌عیار بدل شود». شاید ترسناک‌ترین ویژگی دیستوپیا این باشد که هرچه بیشتر در آن تأمل می‌کنی، ردپایش را در واقعیت کنونی واضح‌تر می‌بینی. گویی آینده از همین امروز در حال نوشته شدن است.

البته بشریت آزادی حقیقی را نمی‌خواهد؛ بلکه بیشتر در پی چیره شدن عقیده‌ی خود بر دیگر عقاید است. می‌گویند سیر می‌شوی اگر حرف‌هایت را بخوری، اما مهم نیست؛ مهم نیست که من آزادیِ اختیار داشته باشم یا تحت جبر روانی باشم. حتی اگر شکمم از دروغ سکوت پاره‌پاره شود، به مرکز شهر می‌روم و فریاد می‌زنم: «دو به‌علاوه‌ی دو می‌شود چهار! عدد، عدد است. و حقیقت، حقــ…..» صدایی مهیب می‌آید.

صدایی که همچون صور به گوش می‌رسد، نه شلیک، که آهی کشدار است؛ نه شکستن قلم که صدای پاره شدن اوراق تاریخ است. سکوتی که پس از آن می‌آید، خود حقیقتی‌ست بزرگ‌تر از تمام فریادها.

هیچ‌کس به‌ اندازه‌ی کسانی که به‌ اشتباه گمان می‌کنند آزادند، برده نیست.

یوهان ولفگانگ فون گوته

فلسفه عشقمعنای زندگیآزادی
۲
۰
نشریهٔ رایانش
نشریهٔ رایانش
نشریهٔ دانشکدهٔ کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید