یه خاطره دارم از ۱۴ سالگیم که کلاس شنا میرفتم، بعد از آموزش مقدماتی مارو بردن عمق سه متر گفتن بپرین تو آب! ازونجایی که فوبیای شدیدی نسبت به غرق شدن دارم یهو اضطرابم زد بالا، بچه ها دونه به دونه میپریدنو بلاخره نوبت من رسید. میدونستم باید بپرم ولی انگار فریز شده بودم دنبال هر بهونه ای بودم که اینکارو نکنم که یهو مربی منو هول داد تو آب!
چی شد؟ هیچی نه مردم نه غرق شدم😅 فقط متوجه شدم فکرام چقدر احمقانه بودن و قرار نیس به این سادگیا بمیرم و لزوما احساسات من انعکاس دقیقی از واقعیت نیستنو نباید بهشون اعتماد کنم.
و این تبدیل شد به یکی از مهم ترین تجربه و درس های زندگیم که هرجا ترسیدم از ریسک کردن(بخصوص در زمینه هدف هام) خودمو مجبور کنم که هرچی سریع تر انجامش بدمو یه جورایی خودم هول بعدم تو عمق اون داستان و هربار که اینکارو کردم متوجه شدم چقدر ترسام الکی و پوچ بودن.
یادم نیست از کی یا کجا اینو شنیدم یا خوندم؛ شجاع بودن به این معنی نیست که تو نترسی بلکه به این معنیه که با وجود ترسات دست به عمل بزنی.
پ.ن: برخلاف تصور عموم مغز ما چندان هم عملکرد دقیقی نداره و این اصلا به معنی خوب کار نکردنش نیست! خوب کار میکنه اما خطاهای شناختی و ادراکی زیادی داره و همیشه نمیشه به فرضیاتش اعتماد کرد، گاهی وقتا لازمه تصوراتش رو به چالش بکشیمو صحت آزمایی کنیم.