Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

Frozen day & suddenly Ghoorpashm + Shahnameh35 Siyavosh revenge began + StepN

Strava to Virgool

همه‌جا یخ زده بود که یهویی مسیرم با قورپشم متلاقی شد. یه‌ذره شاه‌نامه گوش دادیم، بعد قورپشم گفت با همدیگه موزیک مشق‌روزانه‌شو ضبط کنیم، منم افتخار کردم و بعدشم طنزپردازی گوش دادیم و در پایان دوست پاک‌بان‌مون رو دیدیم. حالا میریم سراغ قسمت سی‌وپنج شاه‌نامه، شروع کین‌سیاوش. قسمت قبلی دیدیم کی‌خسرو به دنیا اومد و نوجوون شد و حالا ببینیم چجوری قراره انتقام خون سیاوش رو بگیرن.


ابتدای این قسمت فردوسی از خودش میگه که داره شصت ساله میشه و دیگه کم‌کم باید به فکر مُردن بیوفته (شکسته‌نفسی!) آرزوی می‌کنه شاه‌نامه رو تموم کنه و اون دنیا هم حضرت علی نذاره بیوفته جهنم. حالا خبر کشته‌شدن سیاوش می‌رسه به ایران. همه آه و فغان، سوگواری، رستم هم یک هفته سوگواری، روز هشتم میاد پیش کاووس‌کی، میگه من تا انتقام سیاوش رو نگیرم آروم نمی‌گیگیرم. بعد اینجا خیلی بد شروع می‌کنه به دیس کردن کاووس!


که همش بخاطر تو بود، با اون سودابه‌ی فلون‌فلون شده از ایران فراری‌ش دادین و یک دم از اذیت و آزارش دست بر نداشتین. بعدش از خوبی‌ها و ویژگی‌های بی‌مثال سیاوش می‌گه، که در جنگ اینطور، در شادی اونطور، بعد هم ناجور سودابه رو دیس می‌کنه، کاووس اما هیچ جوابی به توهین های رستم نمیده،‌ سرشو انداخته پایین و گریه می‌کنه، دیگه رستم می‌بینه حق مطلب اینجوری ادا نمیشه، می‌ره اتاق سودابه و با خنجر نصف‌ش می‌کنه!

به خنجر به دو نیم کردش به راه ، نجنبید بر تخت، کاووس‌شاه ،،


بعد هم پهلوانان ایران رو جمع می‌کنه، حسابی خودشو ابراز می‌کنه، که میرم همه تورانیان رو می‌کشم، با چشم گریون همه رو پاره می‌کنم و با خون رودجیحون راه میندازم. همه هم میگن هستیم، بدجور. سرنا و طبل جنگ رو می‌زنن و میرن از کابل هم ارتش برمیدارن که جلودارشون پسر رستم، فرامرزه! ما نمی‌دونیم این فرامرز کی بدنیا اومد، مادرش کیه، اصلاً کوچیک‌تر از سهراب بوده یا بزرگ‌تر.


یه توضیحی امیر خادم عزیز میده، میگه ما الان شیوه داستان‌گویی مون طبق یه چهارچوبیه که توی کتاب‌ها و فیلم‌ها دیدیم و فکر می‌کنیم همین درسته، عادت کردیم، درحالی که قدیما یه شکل دیگه بوده و به نظر اونا اون درست بوده. اونا یهویی یه شخصیتی رو بدون پیشینه ظاهر می‌کردن، خیلی تمیز و مجلسی! حالا این فرامرز با سپاه‌ش می‌ره به‌سمت توران، لب مرز، در منطقه‌ی سپیجاب، برمیخوره به شاه اون منطقه، پهلوان برآزاد.


برازاد می‌گه تو کی‌هست؟ غلط کردی اومدی اینجا. فرامرز هم میگه من پسر اون پهلوانی‌ام که هیچ موجود زنده‌ای از دست‌ش جون سالم بدر نبرده. حالا پیل‌تن پشت سر ما داره میاد به کین سیاوش یک‌نفرتون رو هم زنده نمی‌ذاره. اونا هم اول خودشونو خیس می‌کنن، این آخرین شاش زندگی‌شونه، بعد بر کوس جنگی می‌کوبن و تیر و نیزه پرت می‌کنن. فرامرز هم که صدای طبل رو می‌شنوه میزنه به سپاه‌شون توی یه حرکت هزار نفر رو می‌کشن.


توی حرکت دوم هزار و دویست نفر رو پاره می‌کنن. فرامرز حسابی غوغا کرده، پرچم ورآزاد رو می‌بینه از قلب سپاه کنده میشه به تاخت سوی ورآزاد. نیزه رو برمیداره پرت می‌کنه توی سینه‌ی برآزاد و برآزاد از روی اسب پرت میشه چند متر اونور تر میاد زمین و فرامرز هم می‌پره سر از تن‌ش جدا می‌کنه. قلعه‌شو می‌گیره و همه جا رو آتش می‌زنه. خبر می‌رسه به افراسیاب. می‌گه اوه‌اوه اخترشناسا گفته بودنا! دستور میده هر موجودی که توانایی جنگ داره رو پیدا کنن، بهش پول بدن، اسلحه بدن. بعد هم میگه سرخه رو صدا بزنن، این سرخه پسرشه، میگه تو پهلوان و تکیه‌گاه سپاهی، چون که تواناییت از همه بیشتره. برو و بهشون رحم نکن.


طلایه (گروهی که جلوی سپاه‌ن) به فرامرز خبر میدن و بر طبل جنگ می‌کوبن و میرن و دوتا سپاه می‌زنن به همدیگه، فرامرز که درفش سیاه سرخه رو از دور می‌بینه می‌شناسدش و سرخه هم همینطور اونو می‌شناسه و تیر کمون‌ها رو می‌کشن به سمت‌ش و فرامرز نیزه‌شو پرت می‌کنه با چنان قدرتی که خودش از روی زین اسب پرت میشه روی یال اسب و تیرهای سپاه سرخه رو ریش‌ریش می‌کنه، عین مرغ توی سالادالویه! بعد می‌پره کمربند سرخه رو از پشت می‌گیره و از زین می‌کشدش پایین و اسیرش می‌کنه و پیاده می‌بردش سمت سپاه ایران که یهو پرچم رستم ِ تهمتن رو می‌بینه که رسید.


سرخه رو می‌برن پیش رستم، با کله‌ی ورازاد، رستم هم خوشحال میشه و به درویش پول میده، قربون صدقه فرامرز می‌ره و نگاه می‌کنه به سرخه که چون سرو آزاده بود و رخ گلگون داشت و سینه‌ی شیر و موی مشکین و دستور میده با تشت و خنجر ببرن‌ش تو دشت و مثل سیاوش بکشن‌ش و مأمورش رو می‌ذاره طوس. سرخه به طوس میگه پهلوان، من همبازی سیاوش بودم، روز و شب از مرگ‌ش گریه کردم، به اون کسی که چنین فکری رو توی سر شاه انداخت نفرین کردم، چطور می‌تونی منو بکشی؟ دل طوس هم به رحم میاد و میره پیش رستم، رستم هم می‌گه نو نو نو، بخشیدنی در کار نیست، زدی ضربتی ضربتی نوش کن و این چرت و پرتا، و مأموریت رو میده به زواره.


اونم می‌ره و می‌کشه و پاره می‌کنه و اولین حرکت رسمی کین سیاوش انجام شد، با کشتن پسر افراسیاب. خبر می‌رسه به افراسیاب، یخورده خودزنی می‌کنه، بعد دستور جنگ میده. سپاه آرایش می‌کنن، سمت راست بارمان، سمت چپ گـُهرَم. از اونور هم رستم آرایش می‌کنه سپاه‌ش رو. میمنه(راست) باشه گیو و طوس، میسره(چپ) هم گودرزگشواد و هجیر، قلب(وسط) هم خود رستم. اینجا پیل‌سم، برادر پیران، که شفاعت سیاوش رو می‌کرد اما زورش نرسید می‌ره پیش افراسیاب که اگه اجازه بدین من برم رستم رو بکشم بیام!


افراسیاب هم اینقدر خوشحال میشه که میگه اگه این کارو بکنی دوتا مملکت به نام‌ت می‌کنم و دخترمو بهت میدم و چه و چه! پیران می‌گه عاقا این جوونه، نمیدونه چی داره میگه، خودشو به کشتن میده، پیل‌سم میگه نه بخدا، دیدی چقدر خوب می‌جنگیدم قبلاً، الان تازه تمرین کردم بهترم شدم! پیران هم می‌بینه زورش نمی‌رسه، شل می‌کنه. می‌ره یه اسب و زره خوب میاره میده بهش. بعله اینجا جنگ رسماً شروع میشه. دوتا سپاه آرایش دارن، روبروی هم می‌ایستن، دوتا پهلوان سپاه قراره طبق آیین جنگ باهم بجنگن. دیگه ادامه این ماجرا رو در قسمت بعد داریم. تا بعد.


قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

سیاوشجنگسپاهرستم
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید