Navid Sheydaei
Navid Sheydaei
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

چرا با وجود اصول ظاهراً مطلوب در متن قانون اساسی، در عمل با آن فاصله داریم؟ - قسمت اول

عکس کاملاً جنبه تزیینی دارد :))
عکس کاملاً جنبه تزیینی دارد :))

پیش از شروع

(بعد از گذشت 5 سال از راه‌­اندازی پروفایل (رخ‌­نما به قول فرهنگستان!) ویرگول، بنا دارم جستارهایی درباره حقوق اساسی با نیم­‌نگاهی به مسائل ایران بنویسم. این‌­ها طبعاً «جستار»ند و نه مقاله علمی-پژوهشی و لذا استاندارد آن سبک نوشته­‌ها را ندارند. اما خاصیتش این است که زاویه روایت خودم محسوس‌­تر هست، پیچیدگی و تخصصی بودن آن مقالات را ندارد اما در عین حال طبع موضوعات تخصصی و مربوط به دانش حقوق اساسی است.)

اصل مطلب

درس دادن حقوق اساسی در ایران همیشه کار سختی بوده‌­است. از همان 1286 که قانون اساسی نوشته شده‌است تا امروز. فارغ از این­که عنوان پارلمان، مجلس شورای ملی بوده‌­است یا مجلس شورای اسلامی. رئیس قوه مجریه، عنوانش رئیس جمهور بوده­ یا نخست وزیر و مهم­تر از همه رئیس کشور، اعلیحضرت همایونی بوده است یا ولی فقیه. یکی از دشواری­‌ها در خصوص حقوق اساسی ایران، توضیح دادن فاصله معناداریست که همواره میان متن نوشته قانون اساسی و واقعیت سیاسی کشور، وجود داشته و دارد. علاوه بر عواقبی که ممکن است نفس توضیح این فاصله معنادار برای شخص توضیح‌­دهنده داشته باشد، مشقت اصلی جای دیگریست. در مقام تدریس، دردسر جدی در واقع بعد از توضیح این فاصله خودش را نشان می­‌دهد. در دو نیم­سال اخیری که در این موقعیت قرار گرفته­ام، مستمراً در حال دست و پنجه نرم کردن با این چالش بوده­ام. اما این چالش چیست؟

دشواری اصلی در مورد توضیح فاصله میان «قانون اساسی حقوقی» و «قانون اساسی واقعی»، تبیین چرایی این واقعیت تاریخی-سیاسی است. دانشجوها همیشه با این پرسش مواجهم کرده‌­اند که خب چرا قانون اساسی این‌طور با واقعیت سیاسی فاصله دارد؟ الفاظ قانون اساسی که خوب است! از حقوق ملت، اداره کشور به اتکا آرا عمومی و سلب ناشدنی بودن حق خدادادی حاکمیت ملی صحبت کرده است. چرا این مفاهیم به نظرمان غریب می‌­آید؟ برای پاسخ دادن به این سوال همیشه سعی کردم بگویم قانون اساسی ماهیتاً با قوانین دیگر متفاوت است؛ قانون اساسی به دلیل این­‌که درباره تنظیم قدرت و عمل سیاسی و شکل اعمال قدرت است، کم‌­ترین شباهتی به دیگر قوانین ندارد. تنها فصل مشترک قانون اساسی –که مسامحتاً اسم قانون را روی آن گذاشته­‌ایم- با قانون­‌هایی مثل مدنی و تجارت و امثالهم این است که یکی از اهدافش، تنظیم یک/ چند نوع رابطه است. اما تنظیم روابط دو شخص حقیقی یا حقوقیِ حقوق خصوصی مثل دو نفر شریک یا یک موجر و مستأجر یا دو تاجر کجا و تنظیم رابطه حکومت با مردم یا ارکان حکومت با یکدیگر کجا؟ با این توضیح، هم بر نابرابری میان طرفین این رابطه که قانون اساسی می­‌خواهد آن را تنظیم کند، تأکید می­‌کنم و هم بر نقش قدرت فی نفسه. در واقع در کلاس‌­ها تلاش می­‌کنم با توضیح نقش مولفه قدرت و این­که قدرت اساساً سخت در حصار مواد و اصول قانونی می‌آید، بگویم که این فاصله میان قانون اساسی و واقعیت سیاسی در ذات و طبع قانون اساسی و ماهیت سیاسی­‌اش است. این توضیح اما قطعاً کافی نیست. این توضیح جوابی به این سوال که خب چه نقصی در سازکارهای یک نظام سیاسی ممکن است باعث ایجاد این فاصله شود، نمی­‌دهد. برای این­ سوال که چه چیزی دست قدرت را باز می­‌گذارد تا به راحتی از متن قانون اساسی بزند بیرون، پاسخی ندارد. در جستار دوم به جواب این سوالات مهم می‌­پردازم.




قانون اساسیحقوق اساسیتدریسمشروطه
پژوهشگر حقوق عمومی‌ام و این‌جا از دغدغه‌های مرتبط با اون می‌نویسم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید