ویرگول
ورودثبت نام
Nastaran Taheri
Nastaran Taheri
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

آزادی

روزهای اخیر و اتفاقاتی که برای من و دیگران رخ داد باعث شد مقاله‌ای که سال‌ها بود دوست داشتم برایش وقت بگذارم را بالاخره شروع کنم.

قصه از تابستان سال ۹۰ شروع می‌شود. روزگاری که یکسال از ورودم به دانشگاه می‌گذرد و برای تعطیلات به شهرم بازگشتم. کلاس زبانم را ادامه دادم و با رفقای دبیرستان دیداری تازه کردم. یک روز برای انتخاب رشته یکی از دوستانم به خانه‌شان رفته بودم و عصر آن روز کلاس زبان داشتم. برای همین با دوچرخه رفتم که زودتر به کلاسم برسم. در راه برگشت از خانه دوستم و روان شدن به سمت کلاس زبان بود که گشت ارشاد جلویم را گرفت.

بله، در آن دوران دوچرخه سواری بانوان در سطح شهر اصفهان ممنوع بود. من با اینکه می‌دانستم فکر می‌کردم که در این یکسالی که در شهر نبودم، حتما اینقدر هم این قانون «من دراوردی» امام جمعه سفت و سخت نخواهد بود و من خیلی از خانه دور نیستم و به احتمال زیاد هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

https://www.dw.com/fa-ir/%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%AD%D9%88%DB%8C%D9%84-%D8%AF%D9%88%DA%86%D8%B1%D8%AE%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AD%D8%AA%D8%B1%D9%85-%D9%88-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AF-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%DB%B1%DB%B5-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%85%D8%B9%D8%B0%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%85/a-48745240


اما افتاد. یک سمند جلویم ایستاد خانمی با چادر مشکی که بعد از ۱۱ سال قیافه اش را فراموش نکرده ام به همراه مردی از ماشین پیاده شدند. مرد جلوی چرخ من را گرفت و به من گفت: پیاده شو.

-خانم گفت مگر نمیدانی که دوچرخه سواری برای بانوان ممنوع است.

-گفتم نه چرا باید ممنوع باشد وقتی که حجابم مشکلی ندارد من که خطایی نکردم(همینجا استدلالی کردم که نسبت به آن خوشحال نیستم و دوباره به آن برخواهم گشت).

- مرد گفت مانتویت چاک دارد

-گفتم اگر نداشت، نمی‌توانستم بپوشم و تو اگر مردی و چشم پاک نمیتوانستی چاکش را پیدا کنی.

-زن گفت چیزی نشده باید منتظر باشی تا دوچرخه ات را ببریم.

-گفتم من معطل شما نیستم و برای قوانین چرند خودتان صبر نمیکنم، دوچرخه برای خودتان من باید به کلاسم برسم.

خانم واقعا از زبان تندم شاکی شده بود و گفت زبانت سرت را به باد میدهد.

گفتم فعلا که شما نان حرام قورت داده اید و آن دنیا همین زبان را هم ندارید.

حقیقتا من به شدت خودم را ضعیف و بیچاره میدیدم. و میگفتم برای چه نمی‌گذارید بروم. پیرمردی برای کمک به من آمد و از من طرفداری کرد ولی مرد او را هل داد و گفت شما دخالت نکنید و تجمع ممنوع است بفرمایید...

این شد که از من کارت شناسایی گرفتند که رهایم کنند. کارت دانشجویی که یکسال از اعتبارش نمی‌گذشت. این اولین بار مواجهه من با گشت نبود ولی حقیقتا پرچالش ترین بود. برای دریافت کارتم باید سه جلسه مشاوره مذهبی طی می‌کردم. که هر بار من را با کسانی که بدحجاب بودند در یک کلاس می‌گذاشتند و من هربار می‌گفتم مشکل من حجاب نبوده و شما حق گرفتن وقت من را ندارید.


تنها چیزی که ازین کلاس‌ها دریافت کردم این بود که زنانی در جامعه ما هستند که راضی اند ازین که رانندگی بلد نباشند یا خودشان را با شان دروغین اسلامی گول بزنند که کاری جز در خانه بودن قرار نیست بکنند. و این واقعا برای من شوکه کننده بود. قضیه این بود که زنان به تن پروری ناشی از مسلمان بودن خوشحال می‌شدند، به هیچ بودن و مسئولیت نداشتن. به اینکه برای آزادی نداشته‌شان هر سفسطه ای را درست بخوانند. و به نظرم به اسلام یا جمهوری اسلامی ختم نمی‌شود، به اینکه زن فقط «بودنش» مهم است (خوانش احمقانه‌ای که به تازگی برای برداشتن استرس از روی زن‌هایی که در دنیای مردانه سگ دو می‌زنند، در مغزمان فرو کرده‌اند). به نظرم دختران جامعه ما من جمله خودم بیشتر از این ها باید روی خودمان کار کنیم. باید استقلال مالی، فکری، اعتقادی، اجتماعی بیشتری برای خودمان رقم بزنیم. باید چهارچوب های ذهنی مان را بشکنیم از خشم و نفرت عبور کنیم و همه را به عزت نفس و اعتماد به نفس بیشتر تبدیل کنیم. این که من خشونت را با خشونت جواب بدهم نه منطقی است و نه اجتناب پذیر. مثل داستان من وقتی خودمان را ضعیف ببینیم حمله می‌کنیم. پس باید هر روز قوی‌تر بشویم.

خلاصه یازده سال از آن روز می‌گذرد وقتی به اصفهان میروم و میبینم خانم‌ها دوچرخه سواری می‌کنند، حقیقتا فکر می‌کنم همینکه آن روز ساکت نبودم باعث شده است که در این جریان نقشی داشته باشم.هرچقدر کمرنگ... اینکه در این روزها خانم‌ها روسری‌هایشان را به سرشان بر نمی‌گردانند به نظرم خیلی نقش مهمی دارد، تا کی می‌خواهند جریمه کنند یا به زور سوار ون کنند. خوشحال می‌شوم وقتی می‌بینیم سخت گیری‌های خانواده‌های مذهبی هم روی حجاب کمرنگ تر می‌شود.( ازین که آدم‌ها برای حجاب گلوله بخورند خشمگین می‌شوم و این حادثه های پارک پردیسان و اتوبوس BRT دلیل دیگری بود برای اینکه در مورد آزادی بنویسم)

خلاصه به نظرم کمترین اعتراض‌ها می‌تواند سال‌های آینده تاثیرگذاری‌اش را نشان بدهد. هیچوقت ازینکه صدای شما به جایی نمی‌رسد نامید نشوید. صدای شما حداقل کاری که می‌تواند بکند این است که خشمتان را بیرون بریزد. اگر کسی خودش را عامل خشم شما نداند واکنشی نشان نخواهد داد، قضیه این است که کسی که وجدان راحتی ندارد فحش را هم از روی زمین برخواهد داشت. حکومتی خفقان راه می‌اندازد که خودش را مقصر اعتراض‌ها بداند.

نه به حجاب اجباریسپیده رشنوپارک پردیساناعتراض به حجابجامعه زنان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید