هر عصری ابتلائات خاص خود را دارد. عصر ما نیز با همه زیباییهایی که در قاب گوشیهای کوچک و بزرگمان میبینیم، ابتلائات خاص و متفاوت خود را دارد. جامعه امروزی دیگر آن دنیای زندانها، سربازخانهها، دیوانهخانهها و بیمارستانهایی نیست که فوکو میگفت. جامعه امروزی اجتماعی است از پاساژهای مد و لباس، آرایشگاهها، باشگاههای تناسب اندام، دفاتر مینیمال نوک برجها، شرکتهای رایانهای دوستانه و همایشهای انگیزشی.
جامعه قرن بیست و یکم دیگر یک "جامعه انضباطی" نیست، بلکه یک "جامعه دستاوردسالار" است. انسانهای این جامعه مجبور به کار و تولید نیستند، بلکه انسانهایی دستاوردخواه هستند. انسانهایی که تمام هم و غم و بلکه تمام معنا و هدف زندگیشان تولید دستاوردهایی درخور شأن این جهان است. و البته دستاوردی درخور شأن این جهان است که بتواند در بخشی از این بازار مصرف نقش ایفا کند و سرمایهای را به گردش در بیاورد.
جامعه انضباطیِ قرنِ گذشته، جامعهای بود مبتنی بر نفی؛ جامعهای آکنده از محدودیت، ممنوعیت و نظارت بر حسن اجرای قوانین و مقررات.
آنچه که فهم این مساله را دشوار میکند این است که مصرف در دنیای امروز شکلهای به شدت متنوعی پیدا کرده است. امروزه مصرف بسیار فراتر از چیزهایی است که میخریم؛ ویدیوهای یوتیوب، استوریهای اینستاگرام، چتهای تلگرام، جستجوی گوگل، خبرهایی که میخوانیم و میشنویم و... همه شکلهایی از مصرف هستند، چرا که سرمایه عظیمی را به گردش در میآورند و بازار خاص خود را دارند.
این بازار آنچنان وسیع و گسترده است که تمام جهان انسانی را دربرگرفته است. در این میان طبیعتا هویتِ انسان این جهان هم با مشارکت در این جهانِ بازارگونه قوام پیدا میکند. در این جهان-بازار عیار هر چیزی با تاثیر بر بازار سنجیده میشود. اینجاست که اساسا آن چیزی دستاورد است که بتواند به عنوان بخشی از این بازار عظیم نقش ایفا کند. از همین جهت دیگر نیازی به انضباط و اجبار برای فعالیت انسانی نیست، بلکه انسانها برای هویت یافتن و زیستنی معنادار، تمام هم و غم خود را تولید دستاوردی درخور قرار خواهند داد.
جامعه انضباطی قرن گذشته جامعهای بود مبتنی بر نفی؛ جامعهای آکنده از محدودیت، ممنوعیت و نظارت بر حسن اجرای قوانین و مقررات. گویی واژهای که تکلیف افراد انسان را در قبال همه چیز تعیین میکرد "نباید" بود. چراکه برای افزایش بهرهوری و تولید، نیاز شدیدی به انضباط و نظم وجود داشت.
در مقابل، جامعه امروزی جامعهای است سراسر ایجاب. یعنی برای ما ممنوعیتهای چندانی وجود ندارد، بلکه امکانهای بیشماری بر ما عرضه شده که دائما در تکاپوی تحقق آنها هستیم. آنچه مایه نگرانی ماست، قوانین و محدودیتها و ممنوعیتهای آن نیست، بلکه مایه نگرانی ما از دست دادن امکانها، استعدادها و تواناییهایمان است. گویی امروز واژهای که بنیان رفتار ما را شکل میدهد، نه "باید و نباید" بلکه "توانایی" است. همه ما در تلقینی بیپایان از "من میتوانم" هستیم و همین است که ما را در نظام بازار به مراتب مفیدتر میکند.
یکی از بهترین مثالها برای جامعه انضباطی ابتکار هنری فورد در مدیریت کارخانه فورد است. هنری فورد برای اولین بار ساعات کار کارگران را کاهش داد و دو روز در هفته را تعطیل کرد. اما در مقابل با ایجاد ساعات منظم و دقیق کار و استراحت، قرار دادن بازرسان و ناظران برای حسن عملکرد کارگران و... نظمی فولادین و انظباطی آهنین ایجاد کرد، تا در ساعات کار، تمامی تمرکز کارگران معطوف به کار باشد. این روشِ مدیریت، بهرهوری را افزایش داد و کارگران هم رضایت بیشتری پیدا کردند.
اما مشکل مدیریت انضباطی این بود که بهره وری را فقط تا حد معینی افزایش میداد. در حالی که با طرح ایجابی "من میتوانم" محدودیتها زدوده میشوند و راه برای بهرهوری بیپایان گشوده میشود. چراکه مادامی که باور داریم "من میتوانم" هیچگاه از تلاش برای ایجاد دستاوردی جدید دست نمیکشیم. برای همین است که انسان دستاوردخواه امروزی به مراتب مفیدتر و پربازدهتر از انسان جامعه انضباطی است.
بازندگان جامعه امروزی در یک بازی از جهان ناعادلانه بیرونی شکست نخوردهاند، بلکه از آنجا که نتوانستهاند که بتوانند! از درون فروشکسته و به افسردگی رسیدهاند.
دستاوردخواهی یعنی همین که امروزه ما باور داریم؛ "میتوانیم دستاوردی درخور جهان داشته باشیم!" طبیعتا لازم است که تمام هم و غممان را برای آن دستاورد به کار ببندیم. این یعنی هیچ فشار بیرونی، دستاورد داشتن را بر ما تحمیل نکرده است، بلکه از آنجا که باور داریم که میتوانیم دستاوردی خلاقانه و بینظیر داشته باشیم، تحت فشاری دائمی و درونی برای ابتکار عمل، خلاقیت و دستاورد داشتن هستیم. این فشار بیپایان و دائمی ما را افسرده و بدتر از افسردگی، ما را دچار فرسودگی میکند.
به عبارت دیگر، همانطور که جامعه انضباطی دیوانگان و مجرمان را به عنوان نخالههای خود دور میانداخت، چراکه نمیتوانستند نقش موثری در بازار داشته باشند، جامعه دستاوردسالار امروز هم فرسودگان و بازندگان را پس میاندازد. اما یک تفاوت به شدت دردناک در این میان است. بازندگان جامعه دستاوردسالار در یک بازی از جهان ناعادلانه بیرونی شکست نخوردهاند، بلکه از آنجا که نتوانستهاند که بتوانند! از درون فروشکسته و به افسردگی رسیدهاند. واضح است که این شکست در برابر خویشتن چقدر سختتر و مشکلتر از شکست در برابر دیگری است.
البته وضع برندگان این بازی نیز چندان بهتر از بازندگان نیست، چراکه برندگان نیز ورای پیروزی ظاهریشان، آنقدر خود را به استثمار کشیدهاند که به فرسوگی رسیدهاند. انسانهای فرسودهای که برای دستاوردی نوآورانه و بینظیر خودشان را استثمار میکنند و البته این کار را داوطلبانه و بیهیچ قید و بند بیرونی انجام میدهند.
آنچه عجیب است این است که امروزه ما از اینکه کنترل شویم یا از اینکه نیرویی بیرونی ما را به انقیاد بکشد، نگران نیستیم. امروز ما نگران هستیم که مبادا امکانهایی را از دست بدهیم. ترس از دست دادن یا فومو بزرگترین وحشت انسانهای امروزی است. فومو یعنی احساس از دست دادن چیزی مهیجتر، مهمتر و جالبتر که در جایی دیگر در جریان است. این اختلال همان چیزی است که ما را وا میدارد تا دائما شبکههای اجتماعی را چک کنیم و هیچ گاه از گوشی خود جدا نشویم. این اختلال بیسر و صدا آرامش ذهن ما را تحلیل میبرد.
ما دیگر از بیکاری، فقر و گرسنگی نمیترسیم. ما از معمولی بودن میترسیم. معمولی بودن یعنی دستاوردی ابتکاری، خلاقانه و عظیم نداشتن. نداشتن دستاوردی که ما را یک مهره موثر در جهان-بازار مصرفی اطرافمان تبدیل کند. و این ترس آن چنان عظیم است که تمام زندگی ما را در جهت دستاوردخواهی شکل میدهد. اگر کارگر کارخانه فورد چند ساعت در روز و دو روز در هفته تعطیل بود، ما هیچ گاه تعطیلی نداریم. ما هیچ گاه از دستاورد خواستن دست نمیکشیم چرا که میتوانیم و باید بتوانیم!
بردگان دنیای قدیم از بردگی خود مطلع بودند و جبر ارباب خود را احساس میکردند، برای همین رویای آزادی داشتند و امید داشتند که بالاخره روزی آزاد شوند. اما انسان امروزی از هر فشار بیرونی که او را به کار وادارد آزاد است، او آزادانه خود را به بردگی میکشد تا دستاورد بیشتری داشته باشد. واضح است که این وضعیت به مراتب کاراتر و پربازدهتر از استثمار توسط اربابی بیرونی است، چرا که با حس آزادی همراه است...