این جستار را به استادم حمیدرضا نمازی تقدیم میکنم که راهنمای من در پژوهش بین رشتهای است.
اگر فقط یک بار گذرتان به یک دانشگاه افتاده باشد، فرقی ندارد کجای این جهان باشد و چه رشتهای در آن تدریس شود، این واژهی بین رشتهای را شنیدهاید. گزاف نیست اگر بگویم سخن گفتن از پژوهش بین رشتهای یک مد دانشگاهی معاصر و آوانگارد است. اغلب دانشگاهیان معاصر با ژستی ترقی خواهانه و خود انتقادگر معتقدند که دیگر دوران پژوهش تک رشتهای به سر آمده و دور، دور بین رشتهایهاست. با این همه هیاهو اما، تجربه من از چند سال پژوهش بین رشتهای در حیطه علوم انسانی سلامت و فلسفه پزشکی، چیزی را از در پشت پردهی آن نشانم داده که در این جستار پیش چشم شما میآورم.
یک روز تابستانی در سال 1402، دکتر نمازی با من تماس گرفتند و از سر لطف پیشنهاد دادند که با توجه به سابقه کار رساله که با موضوع طبی سازی انجام داده بودم در یک پروژه مقاله در مورد بیش تشخیصی و بیش درمانی بیماریهای تیروئید همکاری کنم. همکاران پژوهشی من در این پروژه، علاوه بر خود دکتر نمازی، چهار نفر از اساتید و متخصصان غدد دانشگاه تهران بودند. حاصل کار بعد از چند ماه پیش نویس مقالهای شد که به بررسی این موضوع از منظر فلسفه پزشکی میپرداخت.
طبیعتا اولین جایی که برای سابمیت این پیش نویس به ذهن ما رسید یک مجله اخلاق پزشکی بود. مجلات اخلاق پزشکی اصولا باید بیش از هر مجله دیگری علاقه مند به انتشار مقالات فلسفه پزشکی باشند. بعد از ارسال مقاله به مجله اما یک ایمیل عجیب دریافت کردیم. مقاله به دو داور سپرده شده بود؛ هر دو داور نظر داده بودند که مقاله با اصلاحات جزیی قابلیت انتشار دارد اما در نهایت سردبیر مقاله را رد کرده بود؛ به این علت که به نظرش ربطی به موضوع مجله نداشت.
طبیعتا اقدامی که در این مرحله انجام دادیم امتحان کردن یک مجله در حوزه غدد بود. ما انتظار به این دلیل که چهار نفر از نویسندهها متخصص غدد هستند و مقاله حاوی مثالهای عینی و عملی از مشکلات طبابت در این رشته است، و از طرفی بصیرتهای فلسفی نیز به بحث اضافه میکند، مجلات غدد علاقهمند به انتشار آن باشند. خلاصه که در یک مجله مربوط به غدد سابمیت کردیم و ریجکت شد!
دو نفر داور که بر حسب عرف داوری هویتشان برای ما نامعلوم بود مقاله را داوری کرده بودند و هر دو نفر رد کرده بودند. از ساختار و محتوای کامنتها واضح بود که هر دو نفر پژوهشگر و متخصص علوم زیست پزشکی یودند. کامنتهایی که دریافت کردیم به وضوح نشان دهنده بدفهمی روش شناسی فلسفه پزشکی و علوم انسانی سلامت بود. در یک عصر زمستانی، من و دکتر نمازی تصمیم گرفتیم یک مقاله بنویسیم و کامنت داوران را تحلیل کنیم و نشان دهیم که داوری هم ارز[1]در زمینه مطالعات بین رشتهای چه معضلاتی دارد و جامعه علمی امروزی با وجود اینکه در ظاهر موافق پژوهش بین رشتهای است اما هنوز راه درازی در پیش دارد تا بستری برای انتشار و دیده شدن این مطالعات فراهم کند.
حاصل کار مقالهای شد که سردبیر محترم همان ژورنال غدد پذیرفتند که در مجله خودشان منتشر شود و این البته از نگاه حرفهای ایشان بود. تا آنجا که من جستجو کردم مقاله دیگری که داوری هم ارز را با ارائه شواهدی از کامنت داوران نقد کرده باشد نیافتم. در ادامه چند مورد از سرفصلهای مقاله را توضیح خواهم داد. این موارد نشان میدهند که چطور یک شکاف معرفتشناختی میان متخصصان علوم پزشکی و مباحث بین رشتهای علوم انسانی سلامت وجود دارد. من خوش شانسم که بر حسب عرف داوری، هویت داوران کاملا نامشخص است و برای همیشه هم بر من پنهان خواهد ماند. این به من کمک میکند سوگیری شخصی نداشته باشم و فقط محتوای کامنت آنها را نقد کنم.
یکی از داوران از ما شواهد تجربی و کمّی بیشتری برای دفاع از ادعای خود خواسته بود. ما در مقاله تاکید کرده بودیم که کار ما فلسفه پزشکی است. با این وجود چندین مورد شواهد تجربی هم ارائه کرده بودیم. این چنین کامنتهایی را ما بارها حتی در جلسات حضوری هم دریافت کردهایم و برای ما چندان جدید نیست. پیش فرض چنین انتقادی تعمیم چارچوب پزشکی مبتنی بر شواهد[2]بر کل دانش است. پزشکی مبتنی بر شواهد به طور خلاصه یک نظام ارزشی پذیرفته شده در پزشکی امروزی است که معتقد است تنها شواهد تجربی قابل مشاهده باید مبنای طبابت باشند. هر اندازه که مطالعات بالینی بر جمعیت بزرگتری انجام شده باشند و هر چقدر تعداد بیشتری از مطالعات، اثربخشی یک درمان را اثبات کنند آن درمان بهتر است. به عبارتی هیچ معیاری مهمتر از شواهد تجربی و آماری نیست. این نظام البته برای پزشکی معاصر بسیار سودمند بوده است و تردیدی در اهمیت آن نیست. اما بعضی متخصصان پزشکی آن را یک اَبَر ارزش قابل تعمیم به تمام حیطههای خارج از پزشکی میدانند. آنها توجه نمیکنند که مثلا در فلسفه، استدلالها گاه مهمتر از شواهد تجربی و آماری هستند. البته این به معنی اهمیت تجربه در تصدیق نتایج حاصل از یک مطالعه فلسفی نیست، اما عجیب است که کسی از فیلسوف، فقط آمار بخواهد. این انتقاد نشان میدهد که سیستم ارزشی پزشکی مبتنی بر شواهد تا چه اندازه برای داور درونی شده است که آن را حتی خارج از حیطه پزشکی هم استفاده میکند.
یک داور انتقاد کرده بود که کاربرد این پژوهش در بالین دقیقا مشخص نیست. او خواسته بود که توضیح دهیم چطور نتایج این پژوهش را میتوان در گایدلاینهای بالینی به کار بست! چالش مهمی که پژوهشهای بین رشتهای معمولا با آن روبرو هستند شتابزدگی جامعه علمی در کاربردی کردن آن است. اما "کاربرد" دقیقا به چه معنا است؟ پژوهش بین رشتهای آن هم میان علوم انسانی و پزشکی میتواند نتایج مختلفی از منظر معرفتی، اجتماعی و فرهنگی داشته باشد. ایدههای فلسفی اگر به اندازه کافی مورد تحلیل قرار گیرند میتوانند عقلانیت پزشکی را تغییر دهند. مثلا همین پزشکی مبتنی بر شواهد که تجربه و آمار را ارزش اصلی در طبابت میداند، خود، حاصل سدهها بسط ایدههای فلسفی در مورد علم بوده است. از یک منظر همه این موارد را میتوان مصادیقی از کاربرد دانست، اما داور ما احتمالا معتقد است تنها موضوعی کاربردی است که بتوان فردا صبح بر أساس آن طبابت کرد.
یک داور برای ما نوشته بود که مشکلات فلسفی که در مورد پزشکی نوشتید در واقع نه مشکلات فلسفی، بلکه حاصل خطاهای پزشکی هستند که احتمالا از دیدگاه او با آموزش بهتر به دانشجویان پزشکی یا نظارت بر پزشکان میتوان آنها را حل کرد! این قبیل دیدگاهها معمولا دانش را خود-بسنده[3]میدانند. پیامد خود بسنده دانستن دانش این است که هیچ کدام از علوم و نحوه کسب شناخت توسط آنها نیاز به تامل فلسفی ندارند. هر ایرادی در دانش به زعم این گروه، ناشی از یک خطا است و دانشمندان خودشان میتوانند با همان روش علمی خودشان از بروز آن جلوگیری کنند. چنین دیدگاهی به طور کلی هر گونه تامل فلسفی را نفی میکند. معضل دیگری که بسیاری از بین رشتهای ها خصوصا آنها که علوم انسانی، علوم اجتماعی و فلسفه را به علوم دقیقه پیوند میزنند دارند این است که به محض بیان مسائل انتقادی با مقاومتی از سمت هستهی دانش مواجه میشوند. مقاومتی که آن دانش را برای خودش و مشکلاتش کافی میداند.
*
در این جستار کوشیدم با یک روایت از زندگی کاری خودم نشان دهم که کار بین رشتهای اگرچه همواره تحسن میشود اما در عمل جامعه دانشگاهی هنوز راه درازی تا رسیدن به آنچه در مورد پژوهش بین رشتهای آرزو دارد در پیش دارد. منتقدان ممکن است اعتراض کنند که روایت من از پژوهش در تنها یک حیطه بین رشتهای یعنی در علوم انسانی سلامت است و الزاما در مورد باقی حیطههای دانش امروزی قابل تعمیم نیست. من میپذیرم که چنین است. زیرا، روایت من در این مقاله یک روایت واقعی از زندگی خودم بود و ناگزیر در دایره کوچکی مصداق تام دارد. اما من بر این باورم که معضل، فقط مربوط به همین حیطه خاص نیست. بین رشتهای های بی پرواتر، یعنی آنها که حوزههای نسبتا دور دانش را با هدف سنتزی جدید به یکدیگر پیوند میزنند، همه دچار مشکلاتی از این دست هستند. علت هم به گمانم ساختار صنعت نشر مقالات علمی در دنیاست. مجلات تک رشتهای از آنجا که قدیمیتر هستند اعتبار علمی بیشتری دارند. انتشار در آنها طبیعتا برای نویسنده، دستاورد علمی بزرگتری است. در مورد بین رشتهای های بی پروا اما، از آنجا که مجموع تعداد مقالات تولید شده و تعداد ارجاعات به آنها اندک است، مجلات علمی کمتری وجود دارند یا اساسا مجلهای وجود ندارد. ساختار صنعت نشر علمی که یکی از اهداف آن، درآمدزایی برای مجلات، و سنجش اعتبار مجلات و پژوهشگران در آن بر مبنای تعداد ارجاعات است، دشوار میتواند در حیطههای بین رشتهای بی پروا بستر مناسبی ایجاد کند. چرا که این حیطهها نیازمند سعه صدر در دریافت ایدهها و صبوری بیشتر برای پذیرفته شدن آنها در جامعه علمی و افزایش تعداد ارجاعات است.
ممکن است دیگران اعتراض کنند که ما حیطههای بین رشتهای زیادی میشناسیم که مجلات علمی معتبری هم دارند. مثلا ممکن است در همین حیطه علوم پزشکی به نانوبیوتکنولوژی پزشکی اشاره کنند که یک حیطه بین رشتهای میان نانوتکنولوژی و بیوتکنولوژی پزشکی است. من برای پاسخ، به همان واژه بین رشتهای بی پروا بازمیگردم. به عقیدهی من، میتوان بین رشتهایها را دست کم به دو دستهی محافظهکار و بیپروا تقسیم کرد. ترکیب نانوتکنولوژی و بیوتکنولوژی یک بین رشتهای محافظه کار است. متخصصان این دو رشته معمولا لازم نیست برای شروع کار بین رشتهای جای دوری بروند. گاهی در همان دپارتمان یا آزمایشگاهی که کار میکنند همکاری از آن رشته دیگر برای شروع یک کار بین رشتهای در دسترس است.
اشتباه نشود! من أصلا نمیخواهم ادعا کنم که بین رشتهایهای محافظهکار، گونهی ضعیف و نامعتبری از حیطههای بین رشتهای هستند. ابدا! ادعای من تنها این است که بین رشتهایهای محافظهکار از آنجا که حیطههای نزدیک را در هم میآمیزند معمولا نه مشکل زیادی در طراحی روش پژوهش دارند و نه مقاومت چندان زیادی از جانب مجلات برای انتشار کار آنها وجود دارد. علاوه بر این، بینرشتهای های محافظهکار معمولا به راحتی و پس از مدتی، تبدیل به رشتهای مجزا یا گرایشی جدید از رشتههای مادر خود میشوند. اما احتمال این که بین رشتهای های بی پروا تا مدت زیادی یا برای همیشه بین رشتهای بمانند بسیار زیاد است. من البته گمان نمیکنم ناتوانی از رشته شدن برای آنها یک ایراد باشد. در عوض بین رشتهای بودن امکان پژوهشهای خلاقانه را زنده نگه میدارد.
به صورت خلاصه من معتقدم بین رشتهایهای بی پروا چالشهای جدی در انتشار نتایج پژوهش خود دارند. پژوهش بین رشتهای گاهی فقط یک ژست دانشگاهی است که این روزها هم ترند است. اما برای به واقعیت پیوستن آن، باید بستر مناسبی برای انتشار نتایج این پژوهشها فراهم شود. در این جستار، یک نمونه از چالشهای پژوهشهای بینرشتهای را در قالب روایت شخصیام و خلاصهای از مقالهای که اخیرا در این زمینه منتشر کردم توضیح دادم. لینک دسترسی به مقاله اینجا است. اگر کانال تلگرام من را دنبال میکنید، فایل کامل مقاله آنجا هم هست.
https://link.springer.com/article/10.1007/s40200-025-01593-w
[1] Peer Review
[2] Evidence-Based Medicine
[3] Self-sufficient