Nazanin Sekhavati
Nazanin Sekhavati
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

باورهای هسته‌ای -مرکزی- چه هستند؟

آیا فکر می‌کنید با اعتمادبه‌نفس هستید یا ترسو؟ باهوش یا کندذهن؟ زیبا یا زشت؟ دست‌وپا چلفتی یا زرنگ؟

آیا در شغلتان، در وظایف همسری‌تان، در وظایف پدر و مادری‌تان خوب عمل می‌کنید یا بد؟

چقدر خودتان را نقد می‌کنید و در مورد خودتان چه می‌گویید؟

آیا احساس ارزشمندی یا لیاقت می‌کنید یا خودتان را لایق شادی نمی‌بینید؟

جواب به این سؤالات نشان‌دهنده باورهای هسته‌ای شماست.

آرمین از بچگی خودش را یک آدم پر از عیب و نقص می‌دیده است. باور او چه بود؟ ۱. من بی‌ارزشم ۲. من نقص دارم. این باورهای هسته‌ای باعث می‌شود یک ظاهر مقبول برای خودش درست کند و به‌ظاهر خودش اهمیت زیادی بدهد. لباس‌های گران‌قیمت بپوشد. برخوردی مثل یک جنتلمن داشته باشد. گرم و خوش‌مشرب باشد اما به کسی اجازه ندهد با او صمیمی شود و یا به او خیلی نزدیک شود. چون می‌ترسد آدم‌ها متوجه شوند که زیر این ظاهر شیک و آراسته یک موجود بی‌ارزش و پر از نقص نهفته است.

او خودش را یک آدم دورو می‌داند که با این ظاهر سعی در گول زدن بقیه دارد. او عمیقاً حس می‌کند اگر کسی وی را بشناسد هرگز نمی‌تواند دوستش داشته باشد. در لایه‌های زیرین ذهنش باورهای هستند که مدام می‌گویند: تو بی‌ارزشی، تو نقص داری، نگذار کسی متوجه این نقص شود، هیچ‌کس تو را دوست ندارد. در ظاهر تأثیر این باور باعث شده تلاش بی‌اندازه برای خوب و دوست‌داشتنی به نظر رسیدن انجام دهد.

با مهم‌ترین دسته باورها آشنا شوید: باورهای مرکزی یا باورهای هسته‌ای core belief

باورهای مرکزی مفاهیم اصلی هستند که بر اساس آن‌ها زندگی می‌کنید. تصویری از خودتان، تصویری از نقاط ضعف و قوت، توانایی، ارزشمندی و ارتباط شما با دنیای خارج. هویت شما و احساس شما نسبت به خودتان. این باورها همه‌ی احساسات و انتخاب‌های شما در زندگی را تحت تأثیر قرار می‌دهند. احساس عشق، انتخاب همسر، پیشرفت شغلی، لذت بردن از تعطیلات و … . باورهای هسته‌ای در مورد هویت و هستی شما هستند. شما چه کسی و چه چیزی هستید. شما چه کسی و چه چیزی نیستید. “من موفق هستم” “من دست‌وپا چلفتی هستم”.

باورهای هسته‌ای حدود چیزهایی که شما می‌توانید در زندگی به دست بیاورید را معین می‌کنند. آن‌ها تعیین می‌کنند که با چه کسی دوست شوید و ارتباط عاطفی ایجاد کنید، چه انتظاری از زندگی داشته باشید، سلامت جسمی شما چطور باشد، سلامت عاطفی و رضایت شما چه حدی باشد و … .

باورهای هسته‌ای می‌توانند منفی باشند اما بد نیستند. این باورها در بچگی برای حفاظت از شما به وجود آمده‌اند. باورهای مفیدی بودند چون از شما در برابر شرایط محیطی و دیگران حمایت می‌کردند؛ اما دیگر به کار شما نمی‌آیند.

باورهای هسته‌ای می‌توانند اثر قدرتمندی در تمام طول زندگی شما به‌جا بگذارند؛ اما آن‌قدر قشنگ در ناخودآگاه شما پنهان‌شده‌اند که نمی‌توانید آن‌ها را تشخیص دهید.

باورهای هسته‌ای چیزی بیشتر از یک فکر هستند. آن‌ها میدانی از انرژی هستند که در ناخودآگاه شما و همین‌طور در بدن شما شکل‌گرفته‌اند. شاید شما نتوانید آگاهانه باورهای ناخودآگاه را پیدا کنید اما به‌سادگی می‌شود از روی رفتار بیرونی به چیزی غلط در وجود خود پی ببرید. اصلاً مهم نیست چقدر آگاهانه و منطقی در مورد این باورها فکر می‌کنید، به نظر می‌رسد آن‌قدر این باورها ناخودآگاه هستند که امکان دسترسی به آن‌ها را ندارید.

باورهای مرکزی می‌توانند متعادل یا نامتعادل یا به عبارتی مفید و مضر باشند. باورهای مرکزی نامتعادل می‌توانند موجب بروز هر نوع مشکلی در بیرون از شما بشوند: رابطه‌های به‌هم‌خورده، شکست کاری، عدم توانایی در ابراز وجود، حال بد، استرس و نگرانی، کمبود عزت‌نفس، مشکلات در سلامتی، مشکلات مالی و … .

باورهای مرکزی می‌توانند منفی باشند ولی بد نیستند. چرا؟ چون در بچگی شما به دلیلی به وجود آمدند و هدفشان محافظت از شما بوده است. آن‌ها در بچگی شما ایجاد شدند که شما بتوانید خودتان را با محیط وفق بدهید و آن زمان این باورها مفید بودند. حتی اگر الآن این‌طور به نظر نرسد.

همان‌طور که گفتم این باورها در ناخودآگاه شما هستند و دیده نمی‌شوند اما شما نباید نگران باشید. به‌محض اینکه یکی از آن‌ها را شناسایی کنید و ببینیدش و حتی نامگذاریش کنید، این باورها قدرت خودشان را از دست می‌دهند و شروع به ضعیف شدن می‌شوند. حتی قدرت‌های مثبت درونی شما را نیز آزاد می‌کنند؛ اما من به شما کمک می‌کنم که چطور باورهای ناخودآگاهتان را ببینید.

چند مثال از باورهای مرکزی مضر: من دوست‌داشتنی نیستم. من خوب نیستم. من بی‌ارزش هستم. من به‌دردنخور هستم. من دیده نمی‌شوم. من وجود ندارم. من ناخواسته هستم. من ایمن نیستم.

اگر شما در بچگی تحت تأثیر چند اتفاق “باور” کرده باشید که من بی‌ارزش هستم و این باور در ناخودآگاه و ۹۰ درصد زیرآب هک شده باشد و با این باور بزرگ‌شده باشید، این باور نامتعادل محرک رفتارهای شما می‌شود. فرض کنید شخص موردعلاقه شما در جواب یک درخواست ساده مثلاً بیرون رفتن برای گردش در روزی خاص به شما جواب نه می‌دهد. چون برای پایان‌نامه‌اش نیاز به کمی تنهایی و تفکر دارد. در حالتی که شما باور من بی‌ارزش هستم را نداشتید و خود را فرد ارزشمندی می‌دانستید این جواب را تنها یک جواب نه ساده فرض می‌کردید و آن روز اجازه می‌دادید که شخص را به را زمان تنهایی خودش را داشته باشد و شما نیز وقت خود را به‌گونه‌ای دیگر پر می‌کردید. ولی اگر این باور نامتعادل در شما شکل‌گرفته باشد، شما این جواب نه را به شخصیت و ارزشمندی خودتان ربط می‌دهید و باور “من بی‌ارزش هستم” و خاطرات وابسته به این باور در شما یادآوری می‌شود و شما شدیداً ناراحت و غمگین می‌شوید و یادتان می‌آید چقدر بی‌ارزش بودید. اینجاست که ذهن ناخودآگاه افسار احوال و وضعیت شما را در دست گرفته و شما بازیچه احساسات و خاطرات قدیمی‌تان شده‌اید.

در همه مواقعی که ناخودآگاه احساسات خاصی از خودتان بروز می‌دهید، این ذهن ناخودآگاه شماست که کنترل شما را در دست گرفته و شما یک فرد واکنشی شده‌اید.

باورهای هسته‌ای نامتعادل چطور زندگی شما را تحت تأثیر قرار می‌دهند؟

در قسمت قبل کمی در مورد ناخودآگاه و نقش آن در کنترل احساسات شما صحبت کردم؛ اما ببینیم چطور باورهای مضر زندگی ما را کنترل می‌کنند. فرض کنید من به دلیل خاطره‌ای در دوران کودکیم (مثلاً اسباب‌بازی را شکستم یا شاهد دعوای پدر و مادر بودم) در ناخودآگاه خود یک باور دارم به نام: من به‌دردنخور هستم. این باور یک سری قوانین برای زندگی من تعریف می‌کند:۱

۱) دست‌به‌کار جدیدی نزن چون شکست می‌خوری.

۲) مسئولیت قبول نکن چون از پس آن برنمی‌آیی.

۳) تو هرگز به هدف‌هایت نمی‌رسی پس به دنبال آن‌ها نرو.

۴) هیچ‌وقت یک همسر خوب پیدا نمی‌کنی چون او به درد تو نمی‌خورد.

سپس این قانون‌ها زندگی من را به کنترل خود درمی‌آورند و چهارچوب زندگی و رفتار من را تعیین می‌کنند.

قانون ۱ دست‌به‌کار جدیدی نزن شکست می‌خوری، باعث می‌شود من در کار با شرایط بد فعلی آن بمانم و دست به تغییری نزنم زیرا برای من اقدام جدید مساوی با شکست است. یا مثلاً قانون شماره ۳ می‌گوید هرگز به اهدافت نمی‌رسی. پس من یا هدف‌گذاری نمی‌کنم یا اگر این کار را انجام دهم انگیزه‌ای برای دنبال کردن اهدافم ندارم. حالا متوجه می‌شوید چرا خیلی‌ها انگیزه کار جدید ندارند. چون قانون غلطی در ذهن دارند که مانع از اقدامات آن‌ها می‌شود.

یا به‌طور مثال قانون شماره ۴ باعث می‌شود من در یک رابطه خراب با فردی که من را تحقیر می‌کند، کارهای خلاف می‌کند و حتی خیانت‌کار است بمانم چون قانون ذهنی من می‌گوید من هیچ‌وقت یک آدم خوب را پیدا نمی‌کنم.

و قانون قانون است. حتی اگر احمقانه باشد. قانون‌ها هرگز مورد سؤال قرار نمی‌گیرند. قانون اگر شکسته شود بهای سنگینی دارد. قانون مثل قانون جاذبه زمین است که درهرصورت کار خودش را می‌کند. پس قانون را نمی‌توانید عوض کنید؛ اما اگر باور هسته‌ای را درست کنید قانون‌ها کم‌کم برای شما بی‌معنی خواهند شد.

مقاله ای که خواندید بخشی از فصل دوم کتاب کارآگاه درون است.

کوچباورکوچینگ
کوچ رشد و توسعه فردی و سازمانی. من به کوچها، مشاوران و تولید کنندگان محتوا کمک می کنم یک کسب و کار آنلاین کوچینگ بسازند و درآمد کسب کنند. سایت من www.sakhavati.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید