بعضیها وقتی کار میکنن خیلی خوشبرخوردن. گپ میزنن، به صحبتهات واکنشهای پررنگ نشون میدن، میگن “چه خبر؟!” و “تعریف کن”. طوری برخورد میکنن که احساس تنهایی نمیکنی و حوصلهت سر نمیره. اما نیما اینطور نیست.
نیما موقع کار خیلی عمیق میشه و درواقع خودِ کاره. گاهی به وسایلش بیش از اندازه نزدیک میشه انگار که داره به نجواهاشون گوش میده. طوری لمسشون میکنه که انگار موجود زنده هستن.
آرومه و خیلی بهندرت حرف میزنه. بهقدری نیست که تو احساس میکنی در اون محیط تنهایی. البته تنهایی نه به اون مفهوم که ترک شدی، بلکه به این مفهوم که میتونی بیشتر خودت باشی. نه تنها خودش توی مراقبهست کهحتی تو هم ناخودآگاه وارد خلسه میشی.
همچنین، پروسههای جانبی هم قسمتی از کارش هستن و توی رفتارش فرقی نمیکنه که شروع کاره یا تمیزکاری پایانی.
شاید جوری که نیما هست رو ده سال پیش نمیتونستم درک کنم.
شاید دیدنِ عمق دیگران تمرینی باشه برای عمیقتر شدن. امیدوارم.