ترس اولین حسیه که وقتی پا به این دنیا می زاریم، تجربه ش می کنیم. همه ما وقتی نوزاد صفر کیلومتریم، وارد فضایی میشیم که تو 9 ماه گذشته داخل شکم مادر تجربه ش نکردیم و به خاطر همین میترسیم. ترس فقط منحصر به روزهای اول زندگی نیست، و هر چی جلوتر میایم نه تنها کوچیک تر و بی اهمیت تر نمیشن، بلکه با بزرگ شدن ما بزرگ می شن.
هر آدم، بسته به شخصیتی که داره، ترس بر اون اثر متفاوتی می زاره. یه آدم فوق العاده منضبط وقتی میترسه بی نظم میشه؛ یه آدم فوق العاده شاد وقتی می ترسه غمگین می شه؛ آدمی که احساسات ظریفی داره وقتی می ترسه گریه می کنه؛ و تعجب نداره که من به عنوان فرد دارای لکنت، وقتی می ترسم لکنت میکنم. مثل وقتی که میخوام درس جواب بدم، با یه آدم غریبه حرف بزنم، از کسی آدرس بپرسم و ... (درسته ما آدما به طور غریزی از یه سری چیزا می ترسیم، ولی همه ترسامون مشترک نیست!)
هر آدم، بسته به نگرشی که به زندگی داره با ترس ها مواجه میشه. روش های مختلفی هست. یکی خودش رو میندازه توی دل ترس که یا نابود شه یا موفق، یکی دیگه قدم به قدم با ترساش رو به رو میشه.
من جزو دسته دومم. میخوام برای درمان لکنت قدم به قدم ترسهام رو درمان کنم. از چیزای خیلی آسون و ابتدایی شروع کنم و مثل بازی کامپیوتری باهاشون مقابله کنم.
برای شروع این فاز درمان، باید اول ترس هام رو بشناسم...