دکتر محمدرضا محمدی
دکتر محمدرضا محمدی
خواندن ۱۶ دقیقه·۵ سال پیش

شریعتی و سیاستِ تابع


آزادی توحیدی، نفی آزادی است!

⚫️ هر سیستم حقیقت توحیدی، یک سیستمِ حقیقتِ نفی کننده یِ کثرت است. عبارتِ «نیست خدایی جُز خدای واحد»، یعنی نفی هر سیستم فکری ای که چیزی جُز آن را می گوید که سیستم حقیقت توحیدی می گوید. بدین سان در توحید، «کثرت» تنها هنگامی حق به وجود دارد که به تبعیت از «وحدت» در آید. سیستم حقیقت توحیدی بر حسب ضرورت ذاتش همیشه خواهان تبعیت و تقید مطلق است. توحید هست تا آنجا که تبعیت و تقید هست و هر جا که کثرت تن به تبعیت ندهد و خود را به نحو مطلق به وحدت مقید نداند توحید دچار تلاطم می شود.این تقید و تبعیت همان چیزی است که در هر سیستم حقیقت توحیدی «ایمان» نامیده می شود و ایمان از مؤمن خواهان تقید مطلق است.

هر سیستم فکری ای که کثرت را تابع وحدت کند و جامعه را یک واقعیت و کل انداموار بداند که مناسبات اجزاء و افراد و اعضاء در آن رابطه ای حاکمیتی-تابعیتی است یک سیستم حقیقت توحیدی است و مهم نیست که اسم این سیستم حقیقت چه باشد، مارکسیسم و سوسیالیسم و لیبرالیسم هم می توانند توحیدی باشند.

در چنین سیستم حقیقتی آن که بر مردم فرمان می راند و برای مردم قانون می گذارد چه یک خدا باشد یا رهبر یا شاه یا حزب در نقش «پدر» ملت یا امت یا جامعه و یا حتی کل بشریت شناسانده می شود و درست در همین نقطه است که آزادی انسان بی هیاهو و با استفاده از عبارات بسیار زیبا و فریبا از او نفی می شود و انسان با آسودگی خاطر تن به تبعیتی می دهد که نتیجه ای جز بردگی او در همه ی امور مربوط به زندگی انسانی را ندارد و او این بردگی را عین آزادی خود می داند و بدان فخر می فروشد. سیستم حقیقتی که دکتر علی شریعتی در همه ی آثار و سخنرانی هایش به عنوان یک سیستم حقیقت آزاد بخش به مخاطبان معرفی می کند چنین سیستم حقیقت توحیدی ای است.

امروزه جامعه شناسانی چون سید جواد میری (نگاه کنید به : «پروژه شریعتی را چگونه می توان مفصل بندی نظری کرد؟) الهیات شریعتی را یک «الهیات رهایی بخش» معرفی می کنند، و با توجه به کوشش هایی که شریعتی به خرج داده بود، در راستای پیکار با «فهم کاذب از دین» و خرافاتی که جامعه ی شیعی را دچار «رکود و رخوت و انجماد» کرده بود، بر روی این نکته تاکید دارند که بحث های نظری شریعتی:


«در خدمت اصلاح دینی و اصلاح دینی برای باز آفرینی الهیات اجتماعی رهایی بخشی است که آزادی و وحدت جامعه انسانی را سر لوحه خویش قرار می دهد و این دقیقاً صورتبندی ای است که شریعتی از مفهوم توحید در برابر شرک دارد. برخلاف الهیات استحماری توحید و شرک یکی بودن خدا در برابر چند خدا بودن نیست بل توحید به دنبال وحدت انسانی در جامعه است و این سخن بدین معنا است که جامعه ای که در آن فقر و فلاکت و گرسنگی و روسپیگری و شکافهای طبقاتی است جامعه ای توحیدی نیست بل مظهر جامعه شرک است که در آن از اقتصاد کوثری خبری نیست بل مناسبات اقتصادی اش تکاثری است ولی "عنوان" موسسه اعتباری اش کوثر است ولی محتوایش تکاثری است».


با توجه با آنچه درباره ی نسبت توحید با وحدت و تبعیت و درباره ی نسبت کثرت با آزادی نوشتم، در اینجا می خواهم سخنان سید جواد میری را که تقریر مناسبی از بنیادهای فکری شریعتی عرضه کرده است را در ترازوی دو مفهوم «همبستگی در وحدت» و «همبستگی در کثرت» قرار دهم و نقد کنم تا روشن شود که آیا توحیدگرایی شریعتی و خواست او برای «وحدت جامعه انسانی» خود به نوعی استبداد می انجامد یا خیر؟


در این که در سطوح گوناگون جامعه ی انسانی (مناسبات میان افراد در اجتماع، خانواده، روستا، شهر، استان، کشور، جهان) باید همبستگی وجود داشته باشد تردیدی نیست، اما مساله این است که ما باید دو گونه همبستگی را از هم تمیز دهیم: ۱. همبستگی ای که کثرت را می پذیرد ۲. همبستگی ای که کثرت را نفی می کند.


آنچه که از مجموعه ی آثار شریعتی می فهمیم این است که جامعه ی نمونه، که از نظر او همانا «امت» است، آن هم «امت شیعه» ای که پرچم دار حقیقت «سرخ عَلَوی» است، وقتی به وحدت می رسد که تابعِ حقیقت توحیدی ای شود که خدا به وصیان پیامبر خاتم خویش «هدیه» کرده است و اینان با خون سرخ خویش از آن پاسداری کرده اند و پیام این حقیقت جهادی را به نسل های بعدی فراداده اند و وظیفه ی هر نسل این است که این پیام حسینی و زینبی را بپذیرد و با پیروی از این شعار که «شهید قلب تاریخ است» در برابر یزیدهای زمانه صف آرایی کند.

آزادی توحیدی، نفی آزادی است!

⚫️ به این معنا، حقیقت توحیدی یک حقیقت واحد و در عین حال جهادی است که جامعه ی انسانی را به دو طیف «خوبان» و «بدان» تقسیم می کند. از این چشم انداز، جامعه ی انسانی خصلت «رنگین کمانی» ندارد و مردم در جامعه یا چهره ای اهریمنی دارند یا الهی و جامعه بیرون از این دو حالت در واقعیت امر یا وجود ندارد یا «نباید» وجود داشته باشد. نتیجه ی ضروری این دیدگاه ایجاد «شکاف و گسست» در بین انسان ها برای ایجاد وحدت و به اسم وحدت است (وحدت علیه وحدت: مقایسه کنید با «مذهب علیه مذهب» در آرای او).

بدین سان در همین گام نخست برای تاکید بر وحدت، هر گونه همبستگی انسانی بر محوری جز محور حقیقت توحیدی نفی می شود و برای ایجاد همبستگی توحیدی ضروری است همه ی اموری که زندگانی انسانی با آنها سر و کار دارد توحیدی شوند و به تبعیت از سیستم حقیقت توحیدی تن در دهند. از همین نقطه است که زندگی در مفهوم عام اش تابع «عقیده» می شود و عقیده ای درباره ی زندگی، خود را با زندگانی راستین آدمی عینیت می دهد و سعی می کند جای آن را بگیرد. زندگی که تابع شد همه چیز تابع می شود و بیش و پیش از همه امری تحت تأثیر این تبعیت قرار می گیرد که بیشترین تاثیر را بر مناسبت بین انسانها دارد یعنی سیاست.

طبیعی است که سیاست مهم ترین هماورد دین و هر حقیقت توحیدی در جامعه است زیرا سیاست حوزه ای است که پیوندی مستقیم با مهم ترین مسائل زندگی انسانی دارد و حتی بیشتر از دین با تجارب مستقیم و زنده ی انسانها در گرفتاری هایی که با آن دست به گریبانند، سر و کار دارد. از این گذشته، سیاست از این جهت نیز هماورد حقیقت توحیدی است که همانند آن درباره ی این پرسش که «انسان ها باید چگونه زندگی کنند؟» خنثی عمل نمی کند و در معنای عام خودش نوعی جهت گیری برای پاسخ به این پرسش است. پس در مناسبات بین سیستم حقیقت توحیدی و سیاست بیش از دو رابطه متصور نیست یا سیستم حقیقت توحیدی باید تابع سیاست شود یا سیاست باید تابع سیستم حقیقت توحیدی شود. غلبه ی هر یک از این دو، سلب قدرت از دیگری در جامعه است. در اینجا دیگر مماشات با احساسات و عواطف عامه، هیچ محلی از اعراب ندارد چون در اینجا با مهم ترین مساله ی انسان یعنی آزادی و بردگی او سر و کار داریم و آزادی انسان نمی تواند به بهانه ی رحم به عامه، وجه المصالحه ی بازی های روشنفکرانه شود.

نکته ی مهم اما این است که با تبعیت سیاست از حقیقت توحیدی، همه ی حوزه های دیگر زندگی انسان چون حوزه های فرهنگ و هنر، حقوق و دادگستری، اخلاق، اقتصاد و تعلیم و تربیت و ... خودبخود استقلال خود را از دست می دهند و با این تبعیت دیگر امکان پیدایی اینها در استقلال شان منتفی می شود.

جنبه ی مثبت اندیشه های دکتر شریعتی توجه دادن امت مومنین شیعی به بازاندیشی و بازسازی مذهب شان با تکیه بر این شعار است که مذهب امروزین شان به چیزی تبدیل شده است علیه آن مذهب مبارز و راستین آغازین. (البته در رهایی بخش بودن این مذهب نخستین چون و چرا بسیار می توان کرد و قلب و تحریف های شگفت انگیز شریعتی را درباره ی آن می توان بر آفتاب ساخت که در اینجا نیازی به پرداختن به آنها نمی بینم) به هر روی، در این هشدار که باید با دگم های حاکم بر اذهان رزمید او همسو با دیگر روشنگران جامعه عمل می کند (هر چند در جاهایی خود در بدترین عوامزدگی ها فرو می غلتد)، اما جنبه ی هولبار اندیشه های او این است که این نو اندیشی را به مذبحی می برد که در آن سیاست مستقل فدای حقیقت توحیدی می شود و سیاست که فدا شد خود بخود امکان آزادی در جامعه منتفی خواهد شد.

آزادی توحیدی، نفی آزادی است!

⚫️ سیاست اگر تابع باشد در واقع سیاست نیست و به یک معنا «نا-بود» شده است به همان نحو که یک عبد یا برده با از دست دادن استقلال خود به یک معنا «نا-بود» و «نیست» است. سیاست که نابود شد به دنبال آن هنر و فرهنگ، تعلیم و تربیت، اخلاق، حقوق و دادگستری و اقتصاد نیز «نا-بود» می شوند، چون «بود» هر یک از این حوزه ها در مستقل بودن شان است و در مستقل نبودن، در معنای راستین خود «نیستند».

پس شریعتی با سخن گفتن از وحدتی در جامعه انسانی که لازمه اش تسلیم شدن در برابر «ایدئولوژی همواره در حرکت» ی است که معیارهای زندگی راستین را همیشه توسط یک «امام» زنده ی پیشرو و پیشتاز یا گروهی از زبدگان و ممتازان تعیین می کند، سیاست را و به دنبال آن دیگر حوزه های زندگی انسان را «نیست» و «نا-بود» می کند و با این «نیست شدن» و «نا-بود شدن» است که آزادی از صحنه ی زندگی انسان رخت بر خواهد بست.

اما آزادی فقط در پذیرش کثرت ممکن است و خود کثرت نیز نتیجه ی اولویت بخشیدن به تفاهم و «هم فهمی» در برابر «هم عقیدگی» است. در نظام حقیقت توحیدی در میان جبهه حق و جبهه باطل امکان هیچ تفاهمی نیست یک مومن به حقیقت توحیدی با هر فکر و اندیشه دیگری غیر از خود رابطه ی جهادی دارد و معنای «حق آمد و باطل رفت» جز این نیست. حقیقت توحیدی هر فکر دیگری را در همان برخورد اول به باطل تقلیل می دهد و عرصه ی جامعه برای اش عرصه پیکار است نه هم-فهمی و تفاهم. حیات مومن فقط با جهاد معنا می یابد، بدون این جهاد او هیچ است و پوچ (این جهاد در عرصه ی نظر آغاز می شود وبه سرعت به عرصه عمل کشیده می شود)، شریعتی در کتاب حسین وارث آدم بخوبی این نکته را روشن ساخته است که زندگی چیزی جز عرصه ی این نبرد همیشگی نیست.

تفاوت به مثابه ی تفاوت برای یک مومن اهمیت ندارد، تفاوت دیگری تنها تا جایی پذیرفته می شود که بتوان او را به حقیقت توحیدی رهنمون ساخت. زندگی در سرشاری و لبریزی خودش هیچ اهمیتی ندارد، فرد به مثابه ی فرد بدون امت و کوشش در تحقق اهداف آن هیچ نیست و آزادی های فردی او به گفته ی شریعتی مانند «ماده ی مخدر»ی است که مانع از دیدن آن اهداف بنیادینی می شود که حقیقت توحیدی به سوی آن فرا می خواند. همه باید یک حقیقت را بگویند و یک حقیقت را بشنوند و زندگی خود را وقف این حقیقت بکنند و بر سر این حقیقت با هیچ «غیر»ی نمی تواند مفاهمه و مصالحه داشت.

نخستین شرط وحدت در جامعه انسانی «وحدت در عقیده» است ولی واقعیت این است که در آزادی نخستین شرط کثرت است. انسان ها چون مستقل اند و با دیگران متفاوتند و هر یک اندیشه های خاص خود را دارند و دهانی برای فریاد زدن حقیقت دیگری و گوشی برای شنیدن حقیقت دیگری نیستند محتاج آزادی هستند. در جامعه ای که همه در عقیده شان وحدت دارند و همه یک چیز را می گویند و یک چیز را می شنوند و یک هدف مشترک را دنبال می کنند و هر یک از آنها همان اهداف و غایات بنیادینی را دنبال می کنند که دیگران، در چنین جامعه ای هیچ کس نه آزادی می خواهد و نه به آن احساس نیاز می کند. انسان به دنبال آزادی است هنگامی که می خواهد به گونه ای متفاوت با دیگران بیندیشد و عمل کند. هیچ کس، تا وقتی که همان چیزی را می اندیشید و می گوید که خانواده و همسایه و همه آحاد جامعه اش همان را می گویند با هیچ کس تفاوت ندارد و وقتی که با هیچ کس تفاوت نداشت نیازی به آزادی هم ندارد. انسان چون تفاوت دارد و ذاتاً به گونه ای است که می خواهد «از خودش» و «برای خودش» باشد نیاز به آزادی دارد.


آزادی توحیدی، نفی آزادی است!

⚫️ مستقل شدن انسان در معنای مدرن نیز جز بدین معنا نیست که انسان نباید به یک «آلت» در خدمت یک هدف یا غایت که یک دین یا سیستم حقیقت یا یک ایدئولوژی به او تحمیل کرده است تبدیل شود. شعار کانت که: « در بکار بردن خرد خویش در برابر همگان دلیری ورز» و شعار دیگر او که «انسان، هدف است آلت نیست» از بستر همین گونه درک از آزادی بر می خیزد. شریعتی اما اندیشمندی «ضد مدرن» است و از سیستم حقیقت توحیدی ای سخن می گوید که اصل در آن وحدت است و همه ی گرایش های انسانی باید تابع این وحدت شوند. نزد او همه چیز در زندگی انسانی باید وقف این حقیقت توحیدی شود و تمامی دانش و فرهنگ بشری در برابر این حقیقت توحیدی جهاد گر به پشیزی نمی ارزند و حتی فیلسوف بزرگی چون پور سینا نیز اگر از این حقیقت توحیدی غفلت داشته باشد «پفیوز»ی بیش نیست، او نیز باید چون ابوذر «مجاهد» می شد و «مجاهدت» پیشه می کرد، و زندگی خود را و همه اندیشه ها و داوری ها و آموزش های خود را تابع این اصل واحد می ساخت تا ارزشی برای خود و امت خود پیدا می کرد، چون اصل بر وحدت است و در وحدت همه چیز باید تابع باشد و از خود استقلالی نداشته باشد. سیاست و هنر و فلسفه و آموزش و پرورش و اخلاق و .. همه باید تابع این اصل شوند، اما نکته این است هر چیزی که به مرتبه ی تبعیت فرود آمد در واقع از خود نفی موجودیت می کند، و با همین نفی موجودیت است که آزادی انسان از بین می رود.


سخن گفتن از عدالت و آزادی ضامن پدیدار شدن آزادی در جامعه نیست، شورانگیزترین سخنان درباره ی آزادی و عدالت را کسانی بر زبان رانده اند که سهمگین ترین انواع استبدادها را بر جامعه تحمیل کرده اند. ما نباید با سخنان و عبارات زیبا فریفته شویم و باید در مواجهه با هر اندیشمندی هر چقدر هم که مهم و تاثیر گذار بوده باشد به اصول اساسی سیستم فکری او و اندیشه های بنیادین او بازگردیم و ببینیم که آیا از این اندیشه ها آزادی خواهی را می توان استنتاج کرد یا نمی توان، شریعتی یکی از اندیشمندانی است که تاثیری مهیبی بر تاریخ تفکر در سرزمین ما داشته است، او از عدالت و آزادی بسیار سخن گفته است و اگر کسی با کلمات قصار خرسند می شود می تواند شریعتی را یک آزاد خواه و آزاد اندیش تمام عیار بینگارد اما دریغا و فسوسا که آنگاه که به بنیادهای تئوری سیاسی او بر می گردیم با یک سیستم حقیقت مواجه می گردیم که در آن آزادی به قربانگاه یک حقیقت واحد و جامع پیکارجو می رود و این نکته ای است در هنگام بازگشت به اندیشه های شریعتی نباید هیچ گاه از یاد ببریم یا از آن غفلت بورزیم!


آزادیشریعتیدینتوحیدخدا
روانشناس روانکاو مدرس دانشگاه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید