نقطه.
نقطه.
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

تله‌ی پیشرفت و فروپاشی تمدن‌ها¹

مروری بر کتاب تله پیشرفت نوشته رونالد رایت

هم رونالد رایت یک محقق زیست شناس خیلی خوب است و هم این کتاب شگفت‌انگیز. به خصوص اکنون که کرونا جهان را درگیر کرده، نویسنده تحلیل خیلی جالبی ارائه کرده است. کتاب سال ۲۰۰۵ نوشته شده ولی به صراحت پیش‌بینی کرده که بلایی مثل کرونا در آینده، ما را زمین گیر خواهد کرد و به صراحت و دقیق می‌گوید که ویروسی که یا دست ساز بشر است و یا به دلیل فرآیندهای پیچیده‌ی طبیعی پدید ‌آمده، همه‌ی جهان را گرفتار می‌کند.

کتاب با جمله‌ی درخشانی شروع می‌شود:

«تنها پس از آنکه آخرین درخت افتاد، آخرین رودخانه سمی شد و آخرین ماهی به دام افتاد، آن گاه در می‌یابیم که نمی‌توانیم پول بخوریم.»

در کتاب، چهار تمدن باستانی را که در اوج شکوه خود بودند، مثل تمدن اکنون ما، را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده که چطور این ایده‌ی پیشرفت، این ایده‌‌ی بیشتر، این ایده‌ی رشد، دستیابی، استخراج منابع و ثروت باعث شد این تمدن‌ها سقوط کنند و پیش‌بینی کرده وقتی چهار بار این اتفاق در تاریخ جهان و در گذشته بشر رخ داده است، اصلا دور نیست که یک بار دیگر این اتفاق به همان دلایل تکرار شود.

نویسنده با این شروع می‌کند که تمام ملل جهان مدرن در قرن گذشته فارغ از اینکه کمونیستی اداره شدند و یا با نظام سرمایه‌داری، در یک نکته مشترک بودند و آن هم ایده پیشرفت است. یعنی چه شوروی استالین، چه چین مائو، و چه جهان غرب و سرمایه داری یک ایده و یک مسئله برای همه‌شان مهم بوده است؛ اینکه چطور بیشتر و بیشتر پیشرفت کنند، حالا با هر روشی که اداره‌ بشوند. می‌گوید همین بیشتر و بیشتر و همین پیشرفتی که ما نمی‌توانیم جلویش را بگیریم، همان تله‌ای است که اتفاقاً باید از آن بترسیم.

نویسنده ایده‌ی جالبی دارد، توضیح می‌دهد که به طور مثال انگل‌ها میدانند برای زنده ماندن خود، نباید میزبان را بکشند، یعنی انقدر آگاهی دارند که بدانند مرگ میزبان به منزله‌ی مرگ خودشان است، ولی ما انسان‌ها در واقع حتی گاهی به اندازه بعضی از این انگل‌ها هم آگاهی نداریم. ما داریم میزبان خود، یعنی مام طبیعت و زمین را سلاخی می‌کنیم. امروزه زمین در شب از فضا مانند یک گلوله آتش است. به خاطر چراغ‌هایی که ما روشن می‌کنیم و با منابع عظیم انرژی که استخراج می‌کنیم مثل توپی به نظر می‌رسد که آتش گرفته است و این موضوع قطعا بی‌پاسخ نمی‌ماند. در واقع رفتار ما با طبیعت سبب بسیاری از اتفاقات شده است، مثل کرونا، مثل آتش سوزی جنگل‌های استرالیا، مثل بزرگترین خشکسالی قرن در آمریکا که شروع شده و... . همه‌ی اینها تبعات خیلی جدی‌ای برای تمدن بشر خواهد داشت.

می‌دانید در تاریخ بشر از نخستین سنگی که تراشیده شد، تا نخستین آهنی که گداخته شد و وارد عصر آهن شدیم ۳ میلیون سال فاصله است، اما از نخستین آهنی که گداخته شد تا نخستین بمب هیدروژنی که انسان تولید کرد، فقط ۳ هزار سال زمان برد. سرعت پیشرفت ما خیلی زیاد و غیرقابل کنترل شده، انقدر سریع که ما در ۳۰ سالگی جهانی را تجربه می‌کنیم که نسبت به زمان تولدمان کاملاً عوض شده است.

بگذارید داستان یکی از این تمدن‌ها و قصه‌ی سقوط آن را بررسی کنیم، که واقعا داستان تلخ و عجیبی است. یک جزیره‌ای در اقیانوس آرام به نام جزیره ایستر وجود دارد که در قرن ۱۸ توسط هلندی‌ها به صورت کاملاً بی‌آب و علف کشف شد. جزیره تقریبا خشک بود، بومیان جزیزه گرسنه بودند و هیچ چیزی نبود، اما عجیب‌ترین چیزی که در این جزیره کشف کردند تعداد زیاد مجسمه‌های سنگی در این جزیره بود. به این مجسمه‌ها می‌گویند موآی. این مجسمه‌های سنگی ستون‌های خیلی بزرگ هستند که ظاهر انسانی دارند. داستان این است که بومیان این جزیره‌ از خاندان‌های مختلفی بودند و از یک جایی به بعد به ذهن اینها رسید که هر خاندان برای ارواح گذشته و پدران و نیاکانش می‌تواند مجسمه‌ای برای یادبود بسازد تا برای حاصلخیزی خاک به خانواده کمک کند. اول مجسمه‌ها را خیلی کوچک می‌ساختند، اما رقابت در این خاندان‌ها باعث شد مجسمه‌ها را هربار بزرگتر بسازند و به خاطر چشم و هم‌چشمی احمقانه، این مجسمه‌ها بزرگ و بزرگ‌تر شد. تا جایی که مثلاً بعضی از این به مثلا ۵ یا ۶ متر ارتفاع رسیدند. برای این که این مجسمه‌ها را بتراشند و در جزیره‌ جابه‌جا کنند و در نقاط مختلف بگذارند، درختان جزیره را قطع می‌کردند. درخت‌ها را قطع می‌کردند و مجسمه را روی تنه‌ی آن قرار می‌دادند و قلش می‌دادند و به این ترتیب درخت‌هایی که می‌توانستند برای ساختن سرپناه از آن استفاده کنند و یا با آن قایق ماهیگیری بسازند و با آنها نیازهای انسانی و واقعی خود را با پاسخ دهند، صرف ساختن شکوه و عظمت و تمجید ارواح نیاکان خود کردند. این قدر این کار ادامه پیدا کرد، این قدر رقابت این خاندان‌ها برای بیشتر و بیشتر افزایش یافت، که دیگر هیچ درختی در جزیره باقی نمانده بود. انسانی که آخرین درخت را قطع می‌کرد می‌دانست این آخرین درخت است ولی باز این کار را کرد.

اهالی ایستر آنقدر درخت‌ها را قطع کردند که وقتی قایق‌های ماهیگیری‌شان پوسید، وقتی کلبه‌هایشان خراب شد و همه چیز‌هایشان از بین رفت، شروع کردند بمیرند. وقتی هلندی‌ها جزیره را کشف کردند به ازای هر مجسمه دو نفر زنده بود. آدم‌هایی که اصلا زنده نبودند و باید برای بقا می‌جنگیدند، آدمهای لاغر و نزار. و همه‌ی اینها حاصل انتخاب‌هایی بود که کرده بودند. از این داستان به چه می‌خواهم برسم؟ همان طور که جزیره ایستر درگیر چیزی شد، درگیر تله‌ای شد که در بطن خود آن تمدن بود، برای تمدن‌های جدیدی مثل ما هم می‌شود این اتفاق رخ دهد.

ما در همان لحظه‌ای هستیم که ساکنان جزیره ایستر می‌توانستند به این فکر کنند که آخرین درخت را قطع نکنند و به بقای خود فکر کنند و تصمیمات عاقلانه بگیرند، اما آیا ما این کار را خواهیم کرد و دست نگه خواهیم داشت تا درست فکر کنیم؟ من فکر نمی‌کنم!

کتاب چند تا تمدن دیگر را هم مثال می‌زند، مثلا امپراطوری روم که در اوج شکوفایی خود فرو ریخت، مثلا امپراتوری سومر که اولین تمدن مهم بشری است و برای هزار سال قدرتمندترین امپراتوری بود و در بین‌النهرین و جنوب عراق قرار داشت و به سادگی فرو ریخت. چرا؟ به خاطر استخراج بیش از حد از خاک، به خاطر آبیاری اشتباه زمین. آنها به قدری به زمین فشار آوردند که تبدیل به نمک‌زار شد و ۵ هزار سال بعد از آن هم هنوز این منطقه نمک‌زار است. در کتیبه‌هایی که پیدا شده به صراحت نوشته شده: «زمین دارد سفید می‌شود و شور می‌شود. » ولی آنها این فرآیند را متوقف نکردند و آنقدر از خاک استفاده کردند که با رخ دادن یک دوره‌ی خشکسالی و با فرصت طلبی اقوام و حمله به سومری‌ها، این تمدن بزرگ فروریخت.

با مرور داستان‌ این تمدن‌ها به این نتیجه خیلی تلخ رسیدند که پیشرفت برای همه‌ی آنها آن چنان هاله‌ی مقدسی پیدا کرده بود و آنقدر پیشرفت کردند و این فرآیند را متوقف نکردند و این پیشرفت را عاقلانه طی نکردند که همین پیشرفت شد دلیلی برای از بین رفتن و فنای آنها. رونالد رایت در این کتاب می‌گوید که سه نشانه‌ی مشترک در تمام این تمدن‌هایی که به دلیل رفتارشان با طبیعت فروریختند، مشترک است.

• اولین نشانه: قطار بی‌ترمز. یعنی پیشرفت آنها به جایی رسیده بود که توقف ناپذیر شده بود. پیشرفتی که گویا ترمز بریده است، مثل همین الان ما. اما آیا هیچ کدام از این رهبران کشورهای جهان در این درنگی که پیش آمده با خود فکر می‌کنند که رفتار ما با جهان و با طبیعت و با مردم درست بوده است یا نه؟ متاسفانه نه و همه‌ی آنها منتظرند کرونا از بین برود و برای پیشرفت شدیدتر از قبل به جان طبیعت بیافتند.

• دومین نشانه مشترک: دایناسورها. دایناسورها نمی‌دانستند چه اتفاقی در حال رخ دادن است و نمی‌دانستند دارند منقرض می‌شوند. ما آدمها هم هیچ فضیلتی بیش از آنها نداریم. ندیدن فاجعه و نفهمیدن وخامت اوضاع، این وضعیت دایناسورها پیش از انقراض است.

• سومین نشانه: خانه‌ی پوشالی. اینکه علی‌رغم تمام زرق و برق تمدن‌هایشان، با یک اتفاق ساده -مثلا برای ما با یک ویروس- همه‌ی جلوه‌های تمدن پوشالی آنها فروریخت. همینطور که برای تمدن روم، اهالی جزیره ایستر و مردم سومر رخ داد و اکنون هم تمدن ما در لحظه‌ای تاریخی است و کافی است نگاهش کنیم تا بینیم تمام ابهت و تمام اعتماد به نفسی که نسبت به کنترل همه چیز داشتیم و این حس که می‌توانستیم به همه چیز پاسخ دهیم، با یک ذره‌ی کوچک در دو ماه فروریخت.

چند تا آمار در ادامه می‌گویم که از بیان آنها می‌خواهم به این نتیجه برسم که برخورد ما فقط در مقابل طبیعت ایراد ندارد، برخورد ما و نوع ساماندهی اقتصادی جهان دچار ایراد است. این هم می‌تواند بمب بعدی و دینامیت بعدی باشد که منفجر می‌شود:

• هر روز ۲۵ هزار نفر بر اثر مصرف آبهای آلوده میمیرند.

• هر ساله ۲۰۰ میلیون کودک در جهان به سبب سوء تغذیه دچار نارسایی ذهنی و مغزی می‌شوند.

• هر شب در جهان، در این سیاره که این قدر شیک‌وپیک شده، ۸۵۰ میلیون نفر شبها گرسنه می‌خوابند.

امروز شمار مردمی که در فقر مطلق زندگی می‌کنند به اندازه شمار تمام جمعیت جهان در سال ۱۹۰۱ است.

این آمارها عجیب است و عجیب‌ترین آن این است: سالانه هزینه‌ای که آمریکایی‌ها برای برنامه‌های لاغری پرداخت می‌کنند، به اندازه هزینه مورد نیاز برای ریشه‌کن کردن گرسنگی در جهان است. ببینید چه طنز تلخی است که ما در یک سو مشکل چاقی داریم و در یک سو مشکل گرسنگی داریم.

این سیاره زمین درست اداره نمی‌شود. این نظام و این سیستم اداره‌ی جهان به نظر من یک ماشین خودکشی است و کرونا یکی از علامت‌هایی است که به ما هشدار می‌دهد که یک چیزی اینجا خیلی غلط است.

ما در همان لحظه‌ای هستیم که ساکنان جزیره ایستر می‌توانستند به این فکر کنند که آخرین درخت را قطع نکنند و به بقای خود فکر کنند.

به تازگی درباره وضعیت کرونا در هند، یک خانم نویسنده‌ی هندی گفته است: جمعیت خیلی زیادی در هند اصلا نمی‌دانند که ضدعفونی و تمیزی به چه معناست. فقط فهمیدند که الان از کار بیکار شدند و هیچ جایی راهشان نمی‌دهند، به طوری که اکنون در جاده‌ها سرگردانند. با یکی از این افراد صحبت کردند و گفته: شاید نخست وزیر از وضعیت زندگی ما مطلع نیستند. خانم نویسنده می‌گوید این مایی که می‌گوید وضعیت ۶۵۰ میلیون نفر است و این چیز خیلی ترسناکی است.

یک زمانی هیتلر با شادی گفته بود چه اقبالی دارند حاکمان، که به مردم نمی‌اندیشند! آدمهایی که دارند دنیا را اداره می‌کنند، یک کشتی نوح برای خودشان ساخته‌اند. بسیاری از این آدمها مدیرانی هستند که شرکت‌های چند ملیتی را می‌چرخانند که خود این شرکت‌ها هم داستان‌های تلخی از استثمار بشر دارند و باید در مورد آن زماتی صحبت کنم، بسیاری از آنها که تصمیم‌های مهم سیاسی و نظامی جهان را می‌گیرند اگر فاجعه‌ای رخ بدهد، مثل همین کرونا، اصلا درگیر نمی‌شوند و سوار کشتی امن خود خواهند شد و برای ما غرق شده‌گان دست تکان خواهند ‌داد.

امیدوارم ما مثل اهالی ایستر آخرین درختِ خود را قطع نکنیم. کرونا با همه‌ی بدی‌هایی که داشت فرصتی به ما داده تا در مورد روال امور در جهان فکر کنیم و ببینیم که آیا این اتفاقات درست است؟



پی‌نوشت:

1. این مطلب مروری است بر کتاب تله‌ی پیشرفت (پژوهشی در زمینه زیست محیطی فروپاشی‌ تمدن‌های باستانی) نوشته رونالد رایت که آقای مجتبی شکوری آن را در صفحه ویرگول خود ارائه کرده اند. گزینش مطلب: متین مرادی

این مطلب را میتوانید از طریق لینک زیر بخوانید:

https://vrgl.ir/54vLI

جزیره ایسترپیشرفتفناوریمحیط زیستنقطه
نشریه نقطه، دوماهنامه علم و فناوری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید