ویرگول
ورودثبت نام
نسیم آ
نسیم آ
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

یک فنجان چای در غروب

وقتی آفتاب غروب میکند
صدای قل قل آب جوشیده از کتری، سکوتِ بغض آورم را میشکند.
بوی هلِ و دارچین من را فقط به یاد تیک تاک ساعت جدایی میندازد.
لحظه ای که هر روز با یک فنجان چای تکرار میشود.به یاد آخرین چایِ هل و دارچینی....
آدمیزاد بنده ی عادت نیست.بنده ی خاطرات دردناک گم شده است.خاطراتی که لا به لای خروار خروار عطر و رنگ و بو و مزه گم شده.
درست از روزی که میرود انگار تمام دنیا مرده اند و تنها و تنها تو هستی که نفس میکشی.زنده بودن در دنیایی که همه آدمهای آن مرده اند وحشتناک تر از دنیایی ست که تو تنها مرده آن باشی.مرده ای تبعید شده.تبعید به غروب....غروبی که روزی ۳ بار اتفاق می افتد.یکبار با طلوع خورشید ، یکبار با غروب خورشید و یکبار کنار فنجان چای....

نسیم_آ


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید