دزد چه کسی می تواند باشد؟!
ما متولدین دهه پیشرفت بودیم و دنیای اطرافمان از هر طرف داشت می رفت که هرچی در گذشته بود را کنار بگذارد و همه چی درست و حسابی شود و به بیانی دیگر مدرن ها وارد بشوند. درست در همان سال ها شیر کاکائو دزد سر و کله اش پیدا شد!! .
روایت های متفاوتی در موردش هست اما به نظرم وی از نسل نخود و لوبیا دزد های سابق بود که با پیشرفت صنایع غذایی به شیر کاکائو رو آورده بود ؛جا دارد که بگویم شیر کاکائو ابدا مورد پسند من نمی باشد و هرگونه مقایسه شیرکاکائو در اطرافیان با رود بسیار پاکیزه هراز صورت می گیرد !.
ترم یک بودیم و تازه خانه و خانواده را ترک کرده بودیم. ترس مکان و ادم های جدید و از یک طرف خجالت ما را یک لحظه امان نمی داد .ما هم بین خودمان و بقیه دیوارهای در ذهن هایمان کشیدیم تا کمی آرام بگیریم، ساکت بودیم و به چشمان هم نگاه نمی کردیم تا نکند خدایی نکرده دیواری بشکند.
هر هفته همه ما پنج تا هم اتاقی،شش عدد شیرکاکائو کوپنی که حق صبحانه دانشجو بود را با افتخار می گرفتیم و در یخچال می گذاشتیم و موقع خوردن صبح ها یکهو می دیدم شیر کاکائوی موجود نمی باشد !!؛آن موقع ها دیوار های کار خودشان را کرده بودند و تنها یک لبخند تلخ سر صبح، که ناشی از کلافگی و گرسنگیاحتمالی تا ظهر بود ، کافی بود.
یک دو ماهی به همین شکل گذشت تا آخر، داد یکی از ما در آمد که خدایا .. این چه وضعی است و..این حرفا! آن لحظه که هر پنج تای ما به تصدیق سر را تکان دادیم را نمی شود توصیف کرد انگار یک حقیقت تلخ فاش شده و ما نمی خواهیم باور کنیم آ بله ما یک دزد داشتیم!! ان هم در بیرون اتاق ؛نمود تصویری آن لحظه را تنها می توان در فیلم های دم دستی دید.
دزد خودش را نشان می دهد:یک روزی از اواخر ترم صبحی زود که به دلیل الودگی هوا دانشگاه را تعطیل کرده بودند ،فردی در اتاق را زد و با عشوه گفت نسیم جان شیر کاکائو دارین!؟ من در خواب و بیداری بودم که گفتم کنار یخچال است و تنها صدا و تصویری محو از او دیده شد که بخاطرش بارها سرزنش شدم که چرا بلند نشدی چند تا حرکت بزنی!!.
دزد اگر تنها شیر کاکائو می دزدید خوب بود اما دزد شروع کرد به گردو دزدی!! گردو تنها کوپن گران خوابگاه بود. گردو آن روزها تازه خودش را در گروه آجیل ها جا کرده بود و یکهو رشد طبقاتی کرد و قیمتش از همه خوراکی ها یخچال بیش تر شد .
ضربه ناجوانمردانه او: فرجه بود و به بهانه درس خواندن در خوابگاه ماندیم هفته ی فرجه دزد هر دفعه با اسم یکی از ما ناهار یا شام را از نگهبانی می گرفت و شبی نبود که یکی از ما گرسنه نباشد آخر هفته امتحان؟ً! بی شرف !!! البته دوستی عمیقش با یکی از افراد اتاق موجب شد که از گرسنگی بقیه اتاق کاسته شود. آن ترم تمام شد و ما ماندیم با دزد اتاق که هیچوقت شناخته نشد . به کسی هم چیزی نگفتیم
این داستان بر پایه حقیقت نوشته شده..