مهدی باکری به همراه برادرانش علی و حمید، همواره به عنوان قهرمانان ملی در خاطر مردمان این سرزمین نقش بستهاند و حالا هادی حجازیفر به سمت مهدی و حمید رفته و تلاش کرده تا از لابلای ورقها، تصاویر و خاطرات چهل سال پیش، روایت بدیعی را در شش پرده بیان کند. اما بر خلاف مسعودخان فراستی که نقدهایش یا سیاه است یا سفید، میتوان با کمی تامل بیشتر ابعاد سیاه و سفید این تلاش را با دقت بیشتری بررسی کرد. فارغ از اینکه کارگردان سودای پرداختن به خود مهدی یا موقعیت وی را داشته و بیخیال از حرفهای سخت مربوط به فرم و بافتار، با رویکردی کارکردگرایانه میتوان دو کارکرد اصلی را برای این تلاش هنری درنظر گرفت:
کارکرد نخست، ارائه تصویری جذاب از زندگی شخصی یک قهرمان در یک موقعیت دشوار است؛ تصویری که مخاطبان با گرایشهای ذهنی و اعتقادی مختلف را همراه میسازد و اشک را بر چشمان بسیاری جاری میسازد. یک قهرمان واقعی دهه شصت که حرف و عمل و عقیدهاش یکی است و بر خلاف آنهایی که روزهای لباسهای خاکی را پشت سرگذاشتهاند و امروز خود و فرزندانشان بر صندلیهای زرین تکیه زدهاند، خیلی خالص و ساده و اصیل فقط خواستش خدمت است و بس. زندگی شخصیاش با سادگی، حیا و عشق آغاز شده و با همهی دشواریها و دوریها لبریز از مهر باقی میماند. روایت حجازیفرد در بستر این کارکرد بسیار موفق، سرراست و تاثیرگذار است.
اما کارکرد دوم، ارائه تصویری از شیوهی فرماندهی یک قهرمان در یک موقعیت دشوار است؛ که در این بستر حجازیفر حرف زیادی برای گفتن ندارد. برخلاف آثاری چون «ایستاده در غبار» و «آخرین روزهای زمستان» اینجا حجازیفر از توان فرماندهی، هوش، ذکاوت، تاکتیک و رهبری چیزی نمیگوید و ما تنها با فرماندهی روبرو هستیم که فقط به هر قیمتی کنار نیروهایش ایستاده، خودش در خط مقدم است و بین پیکر برادر شهیدش حمید و دیگر شهداء هیچ فرقی نمیگذارد فقط همین دو جمله و بس. این دو جمله قطعا بسیار ارزشمند است اما در فرمی حماسی متجلی نمیشوند. اگر حماسه حسینی را اسطرلاب عاشقان جهان بدانیم، ذکاوت، فرماندهی، مظلومیت و شهادت در آن ماجرا در یک فرم حماسی متجلی میشوند و همگان میگویند که خون بر شمشیر پیروز شد. اما در روایت حجازیفر خبری از حماسه نیست؛ فقط شهادتی دردناک رخ میدهد و سوالات بسیاری در ذهن مخاطب باقی میماند که چرا فرمانده اصرار به کشته شدن خود و سربازان خود داشت؟ آیا نمیشد هوشمندانهتر رفتار کرد؟ آیا قرار حفظ حیات و پیروزی بر دشمن متجاوز است یا کشته شدن به هر نحو و به هر شکل؟ اینجاست که فیلم «موقعیت مهدی» لنگ میزند و بر خلاف «آخرین روزهای زمستان» که تصویر یک فرمانده استراتژیست – حسن باقری / غلامحسین افشردی – را به نمایش گذاشت و «ایستاده در غبار» که شکوه و صلابت احمد متوسلیان و ایستادگی هوشمندانه در عرصه نبرد را به تصویر کشید، «موقعیت مهدی» تصویری پرابهام را بر پرده نقرهای شکل میدهد.
لذا بر خلاف مسعودخان که گاهی لب به مجاملات بیهوده میگشاید و برای مثال میگوید که در 15 سال اخیر این فیلم بهترین اثر در عرصهی جنگ تحمیلی است، به زحمت میتوان «موقعیت مهدی» را در بین 10 فیلم برتر 15 سال اخیر در حوزهی دفاع مقدس جای داد.