رایا رضایی، کیان قاسمی، آیه صابری
مدت زمان خواندن متن: ۵ دقیقه
مهدی یزدانی خرم نویسنده، روزنامهنگار و منتقد ادبی ایرانی، متولد ۱۳۵۸ است که به دلیل نوع نگارش خاصی که دارد به شهرت رسیده است.
کتاب «خون خورده» که سومین کتاب از سهگانهی این نویسنده است، قصهبرادران سوخته از زاویه نگاه محسن مفتح، دانشجوی فوقلیسانس دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات عرب با شغلی عجیب وو یک راوی بیرونی است. قصهی کتاب در فاصله سالهای ۶۰ تا ۶۷ در شهر اصفهان، آبادان، بیروت، مشهد و تهران میگذرد؛ هرچند در طول کتاب در شهرهای ایران در سایهی جنگ نابرابر ایران و عراق میگذرد و در بیروت نیز جنگی ویرانگر همهچیز را به سایه برده است. تصویر آبادان جنگزده ولی مقاوم و زنده، از تصاویر تاثیرگذار کتاب است.
کار من آموزش این که چگونه مرگ را تاب بیاورم یا با آن کنار بیایم نیست؛ این خیانت به زندگی است. درس من به تو این است: «در زمان مناسب بمیر! تا زندهای، زندگی کن». وقتی کسی زندگیاش را به کمال میرساند، ترس از مرگ از بین میرود. اگر کسی در زمان مناسب زندگی نکند، نمیتواند در زمان مناسب هم بمیرد. آیا تو زندگی را برگزیدهای یا زندگی تو را برگزیده است؟ دوستش داشتهای یا از آن پشیمانی؟
عاشق سرنوشت خودت باش.
من قصد داشتم به تو آموزش دهم که چهطور با تغییر حال «تقدیر این بود» به «من این طور اراده کردم» بر درماندگی غلبه کنی.
کتابِ «سه روز برای دیدن»، داستانی عجیب و تکاندهنده از نویسنده نابینا و ناشنوا، هلن کلر است.
نویسنده، در این کتاب در موزد سه روز آخر زندگی خود مینویسد. زمانی که یکی از آرزوهای بزرگ او، یا همان بینایی به حقیقت میپیوندد و او میتواند برای اولین بار جهان هستی را ببیند. وی در این مدت محدود، شروع به گزینش پدیدههای اطراف خود میکند و نگرشی تازه میآفریند.
«جیم جارموش» نابغهای دوستداشتنی و نماد سینمای مستقل آمریکا که به ساخت فیلمهای عجیبوغریب شهرت دارد، در سال ۲۰۱۳ به سراغ ساخت یک عاشقانهی خونآشامی رفت که ماحصل آن فیلم عجیبوغریب دیگری به نام «فقط عاشقان زنده میمانند» شد.
داستان حول دو شخصیت خونآشام، آدام و ایو میگردد. آدام موزیسینی گوشهگیر است که قرنها روی زمین زندگی کرده و بر زندگی تعداد غیرقابلشماری موزیسین و دانشمند، از شکیپیر گرفته تا شوبرت، اثر گذاشته است. ایوا نیز خونآشامی است که سالها در طنجه زندگی کرده و مشغول مطالعه بوده است.
«فقط عاشقان میمانند» فیلمی دربارهی تضاد بین ابدیت و فناپذیری است. فیلم خط داستان خاص خودش را دنبال میکند و خود را غرق زیبایی بصری و بازی با تاریخ ادبیات و موسیقی می کند. سرتاسر فیلم پر از سکانسهای هذیانگونه، نماهای خالی و دیالوگها و بحثهای طولانی دونفره است که با نوعی طنز آمیخته به اندوه درون بنیهی شخصیتها، مخصوصا آدام، عجین شده است.
این فیلم روایت شروع یک پایان از نگاه سروش صحت است.
فیلم در قابهای زیبایی در طبیعت شمال ایران و با همراهی موسیقی در سر و شکلی جدید روایت میشود.
سروش صحت در ساخت این فیلم وسعت دید و جهانبینی خاص خود را در مورد موضوعاتی چون رفاقت، عشق، زندگی و مرگ از ورای پنجرههایی جذاب برای بینندگان به نمایش گذاشته است و آنها را در تجربهای ناب و چندوجهی با خود همراه میکند.
دیدگاه سروش صحت در مورد همهی آنچه در طول فیلم و از نگاه آدمهای متفاوت داستان فیلم بیان شده است به زیبایی در چند جمله در نریشن پایانی فیلم نیز بیان میشود که اثر آن تا مدتها در ذهن تماشاگر باقی خواهد ماند.
این فیلم ۷۷ دقیقهای که سومین فیلم کارگردان کبکی محسوب میشود، برگرفته از یکی از وقایع غمانگیز و تکاندهندهی تاریخ کاناداست که در ششم دسامبر ۱۹۸۹ رخ میدهد. واقعهای که به «کشتار مونترال» نیز معروف شد. مارک لپین جوان با اسلحهای وارد یکی از کلاسهای دانشگاه پلیتکنیک میشود، دانشجویان پسر را از کلاس به بیرون میراند، دختران را در گوشهی کلاس جمع کرده و آنها را به گلوله میبندد و جان ۱۴ نفر را به گفته خودش «برای مبارزه با فمنیسم» به طرز بیرحمانهای میگیرد.
وینلو در این فیلم با ظاهری مینیمال و قابهای سیاهوسفید، نگاه تلخ خود را از ابتدای فیلم با بیننده همراه میکند و با روایتی موازی بین شخصیتها و بهخصوص دو دختر قربانی، به صادقانهترین شکل ممکن این تراژدی خشونتآمیز را به نمایش میگذارد.