ویرگول
ورودثبت نام
ناتور دشتی
ناتور دشتی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

رانده شده

روزگاری در خانه‌ای بودم که صاحبش خدا نام داشت. در درون خانه آدم‌های نیکی بودند که قلبم با یادشان می‌تپید و سختی‌های پائیز و سردی‌های دی با بودن در کنارشان می‌گذشت. اما نمی‌دانم چرا این روزها حس آدمی را دارم که از این خانه رانده شده است.

در کوچه‌های خیالم پرسه می‌زنم و دیگر نمی‌دانم که در سختی پائیز و سردی دی، درب کدام خانه را بکوبم و خستگی‌های روزگار را با کدام آدم نیکی قسمت کنم.

دیگر وامانده‌ام در کوچه‌های شک با قلبی تهی از یقین!

گاهی هم انگار کنار گوشم شیطانی نجوا می‌کند و اساس خانه‌ی دوستداشتنی کودکی‌هایم را توهم می‌خواند.

گام‌های بی‌هدف و چشمهای بی‌فروغ

سری سرشار از پوچی

و آغوشی باز برای مرگ

...


نوشته‌های پریشان یک ناتور دشتی که برآمده از فضیلت انزواست و گریزی برای در امان بودن از دون کیشوت شدن!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید